ترفیع بیش از حد

سریما نازاریان

دن سستاک مقاله صفحه دو را دوباره مرور کرد و سردردش شدیدتر شد. مقاله نوشته بود که:«سه ماه پس از مرگ مایکل بوتولف، مدیرعامل سازمان نوتریسلکت، مهارت‌های فرد جایگزین او سوال‌برانگیز هستند. افرادی از داخل سازمان می‌گویند که مدیر عامل جدید، دانیل سستاک ۴۳ ساله، فاقد تجربه مناسب برای گرفتن جای او است.» مقاله در ادامه جزئیات نگران کننده‌ای از وضعیت شرکت را فاش می‌کرد.

آن طور که به نظر می‌رسید، یکی از افراد سازمان ترجیح داده بود به جای مقابله رودررو با دن، داستان را به رسانه‌ها بکشاند. این روش ترسوها بود و در بلند مدت به سازمان آسیب می‌زد. ولی بدترین نکته این بود که دن می‌دانست بخش‌هایی از این داستان واقعیت دارد. باری که او برداشته بود مسلما بیشتر از توانایی‌هایش بود و او الان اطمینان نداشت که آمادگی این کار را دارد.

دن در کالج به عنوان بهترین فرد کلاسشان فارغ التحصیل شده بود. در سازمان نوتریسلکت که یک تولیدکننده مواد غذایی بین وعده‌های اصلی بود، به زودی به عنوان یک ستاره رو به رشد شناخته شده بود. وارد برنامه آموزش مدیران شده بود، نقش‌های چرخشی زیادی را در بخش‌های عملیاتی، بازاریابی و استراتژی سازمان تجربه کرده بود و هر بار به او چالش‌های بزرگ‌تر و مسوولیت بیشتری داده شده بود. او ثابت کرده بود که خیلی توانا و خلاق است و همیشه به خاطر رویکرد‌های جدیدش مورد تشویق واقع شده بود. شاید مواد غذایی به اندازه سیلیکون ولی که خیلی از همکلاسی‌های دانشگاهی‌اش در آن مشغول به کار شده بودند هیجان انگیز نبود، ولی او باور داشت که با آگاهی روزافزون مشتریان از سلامتی غذاها، آینده غذایی کشور در کشاورزی ارگانیک نهفته است. نوتریسلکت یکی از اولین سازمان‌هایی بود که متوجه این روند شده بود. شش ماه پیش زمانی که هیات مدیره به او پیشنهاد جانشینی مایکل را داده بودند، او مدیر بخش محصولات ارگانیک سازمان بود.

طبق برنامه، مایکل پنج سال دیگر هم در نقش فعلی‌اش باقی می‌ماند تا مطمئن شود که دن یک انتقال آرام و مناسب را به نقش جدیدش تجربه می‌کند. این موضوع به دن هم زمان لازم برای فهم سازمان به صورت کامل و به دست آوردن اعتماد تیم ارشد مدیریت را می‌داد. زمانی که دن این کار را پذیرفت، به خوبی آگاه بود که برخی از افرادی که تمایل داشتند جای او را بگیرند، از این وضع ناراضی بودند. ولی او انتظار داشت که با گذشت زمان، در مقابل ایشان پیروز شود. ولی حالا که مایکل رفته بود، او از این فرصت زمانی ارزشمند برخوردار نبود.

پختن از گرما در لباس مدیر عامل

دن در جلسه هفتگی هیات مدیران که در آن مخارج و بودجه را بررسی می‌کردند، گفت:«قبل از اتمام جلسه باید یک موضوع دیگر را هم مطرح کنم. فکر می‌کنم همه شما مقاله‌ای که راجع به نوتریسلکت و مخصوصا من در روزنامه امروز چاپ شده است را دیده‌اید.» دن به افراد حاضر نگاه کرد و فکر کرد که شاید فردی که آن اطلاعات را به بیرون درز داده است الان دارد به او نگاه می‌کند. سیبیل ناراحت به نظر می‌رسید، ولی با توجه به اینکه او مدیر بخش ارتباط با جامعه بود، او کاملا حق داشت که ناراحت باشد. سم چوی، مدیر بخش منابع انسانی، به او لبخندی از سر همدردی زد. مدیر مالی ریچارد ولز عصبانی به نظر می‌رسید، ولی دن نمی‌دانست که آیا او از مقاله عصبانی است یا از دست او. او و ریچارد در بهترین حالت روابط کاری محدودی داشتند.

