یافتن فرصت در یک عادت بد
گفتوگوی اشتباه:
- من: رژیم غذایی من این روزها افتضاح است. چیزهایی که قند دارد زیاد میخورم.
- هووی: یک استراتژی این است که دسرهای شیرین را با یک تکه میوه جایگزین کنی.
این رویکرد در سه جبهه با شکست مواجه میشود. اول، جمله هووی یک نصیحت است و او را در جایگاه یک منتقد قرار میدهد، نه یک دوست و همراه. دوم، من خودم این واقعیت را میدانم. من تا به حال دهها استراتژی را امتحان کردهام تا دیگر قند نخورم و همه آنها از یک جایی به بعد دیگر جواب ندادهاند. سوم، این جمله فرصت رشد را نادیده میگیرد.
یک رویکرد متداول دیگر این است که سوالاتی بپرسید که برای افزایش انگیزه طرف مقابل شما طراحی شدهاند. این سوالات میتوانند هم آنها را بر عواقب منفی رفتار متمرکز کنند و هم بر نکات مثبتی که با تغییر رفتارشان به آن میرسند. این رویکرد در حوزه سلامت به «مصاحبه انگیزشی» معروف است؛ یعنی زمانی که طرف مقابل شما واقعا انگیزهای برای تغییر ندارد.
گفتوگوی اشتباه:
- من: رژیم غذایی من این روزها افتضاح است. چیزهایی که قند دارد زیاد میخورم.
- هووی: این اتفاق چه تاثیر منفیای بر زندگیات گذاشته است؟
- من: نزدیک ۵ کیلو اضافه وزن پیدا کردهام. بعدازظهرها بیحوصلهام و نمیخواهم به بیماری مزمنی مبتلا شوم.
- هووی: اگر بتوانی این عادت چیزهای قنددار خوردن را کنار بگذاری، زندگیات چه شکلی میشود؟
- من: انرژی بیشتری خواهم داشت، تمرکزم بهتر خواهد شد و کلا احساس خوبی نسبت به بدنم دارم.
اگر مساله فقط انگیزه باشد، سوال پرسیدن در مورد عواقب کار – چه مثبت و چه منفی – میتواند خوب و مثبت باشد. اما مساله مهم، توجه به فرضیه مطرحشده در این سوال است: اگر طرف مقابل شما خودش به اندازه کافی انگیزه داشته باشد، دیگر بحث را ادامه نمیدهد. بنابراین او را به سمت تمرکز بر عواقب بدی که میخواهد از آن اجتناب کند و عواقب خوبی که میخواهد تجربه کند، سوق میدهیم.
آدام گرانت، روانشناس سازمانی، اشاره میکند که «مصاحبه انگیزشی» میتواند برای تغییر موثر باشد، اما صرفا زمانی که سوالاتی از روی کنجکاوی واقعی بپرسید. یعنی وقتی در مورد آنچه هماکنون اتفاق میافتد سوال میپرسید و میخواهید بفهمید طرف مقابل چه ارتباطی با مشکل دارد، مثل آنچه قبلا بین شما اتفاق افتاده تبادل اطلاعات میکنید. اما نباید با گفتن اینکه مشکل چقدر وحشتناک است و چقدر خوب میشد اگر این مشکل وجود نداشت، سعی کنید برای تغییر کردن به او «انگیزه» بدهید.
نکته اینجاست: وقتی افراد حس میکنند در یک مشکل گیر افتادهاند، دیگر انگیزه داشتن یا نداشتن مشکل نیست. من خودم به اندازه کافی در مورد عادت بد مواد قندی خوردن حس بد دارم. میدانم که در بلندمدت عواقب بدی دارد. بنابراین، سرکوفت زدن در مورد آن، تغییر معناداری ایجاد نمیکند. همانطور که قبلا اذعان کردم، این سرزنشها فقط باعث میشوند یا موضع دفاعی بگیرم یا به عنوان منبع آرامشم، مواد قندی بیشتری مصرف کنم.
در عوض، مصاحبه انگیزشی را کاملا تغییر دهید. به جای اینکه سعی کنید آگاهی فرد را در مورد اینکه چرا میخواهد تغییر کند بالا ببرید (که به احتمال زیاد خودش اطلاعات کافی دارد)، آگاهی او را در مورد آنچه باعث میشود تغییر نکند افزایش دهید.
با جستوجو در مورد اینکه رفتار کاربردی چگونه است، مشکل را چارچوببندی دوباره کنید و آن را به یک فرصت تبدیل کنید. طرف مقابل چه مزیتی از آن به دست میآورد؟ حتی «بدترین» عادتهای ما برخی مشکلات را در کوتاهمدت حل میکنند. اگر غیر از این بود، وسوسه نمیشدیم که درگیر آن شویم.
