کارکنان بیمرخصی
پاسخ: فرهنگ سازمانی به حدی افراد را تحت فشار گذاشته و زمانبندیها محدود است که به دنیا آوردن یک نوزاد در موعد مقررش اتلاف وقت به شمار میرود. یکی از مادران شاغل به یاد میآورد: «من هر هفته ۸۰ ساعت کار میکردم. یک روز متوجه شدم که همه چیز زندگیام را برونسپاری کردهام؛ از جمله دخترم را.» او استعفا داد تا سراغ شغلی برود که امکان زندگی هم به او بدهد.
یک پدر زمانی فهمید به دردسر افتاده است که دخترش در مدرسه هنگام نقاشی، او را با چمدانی در دست جدا از سایر اعضای خانواده کشیده بود. یک تاجر دیگر گفت: «اگر سگ خودتان زمانی که به خانه میرسید، شما را نشناسد و گاز بگیرد، سفرهایتان بیش از حد شده است.»
کارفرمایان نمیتوانند هر دو سمت معادله را بخواهند. نمیتوانند اصرار کنند که کارکنان ساعات طولانی کار کنند و در عین حال به سلامت خود برسند. نمیتوانند از کارکنان بخواهند که ۲۴ ساعته و ۷ روز هفته در دسترس باشند و همان ایدهپردازیها و نوآوریهای تحولآفرینی را داشته باشند که شواهد بسیار نشان میدهد در هنگام استراحت و تعطیلی کار بروز میکنند. نسبت کارکنانی که معتقدند شغل آنها بهترین ایدههایشان را به ظهور میرساند، در افرادی با استراحت و آرامش کافی به ۸۲درصد میرسد. این نرخ در کسانی که نزدیک به فرسودگی هستند، فقط ۲۶درصد است.
در کسب و کاری که توازن مناسب بین کار و زندگی وجود دارد، کوچکترین مزایای روانشناسی و ابزارهای سنجش سلامتی مورد قدردانی قرار میگیرد و به افراد کمک میکند تا علاقه بیشتری به سلامت خود نشان دهند.
اما در شرکتی که هنوز خواهان ساعات کاری طولانی است، گام شمار، ناهار سالم در کافهتریا و تخفیف در عضویت باشگاه هیچ نتیجهای نخواهد داشت. حتی چنین رفتارهای متناقضی ممکن است باعث بدگمانی بیشتر شده و نرخ استعفای کارکنان را افزایش دهد. کسانی که به شدت در کار خود فرسوده شدهاند، ۱۰ برابر بیش از افراد آسوده ممکن است به دنبال ترک شغل خود بروند.
اگر واقعا کسی به دنبال یک استراتژی موفق سلامت جسمی و روانی کارکنانش میگردد، این کار را باید با قبول یک واقعیت محوری شروع کند: مردم حد و مرز دارند. پیمانه هر کس ظرفیت خود را دارد و بیش از آن نمیتوان چیزی به آن افزود. افراد در این حد و مرزها میتوانند سریع فکر کنند، دقیق باشند، هوشیار نسبت به اشتباهات و خطرات بوده و مثبت، بهرهور، خلاق و سالم باشند.
همچنین به همکاری با شرکت ادامه دهند. اما اگر ظرفیتشان تمام شود، سرعت عملشان کاهش مییابد، پراشتباه، بدخلق، ناکارآ و کمهوش میشوند و احتمال ابتلایشان به بیماریها هم افزایش مییابد.
به نظر میرسد که امروزه بیش از ۴۰ ساعت کار کردن در هفته برای بسیاری از افراد تبدیل به افتخار شده است. شاید این نگاه مثبت به دلیل برچسبهایی مانند سختکوشی است. چنین تفکری بهویژه در آمریکاییها دیده میشود (هرچند بریتانیاییها و کاناداییها به احتمال بیشتری درباره استرسهای شغلی خود شکایت میکنند).
در حالی که شاغلان اتحادیه اروپا ۲۰ روز مرخصی باحقوق تضمینی دارند، ایالات متحده تصمیم را به بازار آزاد واگذار کرده است. آنها تنها کشوری از اقتصادهای توسعهیافته هستند که الزام قانونی برای مرخصی یا تعطیلات باحقوق ندارند. در نتیجه، یکچهارم از شاغلان آمریکایی هیچ مرخصی نمیگیرند. حتی از بین کسانی هم که مرخصی باحقوق دارند، ۴۱درصد از آنها دستکم چند روز از مرخصیهای خود را بلااستفاده میگذارند.
شاغلان آمریکایی امروز، به طور میانگین معادل یک ماه در هر سال بیش از شاغلان این کشور در سال ۱۹۷۶ کار میکنند (به دلیل روزهای کاری بیشتر و طولانیتر).
پژوهشها میگویند که کار کردن به این اندازه احمقانه است؛ همچنین از کارکنان انتظار این میزان کار کردن. یکی از پژوهشها مینویسد: «شیوه کار کنونی در آمریکا به همین شکل است. ساعات کاری طولانی و بدون مرخصی به قدری رایج شده که بیشتر شاغلان نمیدانند در بخش غالبی از قرن بیستم اکثر رهبران سازمانی آمریکا متفقالقول بودند که کار کردن بیش از ۴۰ ساعت در هفته، احمقانه، مسرفانه، خطرناک و پرهزینه است؛ ضمن آنکه شرکتی را که مجبور بود کارکنانش را به بیش از ۴۰ ساعت کار در هفته وا دارد، نشانی از ضعف و بیکفایتی مدیریتی میدانستند.»
بسیاری از شرکتها به ظاهر برای جبران بیتوازنی در زندگی و کار افراد، خدمات یا مزایای بیشتری به آنها میدهند. اما واقعیت آن است که سیاستهای آنها مانند لطیفهای است که دورانی در مایکروسافت رواج داشت: «شما میتوانید هر ۱۸ ساعتی که خودتان بخواهید، کار کنید.»
برخی شرکتها همچنین غذای رایگان یا تسهیلات رفاهی فوقالعادهای در دفتر شرکت ارائه میکنند؛ به این دلیل که میدانند با حجم کاری که دارید، هیچ کجا نمیتوانید بروید. شاید هم استدلال میکنند که اگر شغل شما واقعا منطبق بر تواناییهایتان باشد، روز و شب کار کردن برایتان تفریح خواهد بود. فقط سازمانهای انگشتشماری بیپایه بودن این استدلالها را متوجه میشوند.
آنها میدانند که افراد به ندرت حد و مرز خود را میشناسند و متعهدترین و سختکوشترین کارکنان همانهایی هستند که بیش از همه در خطر زیادهروی در کار قرار دارند. آنها به سادگی ممکن است حد و مرزشان را رد کنند. آنها بیوقفه کار میکنند تا آنکه بدون نشانهای از پای میافتند.
گاهی پنچر شدن لاستیک خودرو، بیمار شدن کودک، فروپاشی احساسی یا یک حمله قلبی نشان میدهد که یک فرد بیش از اندازه به خود فشار آورده است. اما رهبران سازمانی هوشمند میتوانند حتی پیش از آنکه خود کارکنان متوجه شوند، زیادهروی آنها را ببینند.