سیاست در سازمان؛ مفید یا مخرب؟
«جوآن» که به همراه جمع بسیاری در پارک مرکزی گرد آمده بود، به همکارش ماریا که کنارش ایستاده بود گفت: «اگر هوا گرمتر از این شود، غش میکنم.» ولی هنوز هم هیجان او، بر احساس نا آسودگیاش غلبه داشت.
سریما نازاریان
«جوآن» که به همراه جمع بسیاری در پارک مرکزی گرد آمده بود، به همکارش ماریا که کنارش ایستاده بود گفت: «اگر هوا گرمتر از این شود، غش میکنم.» ولی هنوز هم هیجان او، بر احساس نا آسودگیاش غلبه داشت. در این بعدازظهر چهارشنبه ماه جولای، جوآن به همراه نیم دو جین از کارکنان کلاریون در پارک مرکزی گرد آمده بودند که برای جان کری در انتخابات ریاست جمهوری آرزوی موفقیت کنند و شاهد سخنرانی او باشند. این اولین واقعه سیاسی در زندگی جوآن ۳۴ ساله بود. او تا مدتی قبل با سیاست هم مانند فوتبال برخورد میکرد، احساس میکرد موضوعی است که به سادگی میتواند نادیده بگیردش. او تاکنون در هیچ رایگیری شرکت نکرده بود.
مسلما او در محیط کار هم هرگز احساس نکرده بود که از این بابت مشکلی دارد. محیط کاری سازمان لکاریون که یک شرکت بازاریابی بود، کاملا عاری از سیاست بود. این یک تصمیم آگاهانه از طرف مدیریت نبود. جوآن که ده سال پیش به سازمان پیوسته بود، کاملا به یاد داشت که محیط سازمان هیچ وقت سیاسی نبوده است. ولی هشت ماه پیش این موضوع به تدریج تغییر کرده بود. زمانی که مارکوس لیپمن بهعنوان مدیر پروژه به سازمان پیوسته بود. او فردی بسیار خوش رو و خوش صحبت بود و با همه دوست میشد. او همیشه با هر کسی که در کنارش بود، راجع به مسائل مختلفی که سیاست را نیز شامل میشد، صحبت میکرد هر روز در مورد اخبار روزنامهها با همکاران صحبت میکرد و حالا هم که فصل کمپینهای سیاسی کاندیداهای ریاست جمهوری بود، صحبتها حول این موضوع بود. ولی او هرگز طرفدار یا مخالف سرسخت یک حزب نبود و نظراتی میانهرو داشت. زمانی که او در مورد مسائل سیاسی صحبت میکرد، همکارانی که از نداشتن دانش در این مسائل ناراحت بودند، کم کم شروع به دنبال کردن مسائل سیاسی کردند تا بتوانند جوابهای مناسبی به مارکوس بدهند. سیاست، به تدریج وارد بحثهای کارکنان شد و جایش را در سازمان پیدا کرد.
جوآن هم که نمیخواست فردی نا آگاه به نظر برسد، شروع به دنبال کردن اخبار کرد و پس از مدتی فهمید که کمکم سیاست برای او اهمیت پیدا کرده است.
در پارک جمعیت بسیاری گرده آمده بود و او میتوانست از بالای سر دیگران تنها بخش کوچکی از صحنه را ببیند و به ماریا گفت: «حیف که جلسه تولید امروز بود. خیلی از همکاران میخواستند در اینجا حضور داشته باشند.»
عملگرایی در میان
صبح روز بعد که جوآن در دفترش مشغول نوشیدن چای بود، استوارت روزنامهای در دست وارد دفترش شد. در حالی که مشخص بود کاملا ناراحت است، مقالهای از دومینیک فررز را به او نشان داد که علیه بوش کاندیدا نوشته بود. با عصبانیت گفت: «خوب، این کار چه معنایی دارد؟ سازمان ما با مشتریان بسیاری کار میکند و اگر یکی از آنها به فرض الیوت (مدیر عامل سازمان آلترین که یکی از مشتریان ارزشمند سازمان بود) این مقاله را ببیند، احتمال دارد با خودش فکر کند که من با نوشتههای این مقاله موافقم. این مطالب ناآگاهی دومینیک را میرساند و کلاریون که او را استخدام کرده هم احتمالا با نظرات او موافق است. من ترجیح میدهم پولم را جای دیگری خرج کنم. شاید بهتر باشد نقش رابط با این سازمان را از دومینیک بگیری و به من واگذار کنی. نظرات سیاسی من با مدیرعامل آلترین همخوانی دارد و شخصیتمان هم به یکدیگر شبیه است.»
