کلیسای آنها در شهر مانت ورنون در ایالت ایلینوی است. جمعیت شهر ۱۵‌هزار نفر است و بزرگ‌ترین کسب و کارهای شهر، یک لاستیک‌‌‌سازی، یک فروشگاه خرده‌‌‌فروشی بزرگ و یک بیمارستان هستند. کلیسا در زمینی بزرگ در حاشیه شهر قرار دارد و یک ساختمان بزرگ و یک معبد از چوب، در آن دیده می‌شود. سال ۲۰۰۶ که رایان به آنجا رفت، یکشنبه‌‌‌ها ۵۰ شرکت‌کننده دائمی در مراسم کلیسا شرکت می‌‌‌کردند. کریسمس و عید پاک هم معبد ۳۰۰ نفری آنها مملو از جمعیت می‌‌‌شد. چند روز از هفته نیز به مراسم دعا و رویدادهای خیریه و دورهمی محلی اختصاص می‌‌‌یافت. کلیسا محور اجتماعی و بشردوستی شهر بود. اما امروزه کلیسای آنها سوت و کور است. برنامه‌‌‌ها و مراسم جانبی تعطیل شده است. فقط یکشنبه‌‌‌ها برخی افراد به آنجا مراجعه می‌کنند. به جای حضور در معبد اصلی کلیسا نیز در یک اتاق اداری-اجتماعی در حلقه‌‌‌ای از صندلی‌‌‌های سیاه تاشو دور هم می‌‌‌نشینند.

رایان گاهی از وضعیت موجود خشمگین می‌شود. می‌‌‌گوید: «احساس کارگران کارخانه‌‌‌ای را دارم که پس از ۲۰ سال سختکوشی و فداکاری اخراج می‌‌‌شوند.» البته او که لیسانس خود را در رشته جامعه‌‌‌شناسی گرفته است، تغییر روندهای بلندمدت اجتماعی را درک می‌کند. او می‌‌‌داند که کمرنگ شدن حضور مردم، به دلیل اشتباهات یا کم‌‌‌کاری‌‌‌های خودش نیست.

در سال ۱۹۹۰، فقط ۷‌درصد از مردم منطقه خود را بی‌‌‌دین یا تجاهل‌‌‌گرا می‌‌‌دانستند. رایان با بررسی آمارهای جدید متوجه شده است که برای نخستین بار، تعداد این افراد از پروتستان‌‌‌ها و کاتولیک‌‌‌ها بیشتر شده است.

رایان به سختی می‌تواند شغل دیگری پیدا کند. ویژگی‌‌‌های پررنگی دارد که باعث می‌شود در هر چارچوبی قرار نگیرد. او نمی‌تواند با تمام وجود به یک شغل بچسبد و تمام ابعاد زندگی و هویت شخصی خود را فدای آن کند. شاید در گذشته هم مردم چنین بودند ولی کمرنگ شدن اعتقادات، به معنای کمرنگ شدن نیاز انسان به تعلق، به هویت و به معنا نیست. آنها این نیاز را در جایی می‌‌‌جویند که اکثر وقتشان را آنجا هستند: محل کار.

تا قرن شانزدهم میلادی، این ایده که کار باید چیزی به جز زحمت باشد، در غرب به گوش کسی نخورده بود. یونانیان باستان، کار را مانند نفرینی می‌‌‌دانستند که انسان را از کنکاش متعالی و ارزشمندتر ذهن و روح بازمی‌دارد. واژه لاتین کسب‌و‌کار، نگوتیوم (negotium)  به طور دقیق به معنای «فعالیت غیرلذت‌‌‌بخش» است. فقط از زمان مارتین لوتر، دانشمند آلمانی، بود که دیدگاه ما درباره نقش کار در زندگی، شروع به تغییر کرد.

در قرن شانزدهم اروپا، کلیسای کاتولیک از فروش بهشت به مردم، ثروت‌‌‌اندوزی می‌‌‌کرد. آنها تکه‌‌‌هایی از کاغذ روغنی یا چرمی به نام التفات (indulgences) می‌‌‌فروختند که ادعا می‌‌‌شد با پاک کردن گناهان افراد، آنها را به بهشت می‌‌‌برد. با آنکه لوتر، خودش از سال ۱۵۰۷ به درجه کشیشی ارتقا یافته بود، به فروش این تکه کاغذها اعتراض کرد. از نظر او، سرنوشت هر شخص از پیش تعیین شده بود و بهشت برای فروش نبود. او معتقد بود که هر یک از ما به کار و موقعیتی فراخوانده شده‌‌‌ایم (پینه‌‌‌دوز به کفش‌‌‌هایش و آهنگر به فلزاتش) تا از طریق آن بتوانیم به خدا خدمت کنیم. از این طریق، شغل ما یک رسالت الهی است و زحمت ما مقدس است.