زمانی که دن مدیر عامل شده بود، او شروع به بررسی وضعیت مالی سازمان از نزدیک کرده بود. دن نمی‌دانست که آیا ریچارد این کارش را توهین قلمداد کرده بود یا صرفا از این عصبانی است که خودش مدیر عامل نشده بود. ریچارد بارها به دن یاد آوری کرده بود که او بیش از دو دهه وضعیت مالی سازمان را زیر نظر داشته است، خیلی قبل‌تر از آنکه دن حتی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شود.

دن به دنبال دعوا نبود، ولی از چیزی هم نمی‌ترسید. برای مثال سرمایه‌گذاری‌هایی که برای برنامه بازنشستگی انجام شده بود، به اندازه کافی متنوع نبود. زمانی که کارکنان سازمانی آن را ترک می‌کنند، همه سازمان‌ها آسیب می‌بینند، ولی دقیقا به خاطر نامناسب بودن این برنامه‌ها در سال ۲۰۰۸ سازمان ضرر زیادی دیده بود. دن به خاطر عملکرد سازمان در آن زمان به همراه مایکل تشویق شده بود.

دن گفت:«در این داستان اطلاعات مالی محرمانه‌ای بود. این منبع خبری هر کسی که بوده است، به آخرین ارقام ما دسترسی داشته است.»

رنا سینگ مدیر عملیات به تندی گفت: «یکی از ماها را که برای این داستان متهم نمی‌کنی، نه؟» دن متوجه شد که او کنار ریچارد نشسته است. این موضوع زیاد هم عجیب نبود، دن همیشه آن دو را به عنوان دو محافظ پیر سازمان دیده بود و با اینکه هیچ یک آشکارا چیزی نگفته بودند، ولی مشخص بود که هر دو فکر می‌کنند که دن برای این نقش هنوز آماده نیست. دن سپس یادش آمد که او و سایرین مخالف قراردادی بوده‌اند که رنا و ریچارد پارسال با یک سازمان تولید شام یخ زده بسته بودند. این قرارداد میلیون‌ها دلار از خرج‌های سازمان را کم می‌کرد، ولی دن نگران قربانی شدن کیفیت بود. کم کردن هزینه‌ها و در مقابل از دست دادن مشتریان در بلند مدت چیزی نبود که دن به دنبال آن باشد؛ مخصوصا با توجه به اینکه شاید در این میان مشکلات سلامتی هم ایجاد می‌شدند. دن با خودش فکر کرد که اگر در این خط تولید ویروسی پیدا شود که در سال ۲۰۰۶ سازمان ایکولی را ورشکست کرد چه می‌شود؟ زمانی که او نگرانی‌هایش را مطرح کرده بود، رنا و ریچارد مخالفت کرده و گفته بودند که کم کردن ضرر چیزی است که سازمان در حال حاضر باید بر آن تمرکز کند. ریچارد حتی گفته بود که دن بیش از حد واقع بین شده است.

دن حواسش را به جلسه برگرداند و گفت:«من کسی را متهم نمی‌کنم. هیچ کدام از ما نمی‌خواهیم در روزنامه‌ها از سازمان بد گفته شود، ولی این مقاله مسلما کار یک کارگر بخش تولید نیست. باید بیشتر مراقب کارکنانمان باشیم.»

رنا گفت:«می دانم که گرما را حس می‌کنی، ولی آیا به نظرت این گونه کنترل سختگیرانه راهکار مناسبی است؟»

سیبیل که حس کرده بود داستان دارد اوج می‌گیرد، گفت:«مسلما این چیزی نیست که بخواهیم روزنامه‌ها در موردش بنویسند؛ ولی حالا دنیا هم تمام نشده است. من می‌توانم چند مصاحبه با چند روزنامه برای دن ترتیب دهم. حالا که همه روی تو تمرکز کرده‌اند، ما باید سعی کنیم اوضاع را به نفع خودمان تغییر دهیم.»

سم تایید کرد و گفت:«بیایید از موضوع منحرف نشویم. سهامداران درک می‌کنند که هر رهبر جدیدی یک فاز انتقالی را طی می‌کند. اگر ما روی کار اصلی‌مان تمرکز کنیم، نتایج خودشان بیانگر همه چیز خواهند بود.»