جوآن گفت: «من اول باید واکنش الیوت را ببینم. شاید او اصلا این مقاله را نبیند، ولی حتما به حرفهایت فکر میکنم. باشه؟»
استوارت هم در حالی که دفتر را ترک میکرد سرش را تکان داد.
دعوا
عصر روز جمعه زمانی که جوآن بعد از پنج ساعت بالاخره قولی که به خودش برای چک نکردن ایمیل بعد از ساعت ۸ داده بود را شکست و ایمیلش را باز کرد، دید که ۳۵ ایمیل از همکارانش آمده است که همه در پاسخ به ایمیلی بودهاند که در ابتدا مارکوس برای یک نفر فرستاده است. او که نگران شده بود، نامه اول را باز کرد و دید که بحث بر سر کاهش مالیاتی بوده است که دولت بوش پیشنهاد داده است و لینکی را فرستاده است که مزایای این کار را توضیح داده است. کوین که مخاطب نامه اول بوده است، جوابش را برای مارکوس و نیز ماریا ارسال کرده است و به حرف مارکوس به این ترتیب که دولت کلینتون کارآفرینی کرده است، ولی دولت بوش بسیاری از مشاغل را از میان برده است، جواب داده است. ماریا هم با برخی حرفها در حمایت از نظر کوین نامه را به همه همکاران سازمان فرستاده است و به این ترتیب همه شروع به نظر دادن کردهاند.
جوآن با خودش فکر کرد که در پنج ساعت اخیر چند نفر ساعت وقت صرف این نامه نوشتن و تحقیق در مورد نوشتههای دیگران شده است؟ سپس ایمیلش را بست و به سمت پذیرایی رفت تا کمی تلویزیون ببیند. ولی در حالی که آرامش نداشت، دوباره به پشت کامپیوتر برگشت و از ایمیل اول شروع به خواندن لینکهایی کرد که همکاران فرستاده بودند. به نظر میرسید که او شبی طولانی در پیش دارد.
زمانی که سیاست شخصی میشود
زمانی که جوآن وارد دفتر گرچن مدیر منابع انسانی سازمان شد، احساس کرد که وارد کاخ ملکه الیزابت شده است. همه چیز بسیار اشرافی بود و مشخص بود که او به گربهها علاقه زیادی دارد، چرا که روی همه دیوارهایش عکسی از گربههای مختلف آویزان بود. گرچن شروع به حرف زدن کرد و نگرانیهایش در مورد کارمندی به اسم کارلا را گفت که عصر روز دوشنبه ساعت ۶:۳۰ با چشمانی گریان به دفترش آمده است و مشکلاتش را بیان کرده است.
پسر کارلا در بغداد عضو ارتش آمریکا بود و همکاران هم همیشه سعی کرده بودند که مراقب او باشند و همیشه حال پسرش را بپرسند یا کلا راجع به جنگ عراق چیزی نگویند، ولی کارلا میگفت که اخیرا دیگر همکاران مراقب نیستند و دارند به روشنی راجع به کشتههایی که کشور در عراق میدهد صحبت میکنند و حتی برچسبهایی هم روی ماشینهایشان چسباندهاند که از سیاستهای بوش شکایت میکند.
سیل نامههایی که در روز جمعه به کارلا رسیده است، او را بسیار نگران کرده است و او شکایت میکرد که بسیاری از افراد حامیسیاستهای بوش هستند، ولی برخی از این ایمیلها محتوای بسیار عصبانی داشتند و او گفته بود: «حالا که میدانم نظر واقعی دیگران چیست، نمیتوانم حتی با آنها حرف بزنم. فقط میخواهم در دفترم قایم شوم.»
جوآن در پایان حرفهای گرچن گفت: «فکر نمیکنی که کارلا کمی بیش از حد حساس شده است؟ در هر حال او در دنیای واقعی زندگی میکند و نمیتواند خودش را از همه دور نگه دارد.»
«چیزی که مرا نگران میکند این است که ممکن است او از ما شکایت کند و سازمان را به داشتن فضایی ناامن متهم کند. میدانی که مردم میتوانند از سازمان در صورت برخورد نامناسب با نژاد، جنسیت، معلولیت، مذهب و... مختلف شکایت کنند. شاید سیاست و عقاید سیاسی هم جزئی از این موارد باشند. ولی چیزی که مرا واقعا نگران میکند این است که کارلا یک کارمند و یک فرد خیلی خوب است و من نمیخواهم به خاطر مسائل سیاسی کسی را از دست بدهم.»
