آیا زمان تغییر فرا رسیده است؟
منبع: HBR
زمانی که دو نیروی پلیس شهری پیتر کروکشنک مدیر عامل سازمان بیمه اسکاتیا را به سمت ماشین پلیس میبردند، آرلین جیمز و جیوف سیمون شاهد ماجرا بودند. پلیسها مدیر عامل را برای باز جویی در مورد کلاه برداری سهام بازداشت کرده بودند.
مترجم: سریما نازاریان
منبع: HBR
زمانی که دو نیروی پلیس شهری پیتر کروکشنک مدیر عامل سازمان بیمه اسکاتیا را به سمت ماشین پلیس میبردند، آرلین جیمز و جیوف سیمون شاهد ماجرا بودند. پلیسها مدیر عامل را برای باز جویی در مورد کلاه برداری سهام بازداشت کرده بودند. این اواخر یک سال بسیار بد برای این سازمان ۱۵۰ ساله بود. جایی که آرلین ده سال به عنوان مدیر منابع انسانی کار کرده بود. این سازمان بیمه، خدمات گوناگونی را ارائه میکرد. زمانی که حسابرسان داخلی سازمان شروع به بازرسی منابع مالی شرکت کردند، سازمان به اندازه کافی از مواجه شدن با بازار مسکن آمریکا آسیب دیده بود. آنها کشف کرده بودند که سهامی به مبلغ ۵۰۰ میلیون پوند انگلیس در این سازمان به اشتباه ثبت شده است. سازمان مجبور بود حسابهای مالی سالهای ۲۰۰۶، ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ را مجددا ارائه کند. مدیر عامل و مدیر مالی منتخب او مجبور به استعفا شده بودند و دولت شروع به بررسی حسابهای مالی سازمان کرده بود.
جیوف گفت: «خدا را شکر که روزنامهنگارها سرشان جای دیگری گرم است. لااقل میتواند در آرامش سازمان را ترک کند.»
آرلین به مدیر عملیاتی سازمان نگاه کرد و هیچ نگفت. او مدتی بود که به مدیر عامل سازمان مشکوک شده بود و تا حدودی هم از دستگیر شدن او خوشحال بود. نگرانی او حالا این بود که نکند کارکنان دیگر سازمان از جمله همین مدیر عملیاتی سازمان جیوف هم با او دستشان در یک کاسه بوده باشد.
او گفت: «من خوشحالم که ما برنامه جانشینپروری را اجرا کردیم، ولی خیلی بد شد که این اتفاق به این زودی افتاد. من مطمئن نیستم که فرد مناسبی را برای جایگزینی مدیر عامل داشته باشیم.»
«درست است، ولی تو در هر حال عالی عمل کردی و حالا اعتبار بسیاری به دست آوردهای.»
زمانی که خودروی پلیس سازمان را ترک کرد، آرلین به این موضوع فکر میکرد که چگونه میتواند از اعتبارش برای راضی کردن هیات مدیره در راستای اعمال تغییراتی که سازمان به آن نیازمند بود، استفاده کند.
نیاز رهبری از نوعی دیگر؟
آرلین در دفترش منتظر رییس هیات مدیره دیوید بود. او که قبلا مدیر عامل یک شرکت زنجیرهای تولید پوشاک بود، حالا تمام سعیاش را میکرد که اعتبار سازمان را به آن برگرداند. آرلین فکر میکرد که با استفاده از اعتبار اخلاقی که پیدا کرده است، میتواند روی دیوید برای تغییرات حساب کند. حرفهایی که میخواست بزند را در سرش مرور میکرد که دیوید وارد دفترش شد.
او پس از اینکه از دیوید پذیرایی کرد، برای او توضیح داد که هدف این جلسه تشریح نیازهایی است که یک رهبر جدید باید برآورده کند و در عین حال تاثیراتی که مشکلات اخیر روی کارکنان و فرهنگ سازمانی گذاشته است. دیوید میبینی که ما به یک برهه مهم در طول عمر سازمان رسیدهایم. ما نمیدانیم که کارهای غیراخلاقی تا چه حد در سازمان پیش رفتهاند، ما باید کاری بکنیم که هم سهامداران داخلی و هم خارجیها از ما راضی باشند.»
دیوید گفت: «کاملا موافقم.»
آرلین که کمی آرام شده بود گفت: «من فکر میکنم کسی را میخواهیم که هوش احساسی بالایی داشته باشد، متواضع و صادق باشد و در عین حال از کسبوکار به خوبی سر در بیاورد. کسی که به سازمان کمک کند تا سلامت اخلاقی و فرهنگیش را دوباره به دست بیاورد.»