اگر نمی‌توانی گرما را تحمل کنی

زمانی که جلسه به پایان رسید، دن به دفترش برگشت. تنها نیم ساعت به عصر مانده بود. عصری که در آن پشت سر هم جلسه داشت، ولی نمی‌توانست حواسش را جمع کند. او می‌دانست که زیاد خوب عمل نکرده است. آخرین چیزی که او لازم داشت این بود که در تیمش دعوا بیندازد یا به نظر بیاید که حالت دفاعی به خود گرفته است. همین الان هم بیشتر از تحملش با مشکل مواجه بود: رسیدن به اعداد بودجه فصلی مورد انتظار، هدف‌گذاری استراتژیک برای پنج سال آینده، تقویت روحیه کارکنان پس از مرگ مدیر عامل و حالا هم سر و کله زدن با روزنامه‌های منفی گرا. تلفن را برداشت تا به هل بران، دوست و مربی‌اش در هیات مدیره، زنگ بزند. امیدوار بود که

هیات مدیره تصمیم‌شان مبنی بر مدیر کردن او را سال‌ها قبل از برنامه بازنگری نمی‌کردند.

بعد از تعارفات معمول با دن، هل گفت:«ببین، ما هم مقاله را دیده‌ایم و می‌دانیم برای تو ساده نبوده است. ولی به یاد داشته باش که در

هیات مدیره طرفداران زیادی دارد. از زمان استفاده کن، با مربی‌ات دیدار کن و کارهایی را انجام بده که تو را به اینجا رساندند. تو مرد باهوشی هستی. مشکلات را حل می‌کنی.»

دن زمانی که گوشی را می‌گذاشت، احساس خوبی داشت. حداقل لازم نبود نگران طغیان هیات مدیره باشد. لااقل نه الان. اولین کاری که باید می‌کرد بهتر کردن روابطش با مدیران ارشد بود. بدون حمایت آنها او می‌دانست که شانس زیادی برای موفقیت ندارد.

در حالی که به سمت جلسه بعدی اش می‌رفت، به گزینه‌هایی که داشت فکر کرد. همکارانش اخیرا یک تراژدی فردی را پشت سر گذاشته بودند. طبیعی بود که افراد برای تطبیق یافتن و غصه خوردن نیازمند زمان بودند. از طرف دیگر سم به او هشدار داده بود که با وجود رهبر جدید کارکنان نگران بودند که شاید قول مایکل مبنی بر تعدیل نشدن هیچ کس دیگر سر جایش نباشد. شاید دن باید انرژی اش را روی چیزی خوب متمرکز می‌کرد: سالگرد ۷۵ سالگی نوتریسلکت سال آینده بود. او می‌توانست از مدیر بازاریابی، آلیسون فرنکلین بخواهد که یک کمپین جشن گرفتن این سالگرد را تدارک ببیند. آنها در گذشته هم با هم خیلی خوب کار کرده بودند و دن همیشه خلاقیت او را تحسین می‌کرد. و سم هم می‌توانست مسوول تدارک دیدن یک جشن داخل سازمانی شود. این یک جشن با هزینه‌های زیاد نبود، ولی تقدیر از کارکنان سازمان مخصوصا در زمان‌هایی که مشکلات مالی زیاد بوده‌اند، می‌توانست روحیه افراد را بهتر کند.

البته این کار روابط با رنا و ریچارد را بهتر نمی‌کرد. آیا او باید راهکار مصالحه آمیز تری را در پیش می‌گرفت؟ اگر او اعتراف می‌کرد که کم آورده است و به راهنمایی آنها نیاز دارد آیا آنها راضی می‌شدند که از او حمایت کنند؟ البته نشان دادن ضعف یک ریسک بود. او

مدیرعامل شده بود چرا که هیات مدیره فکر می‌کرد که او می‌تواند سازمان را به سطح جدیدی ببرد. اگر نمی‌توانست این کار را بکند هیات مدیره تا چه زمانی از او حمایت می‌کردند؟

او دوباره یاد قرارداد رنا و ریچارد افتاد. او می‌خواست که نوتریسلکت برای غذای ارزان و باکیفیت شناخته شود و در صورتی که تنها به هزینه‌ها فکر می‌کرد، نمی‌توانست به این هدف دست یابد. شاید باید دن با ماندن روی حرف‌هایش نشان می‌داد که او رییس است.

دن می‌دانست که باید زودتر تصمیم بگیرد. هر چه بیشتر طولش می‌داد، نجات یافتن از این وضع برای خودش و سازمان سخت‌تر می‌شد.

سوال: بهترین راهکار دن برای تغییر وضعیت چیست؟

منبع: HBR