«من هم نمیخواهم.» جوآن این را در حالی گفت که سعی میکرد از اعماق مبل چرمیدفتر گرچن بیرون بیاید.
گرچن گفت: «من روی این موضوع که چه کار باید کرد فکر میکنم و تو هم بهتر است همین کار را بکنی. در همین زمان سعی میکنم ماشینم را کنار ماشین کارلا پارک کنم. روی ماشین من برچسب سیاسی وجود ندارد.»
شرکا و هم وطنها
چند ساعت بعد زمانی که جوآن روی یکی از صندلیهای بیرون دفتر نشسته بود و از نسیم ملایم لذت میبرد، مارکوس در کنارش حاضر شد و گفت: «بابت جریان ایمیلی هفته پیش متاسفم. من فقط داشتم به کوین مینوشتم، ولی موضوع از کنترل خارج شد.»
«تقصیر تو نیست. جو اینجا این اواخر کمیخشن شده است.»
مارکوس در حالی که دو کارت ویزیت را روی میز میگذاشت، گفت: «امیدوارم با اینها بتوانم آن را جبران کنم. من در اوقات فراغتم کمی کار داوطلبانه انجام میدهم. من آنجا با این دو نفر آشنا شدم و به نظر میرسید که هیچ کدام از سازمانی که در حال حاضر مسوول بازاریابی آنها است، راضی نیستند.»
جوآن که خیلی خوشحال شده بود گفت: «تو باید در بخش فروش کار میکردی.»
«نه، من خیلی خجالتیام. در هر حال این چند وقته، خیلی از همکاران دارند در مورد سیاست و کمپینهای مختلف کارهای داوطلبانه صحبت میکنند. میخواستم به همکاران یادآوری کنی که الان زمان مناسبی برای شبکه زدن است. به همه بگو از این فرصت استفاده کنند.»
جوآن کارتها را درون دفتر یادداشتش گذاشت و در حالی که احساس میکرد نگرانیهایش مانند قبل بزرگ نیستند، به همراه مارکوس به داخل ساختمان برگشت.
زمان تعطیل کردن سیاست؟
بارنی کری مدیر عامل سازمان کلارتیون دوباره به شهر آمده بود و با جوآن جلسه گذاشته بود که حول مسائل مختلف از محصولات جدید سازمان گرفته تا استخدام کارکنان جدید صحبت کنند. زمانی که حرفهایشان تمام شد و جوآن آماده ترک کردن دفتر شد، بارنی گفت: «یک مساله دیگر هم هست. تو میدانی که من هیچ وقت در اینکه شما کارها را چطور انجام میدهید، مداخله نمیکنم تا زمانی که همه کارها به خوبی انجام شوند، ولی از چیزهایی که شنیدهام به نظر میرسد که سازمان شبیه روزنامههای خبری صبح شده است. سیاست، نابودگر است و جلوی کار تیمیرا میگیرد و ما اگر تیم نباشیم، هیچی نیستیم. من همیشه عقایدم را برای خودم نگه داشتهام و به نفعم هم تمام شده است. فکر نمیکنم اینجا کسی نظر سیاسی مرا بداند.»
جوآن که خندهاش گرفته بود گفت: «اینجا هم همه میدانند که شما طرفدار بوش هستید.»
«جدا؟ ولی من سعی کردهام که هیچ وقت افراد احساس فشار نکنند. همه آنهایی که به من نزدیک شدهاند، به صورت داوطلبانه این کار را کردهاند.» سپس نام برخی از افراد نزدیک سازمانی را برد. جوآن در حالی که عصبانی شده بود متوجه شد که همه آنها به جز یک نفر با اینکه دیرتر از او به سازمان آمدهاند، در رده سازمانی بالاتر قرار گرفتهاند.
بارنی ادامه داد: «مسلما ما نمیخواهیم اینجا کسی را تحت فشار بگذاریم، ولی گاهی زمانی که نمیدانی مرز درست و غلط کجا است، شاید آستانه تحمل صفر بهترین راهکار باشد، ولی در نهایت تصمیم را به تو واگذار میکنم.»
سوال: آیا جوآن باید در جو سیاسی سازمان مداخله کند؟
منبع: HBR
ارسال نظر