با بررسی یک سوال قدرتمند، این فرصت را شناسایی کنید: «در رفتار/عادت فعلی شما، چه نکته مثبتی وجود دارد؟»
شما میخواهید به طرف مقابلتان کمک کنید که بفهمد چطور یک عادت «بد» یا دیگر رفتارهای ناکارآمد، نتایج مثبتی برایش دارد. شاید باعث میشود در لحظه، احساس بهتری داشته باشد، حتی اگر هزینههای بلندمدت آن، قابلتوجه باشد. مواد مخدر، به طور موقت انسان را از ناامیدی به سرخوشی یا حداقل بیحسی میرساند. غیبت کردن کمک میکند با دیگران ارتباط برقرار کنیم.
انتقاد کردن از دیگران، قضاوتهای منفی دردناک در مورد خودمان را میپوشاند. مشکلی که این عادتهای بد دارند این است که همیشه ماسکی روی مساله اصلی هستند و آن را حل نمیکنند. و به همین دلیل است که در فرآیند کمک به تغییر دیگران، مفید هستند. چون روی مشکلات عمیقتری که در واقع فرصتهایی برای رشد هستند، نور میافکنند.
از آنجا که همیشه از عادتهای «بدمان» حس بد میگیریم، سوال پرسیدن در مورد جنبههای مثبت آن، در الگوهای ثابت تفکرمان، اختلال ایجاد میکند. این اقدام بسیار موثر است، چون همیشه برعکس آن را انتظار داریم و در مورد عواقب منفی رفتار پرسوجو میکنیم.
گفتوگوی درست:
- من: رژیم غذایی من این روزها افتضاح است. چیزهایی که قند دارد زیاد میخورم.
- هووی: میفهمم که چرا این موضوع به یک مشکل برای تو تبدیل شده. اما کنجکاوم بدانم مصرف مواد قندی چه فایدهای برای تو دارد؟ در لحظهای که شروع به خوردن یک دسر شیرین میکنی، چه حسی داری؟
- من: هیجانزده، سرزنده، آزاد و پرانرژی میشوم.
- هووی: مصرف قند، چقدر در ایجاد چنین حسهایی در کوتاهمدت و در بلندمدت موثر است؟
- من: در بلندمدت اثر آن افتضاح است. باعث میشود احساس خستگی و وابستگی بیشتر به مواد قندی پیدا کنم. همچنین احساس پیری، حتی افسردگی میکنم. انرژیام هم کم میشود. همچنین از نظر جسمی حس بدی دارم. و از اینکه نمیتوانم خودم را کنترل کنم، از خودم متنفر میشوم.
- هووی: پس بگذار قضاوت خودم را با تو در میان بگذارم: اگر به مواد قندی نیاز داری تا در لحظه احساس انرژی داشتن کنی، مشکلت مصرف قند نیست. واقعیت این است که تو انرژیات را به شکل موثری مدیریت نمیکنی. دوست داری در مورد روشهای موثرتر برای مدیریت انرژیات فکر کنی؟
مشکل، دیگر عادت مصرف قند من نیست، بلکه باید بدانم چطور خودم را پرانرژی نگه دارم. حالا میتوانیم در مورد بهداشت خواب، استراحتهای مداوم بین کار، مدیتیشن، چرت زدن کوتاه، پر کردن انرژی در تنهایی یا در جمع و استراتژیهای دیگر، به عنوان راهحلهای احتمالی مشکلی که مصرف قند پوششی برای آن بود، صحبت کنیم.
خیلی از رفتارهای آزاردهنده در محیط کار، درست مثل مواد قندی عمل میکنند – یعنی عادتهایی هستند که یک مشکل واقعی را در کوتاهمدت و به شکل بهینه حل میکنند. فردی که همیشه سعی دارد اثبات کند باهوشتر از بقیه است، دنبال اعتبار گرفتن است. این نوع افراد میخواهند در جمع تایید شوند.
فرصتی که در این شرایط وجود دارد این است که این نیاز ذاتی را به شکل مثبتی شناسایی کنیم و به آن بپردازیم. فردی که میخواهد مورد احترام قرار بگیرد، میتواند فعالانه از مدیر و همکارانش بازخورد بگیرد و با تلاش و مشارکت، توجه آنها را جلب کند. فردی که میخواهد مهم جلوه کند، میتواند کشف کند کدام نیازهایش در حال حاضر برآورده نشدهاند و به شکل فعالی به آنها بپردازد.
منبع: کتاب میتوانی دیگران را تغییر دهی