دیوید در سکوت گوش کرد و سپس گفت: «عالی به نظر میرسد، ولی آرلین فکر نمیکنی فردی با این مشخصات را از کجا باید بیاوریم؟»
آرلین گفت: «من فکر میکنم که ما باید یک مدیر تغییرات عالی را از خارج از سازمان استخدام کنیم. کسی که بتواند جهت حرکت سازمان را به یک سمت جدید تغییر دهد و آن را برای نسلهای بعدی آماده کند.»
دیوید گفت: «درست است که ما به فردی با توانایی بالا نیاز داریم. ولی فکر نمیکنم که شوک وارد کردن به سازمان در چنین شرایطی کار درستی باشد. ما با موقعیت به خوبی رو به رو شدیم و دفعه بعد مسلما حسابهای مالی درستی را ارائه خواهیم داد. زیرساختهای سازمان تغییری نکرده است. فردی که ما نیاز داریم، یک مدیر عالی با تجربه طولانی در صنعت و توانایی بالا در حسابرسی است.»
«بگذار چیزی را نشانت دهم.» آرلین سعی کرد از راه دیگری وارد شود. لپتاپ را به سمت دیوید چرخاند تا او بتواند صفحه را ببیند. «اینها نتایج نظر سنجی سازمان از کارکنان است. آمار را ببین.» نظر سنجی نشان میداد که ۵۲ درصد کارکنان فکر میکردند که اعتبارشان خدشه دار شده است. ۷۴ درصد احساس میکردند که اخلاق واحدشان خیلی ضعیف است. آرلین ادامه داد: «حالا بدتر هم میشود. برخی از نظرها را بخوان!»
دیوید برخی از نظرات را خواند. «من قبلا به عضوی از سازمان بودن افتخار میکردم، حالا خجالت میکشم بگویم کجا کار میکنم.» «ما به مدیر عاملی نیاز داریم که واقعا به سازمان اهمیت بدهد.» یکی دیگر نوشته بود: «من از سازمان نا امید شدهام.»
دیوید گفت: «من تعجب نمیکنم. ما این موضوع را از همه داریم میشنویم که مردم شاکی هستند.»
به نظر میرسید که دیوید منظور آرلین را متوجه نمیشود. «من فکر میکنم که این آمار نشان میدهند ما به رهبری از خارج از سازمان نیاز داریم.»
دیوید پس از مدتی سکوت گفت: «درست است. ما به یک شخص قوی و با اخلاق نیاز داریم. کسی که بتواند سکان را در دست بگیرد. نه کسی که قایق را کلا سرنگون کند.»
آرلین چیزی نگفت و تمام سعیاش را کرد که نا امیدیش را نشان ندهد. دیوید گفت: «برای من در مورد مشخص کردن صفاتی که انتظار داریم مدیر عامل جدید داشته باشد بیشتر توضیح بده و من سعی میکنم بهترین فرد ممکن را شناسایی کنم. ولی باید بدانی که در نهایت این اعضای هیات مدیره هستند که تصمیم میگیرند.»
زمانی که دیوید دفتر را ترک کرد، آرلین به این فکر میکرد که نباید به عنوان اولین نفر برای مشورت در این مورد به دیوید نزدیک میشد. آنها در این زمینه اصلا توافق نداشتند و شاید دیوید سعی میکرد در آینده او را به حاشیه براند.
کاندیدای مدیرعاملی جدید
مارتا گفت: «من معمولا به تماسهای استخدامکنندهها جواب نمیدهم. ولی شما واقعا مرا وسوسه کردید.» او که زنی قدرتمند در یک کت و شلوار آبی بود، ادامه داد، «از آنجا که داشتم به انگیس میآمدم گفتم شما را هم ببینم.»
آرلین از همین الان تحت تاثیر قرار گرفته بود. مارتا که متولد انگلیس بود، در حال حاضر مدیرعامل یک شرکت آمریکایی بود که سرمایهگذاران از کارهای او در آن سازمان بسیار راضی بودند. او پس از ورودش به سازمان، سود آوری آن را دو برابر کرده بود. ولی آنطور که میگفت، اواخر میخواست به کشورش برگردد.
او که صاحب سه فرزند بود، گفت: «شما نمیتوانید با کارکنان مانند برده رفتار کنید و انتظار داشته باشید آنها عملکرد خوبی داشته باشند. باید به آنها کارهایی چالش بر انگیز بدهید و سپس به آنها پاداش بدهید. زمانی که کارکنان خوشحال باشند، مشتریان هم خوشحال میشوند.»
