مترجم: فرهاد امیری

منبع: اینک دات کام

از داستان‌های موفقیت حوصله‌تان سر رفته است؟ ما هر هفته برای شما داستان‌هایی حماسی از شکست و شرم منتشر خواهیم کرد. اغلب مردم شیفته یک داستان موفقیت خوب هستند، اما چه کسی می‌تواند در برابر قصه‌های حماسی مربوط به تحقیر، شرم‌زدگی و... مقاومت کند؟ من یکی که نمی‌توانم! و به همین خاطر سری جدیدی از یادداشت‌هایم را در همین باره شروع کرده‌ام. برای این کار، هر جمعه موضوعی را مشخص می‌کنم و از خوانندگان می‌خواهم تا داستان‌های محبوب خودشان را در این باره برایم بفرستند. جمعه‌ بعدی چهار، پنج یا شش داستان برگزیده را همراه با موضوع هفته بعدی منتشر می‌کنم. و اما این هفته: بدترین رفتارهایی که منجر به اخراج شدند.

۱. همسرم مدیر یک کافی‌شاپ است. اتفاق‌های زیر تا به حال رخ داده اند:

یکی از کارمندان می‌خواست چند مشتری ما را بعد از رساندن سفارش‌شان به آنها در آغوش بگیرد. مشتریان ما نمی‌خواستند کسی آنها را در آغوش بگیرد. بدبختانه این اتفاق افتاد و اگرچه کسی شکایت عجیب و غریبی نکرد، اما کارمند مزبور هم اخراج شد.

یکی دیگر از کارمندانمان حین شیفت کاری‌اش چرتش گرفته بود. خب، بله، این کار آنقدرها هم بد نیست که به اخراج‌کردن ختم شود، مگر اینکه این کارمند پشت میز نوشیدنی‌ها، یعنی شلوغ‌ترین جای کافی‌شاپ، خوابش برده باشد! بله، مشتری‌ها داخل کافی‌شاپ بودند.

و خب، احتمالا احمقانه‌ترین داستانی که همسرم تعریف کرده، از این قرار است: همسرم به خاطر بدرفتاری یکی از کارمندان به وی هشداری شفاهی داد (اگرچه باید در اصل او را کتبا توبیخ می‌کرد). کارمند مزبور هم به جای اینکه خوشحال باشد بدرفتاری‌اش در پرونده ثبت نشده است، به صاحب کافی‌شاپ اطلاع داد که زن من به جای توبیخ کتبی او را به طور شفاهی توبیخ کرده است! باورتان می‌شود؟ در هر حال، صاحب کافی‌شاپ هم در پاسخ به این کارمند او را از کار اخراج کرد. ما هنوز هیچ ایده‌ای نداریم که کارمند مزبور فکر می‌کرد اگر این اتفاق را اطلاع بدهد، چه منفعتی نصیبش می‌شود.

۲. من شغل کم‌درآمد و به دردنخوری در بخشداری داشتم. یکی از وظایفم این بود که وقتی صاحب‌خانه‌ها و سازندگان چاه خانه‌هایشان را می‌کنند، من از آب آن چاه نمونه‌برداری کنم. آن وقت آزمایشگاه نمونه‌ آب برداشته‌شده را آزمایش می‌کرد تا مطمئن شود که ادامه ساخت‌وساز در آنجا امن خواهد بود.

روزی از روزها قرار بود تعدادی نمونه در محله‌ بزرگی که در حال ساخت‌وساز بود، بردارم. با مسوول ساخت‌وساز آنجا ملاقات کردم و او گفت: «امیدوارم کارها خوب پیش برود. نمی‌توانم پول بیشتری برای چاه‌های بیشتر یا عمیق‌تر بپردازم. اگر چنین اتفاقی بیفتد، کسب و کارم بر باد می‌رود.». و نگاهی جدی به من انداخت: «آنقدر نا امیدم که اگر می‌شد، همین حالا به یکی ۱۰۰۰ دلار می‌دادم تا مطمئن شوم کارم به خوبی پیش می‌رود و جواب آزمایش‌ها درست از آب در می‌آید.»

چند لحظه‌ای طول کشید تا معنای کارش را بفهمم. خب، به هرحال من زن جوان و جاه‌طلبی بودم و به سرعت تصمیم گرفتم از این به بعد دوشغله شوم. خب، تصمیم گرفتم برای درست درآمدن جواب تست‌ها شیشه‌های نمونه‌گیری را با آب معدنی پر کنم. داخل ماشینم آب داشتم. ۱۰ دقیقه‌ای طول کشید و آب‌ها را داخل شیشه‌های نمونه‌گیری ریختم. تا حالا ظرف ده دقیقه این همه درآمد کسب نکرده بودم!

یک هفته بعد جواب آزمایش‌ها آمد. همه آنها رد شده بود. آزمایشگاه هم گفته بود خیلی غیرطبیعی است که آب همه نمونه‌ها یکسان باشد، چون منطقه مورد نظر وسیع بود و باید تفاوتی ایجاد می‌شد. خب، حالا دست کم می‌دانم که آب بطری‌ها خیلی هم ناب و خالص نیست. در هر حال، من هم به خاطر این کارم از هر دو «شغل»‌ام اخراج شدم.

۳. من برای شرکت بیمه خدمات درمانی کار می‌کنم. یک روز رفته بودم سراغ یکی از مشتری‌ها. او همین چند لحظه پیش مجبور شده بود حکم اخراج یکی از کارکنانش را به وی بدهد. مدیر منابع انسانی شرکت داستان زیر را برایم تعریف کرد:

یکی از کارمندها به خاطر مثبت بودن تست اعتیاد از کار اخراج شده بود. این مرد بلافاصله پس از شنیدن خبر به سرش زده بود و گفته بود: «من نباید از این تست رد می‌شدم. من مخدر مصرف نمی‌کنم.» مدیر منابع انسانی پاسخ داده بود: «بله، شاید. اما تست ادرار شما نشان داده است که حامله هستید.» و خوب، این کارمند که مرد بود و نمی‌توانست حامله شود، سرش را داخل دست‌هایش گرفت. او به خاطر تقلب‌کردن در آزمایش اعتیاد اخراج شده بود. کارمند عصبی شده بود و به شدت می‌لرزید. با این حال مدیر منابع انسانی سعی کرده بود آرامش کند و گفته بود: «نیمه‌ پر لیوان را ببین. حالا خدا به تو و همسرت فرزندی اعطا کرده.»