دو سال پس از کشیش شدن لوتر، جان کالوین به دنیا آمد. او تقدیس کار را یک گام جلوتر برد. او اعتقاد داشت که نه فقط باید در مقابل اراده الهی، بلکه باید در مقابل کار مقرر خود سرسپرده باشیم و سختکوشی یکی از ویژگی‌‌‌های کلیدی مقربان و رهروان بهشت است. توانایی سخت کار کردن و دریافت نشانه‌‌‌های دنیوی لطف خدا (بخوانید ثروت) نشانه‌‌‌ای از سعادت ابدی فرد است. بر اساس ایدئولوژی کالوین، اگر می‌‌‌خواستید به بهشت بروید، می‌توانستید (و باید) شغلی پیدا می‌‌‌کردید که در آن بتوانید به سختی کار کنید. به عبارت دیگر، باید رسالت خود را پیدا کنید. همان‌طور که ماکس وبر، جامعه‌‌‌شناس آلمانی، در کتاب خود با نام «اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌‌‌داری» توضیح داده است، بین سرمایه‌‌‌داری به عنوان یک سیستم اقتصادی که به سود بها می‌دهد، با پروتستانیسم به عنوان مذهبی که سختکوشی را مسیر بهشت می‌‌‌داند، روحیه‌‌‌ای مشابه وجود دارد. وبر استدلال می‌کند که کالوینیسم (به‌‌‌ویژه این ایده که بهشتی یا جهنمی بودن افراد را می‌توان از میزان بهره‌‌‌وری آنها تشخیص داد) شالوده سرمایه‌‌‌داری عصر مدرن است. این نظام اقتصادی که متکی بر رشد مستمر است در کنار آن نظام مذهبی که سختکوشی را می‌‌‌ستاید، به همراه یکدیگر شرایط ایده‌‌‌آل برای ساختن جامعه‌‌‌ای را می‌‌‌سازند که کار را پرستش کند.

اگر امروز کالوین قرن شانزدهمی زنده بود، از رواج «تعالیم موفقیت» و واعظانی مانند جول آستین شوکه می‌‌‌شد که از کتاب نوشتن درباره شیوه کسب پول، میلیون‌‌‌ها دلار درآمد به دست آورده‌‌‌اند. تعالیم موفقیت، باوری رایج بین آمریکایی‌‌‌ها و به‌‌‌ویژه برخی از فرقه‌‌‌های پروتستان است که موفقیت مالی را خواست خدا معرفی می‌کنند.

هر یکشنبه، آستین در جمع ده‌‌‌ها‌هزار نفری که به جای کلیسا در یک سالن بسکتبال در تگزاس جمع شده‌‌‌اند، حاضر می‌شود و درباره ایمان و سختکوشی منجر به ثروت مادی افراد، وعظ می‌کند. طبق گفته آستین، «انجام به‌‌‌موقع کار، تجلیل از خداست. بهره‌‌‌ور بودن هرروزه، تجلیل خداست.»

او در یکی از کتاب‌‌‌های پرفروشش با نام «بهترین زندگی شما، هم‌‌‌اینک: ۷ گام برای زیستن با تمام پتانسیل» می‌‌‌نویسد: «آنچه دریافت خواهید کرد، به طور مستقیم بستگی به شیوه ایمان شما دارد.» به سختی بتوان چیزی آمریکایی‌‌‌تر از این تصور رویایی پیدا کرد که ایمان، شما را ثروتمند می‌کند. اما وقتی که هزاران نفر در موعظه‌‌‌های هفتگی آستین حاضر می‌‌‌شوند، بسیاری از آنها هم به دام این ایدئولوژی‌‌‌سازی از کار می‌‌‌افتند. نتیجه آن می‌شود که هویت، معنا و رضایت زندگی را از شغل خود می‌‌‌خواهند و در نهایت توازن زندگی و کار را از دست می‌دهند.