«مسلما داستان مدیرعامل قبلی ما را شنیدهاید. اگر به شما پیشنهاد مدیر عاملی در این سازمان داده میشد، چه کارهایی میکردید؟»
«اول اینکه همه چیز را شفافسازی میکردم. به این ترتیب که به انجام شدن تحقیقات بیش از پیش کمک میکردم. با کارکنان فعالانه صحبت میکردم. در راهروها راه میرفتم و به آنها میگفتم که اوضاع بهتر میشود و اینکه ما به همکاری آنها نیاز داریم.»
آرلین با هر کلمه بیشتر و بیشتر قانع میشد که این زن یک کاندیدای بسیار قدرتمند است. پس از اینکه مارتا رفت، آرلین به دیوید زنگ زد و گفت: «ما اینجا یک کاندیدای قوی داریم. میخواهم بدانم نظر تو در مورد او چیست.»
او مناسب نیست
زمانی که دیوید دوباره وارد دفتر آرلین شد او گفت: «خوب نظرت چه بود؟»
«مسلما او زن خیلی باهوشی است. اینکه مدرک حقوق دارد خیلی خوب است. یک مشاور خوب است. ولی فکر میکنم باز هم باید بگردیم. نمیدانم، یک جور خیلی جسور و پرخاشگر به نظر میرسید. لطافت لازم را نداشت. شاید بیش از حد در آمریکا مانده است.»
آرلین حس میکرد که دارد عصبانی میشود، ولی خودش را کنترل کرد که با دیوید دعوا نکند. او حتی در مورد سایر کاندیداها که همگی هم مرد بودند و بسیار بیشتر از مارتا رک بودند، اینگونه حرف نزده بود. شاید دیوید بیش از حد سنتی بود.
آرلین برای یادآوری اینکه کاندیداهای دیگر هیچ کدام مناسب نبودند، گفت: «هیات مدیره تا حالا کاندیداهای زیادی را دیده است، ولی هیچ کدام مناسب نبودند یا تجربه لازم برای شرکت را نداشتند یا اینکه زیاد صادق به نظر نمیرسیدند. من فکر میکنم که مارتا قویترین کاندیدایی است که تا حالا دیدهایم.»
دیوید دستش را تکان داد و گفت: «آره، آره، ولی فکر نمیکنم این زن دقیقا همان کسی است که ما نیاز داریم. ولی باز هم قول میدهم در موردش بیشتر فکر کنم.»
زمانی که دیوید دفتر را ترک کرد و به اندازه کافی دور شد، آرلین در را به هم کوبید و با صدای بلند شروع به غرغر کرد.
درگیر
آن شب همسر آرلین که احساس میکرد او اواخر خیلی در کارش غرق شده است، به زور او را برای شرکت در یک کنسرت موسیقی بیرون برد. آنها در رستوران چینی مورد علاقهشان غذا خوردند و آرلین راجع به نگرانیهایش به همسرش توضیح داد. «من نمیفهمم چرا دیوید اینقدر بی تفاوت است. مارتا واقعا یک کاندیدای عالی است. او همان مدیر تغییری است که اسکاتیا به آن نیاز دارد.»
همسرش پاسخ داد: «اصلا دلم نمیخواست جای تو بودم» و سپس سکوت کرد. آرلین به وضوح میتوانست صدای فکر کردن او را بشنود. «تو همه اعضای هیات مدیره را میشناسی. شاید بد نباشد با یکی از آنها به صورت محرمانه صحبت کنی و نظر او را هم بدانی.»
آرلین که نمیتوانست روی موسیقی که میشنود تمرکز کند، حواسش دوباره به کارش معطوف شد. شاید بد نبود به توصیه همسرش عمل کند. ولی این کار ریسک هم داشت. اگر فرد مورد نظر نمیخواست خودش را درگیر موضوع کند چه؟ درست است که او در هیات مدیره نفوذ داشت، ولی اگر داشت بیش از پیش فشار میآورد چه؟ حتی اگر او برنده میشد و مارتا را استخدام میکردند و سپس هیات مدیره به او اجازه نمیداد تغییرات لازم را اعمال کند چه؟
ناگهان موسیقی تمام شد و همه شروع به کف زدن کردند. ولی آرلین حتی ذرهای از آن را نشنیده بود.
سوال: آرلین تا کجا باید برای اعمال تغییرات فشار بیاورد؟
ارسال نظر