لطفا بازخورد درست نشان دهید
داستان اول:
چند سال پیش وقتیکه در یک شرکت طراحی وب بهعنوان مدیر ارشد کار میکردم، پروژهای را به یکی از مهندسان شرکت که فردی بسیار بااستعداد و شناختهشده بود سپردم و قرار شد که خود او روی طراحی یک وبسایت برای یکی از مشتریان قدیمی و خوشحساب شرکت کار کند و وبسایتی فوقالعاده و شکیل برای مشتری موردنظر طراحی کند.
بعد از پایان مهلتی که برای طراحی سایت در نظر گرفتهشده بود، او نمونه اولیه سایتی که طراحی کرده بود را نزد من آورد و نظرم را در مورد آن جویا شد. من بعد از یک بررسی اجمالی متوجه شدم چیزی که طراحیشده است اصلا آن چیزی نیست که مشتری انتظار دارد و بدتر از آن اینکه هیچ تناسبی بامهارتها و تواناییهای آن مهندس توانمند و شناختهشده نداشت و مشخص بود که او به هر دلیلی آنچنانکه بایدو شاید روی آن پروژه وقت و انرژی صرف نکرده است.
در اینجا من بر سر یک دوراهی سخت قرار گرفتم: از یکسو میتوانستم به خاطر حفظ آن مهندس خوشنام و ماهر در شرکت از بیان واقعیت و گله کردن از او به خاطر عملکرد بدش در آن پروژه خودداری کنم و با گفتن یک «خسته نباشید» به او، انجام دوبارهکار را بیسروصدا به فرد دیگری واگذار کنم که نتیجه چنین اقدامی از طرف من چیزی نبود غیر از سرپوش گذاشتن روی واقعیت آنهم به خاطر به هم نخوردن رابطه خوب من و او.
دومین کاری که میتوانستم در اینجا انجام دهم این بود که شمشیر را از رو بسته و آن نیروی توانمند را به خاطر عملکرد ضعیفش مورد توبیخ و سرزنش قرار دهم و از او بخواهم تا دوباره روی آن پروژه کار کند و اگر دوباره چنین کمکاریهایی از او سر بزند توبیخهای جدیتری در انتظارش خواهد بود.
با اینهمه، من تصمیم گرفتم تا راهحل بینابین و متعادلی را برگزینم. بعد از بررسی طرح اولیه وبسایتی که آن مهندس خوب و قابل به من تحویل داده بود او را به اتاقم دعوت کردم و بعد از بیان مقدمهای در مورد موفقیتها و کارهای بزرگی که او درگذشته برای شرکت انجام داده بود وارد قضیه اصلی شدم. من به او گفتم: «من خیلی خوشحالم که تو مسوولیت این پروژه را بر عهده گرفتی و هیچوقت کارهای تحسینبرانگیزی که درگذشته برای ما انجام دادی را از یاد نمیبرم و همه ما در شرکت میدونیم که تو چه نیروی توانمند و فوقالعادهای هستی و چه کیفیت بالایی را در کارهایت نشان دادهای. بااینهمه، من اون کیفیت بالا و درجهیک را که همیشه از تو سراغ داشتم در این پروژه ندیدم و چون به تواناییها و کیفیت کار تو ایمان داشته و دارم فکر میکردم اون چیزی که به من تحویل میدی خیلی بهتر از این چیزی باشه که الان روی میز هست. به همین خاطر ازت خواهش میکنم دوباره روی این پروژه متمرکز بشی و ایدههای خلاقانه خودت رو بهش اضافه کنی.»
جالب آنکه چند روز بعد و قبل از پایان مهلتی که به او برای طراحی دوباره آن سایت به او داده بودم به پایان برسد دیدم که او با خوشحالی طرح جدیدی که برای سایت ریخته بود را به من تحویل داد که به معنای واقعی کلمه «فوقالعاده» بود و همان چیزی بود که از او توقع میرفت و من فکر میکنم یکی از مهمترین دلایل این تحول بزرگ همان بازخورد خوب و مناسبی بود که من بهعنوان رهبر سازمان به او نشان داده بودم.
داستان دوم:
چند سال پیش وقتی با اعضای تیمی که رهبریاش بر عهده من بود کار میکردم قرار شد تا در یک مهلت زمانی خیلی محدود روی پروژهای مهم و حساس برای شرکت کارکنیم و به همین دلیل اغلب روزها تا دیروقت در محل شرکت حضور داشتیم و با کمک نوشیدن فنجانهای قهوه سعی میکردیم تمرکز کافی را برای انجام کارهایمان حفظ کنیم. دریکی از این روزهای سخت و طاقتفرسا اتفاقی افتاد که به من نشان داد یک بازخورد نادرست تا چه حد میتواند بر روحیات و عملکرد اعضای تیمهای کاری تاثیر منفی بگذارد.
جریان ازاینقرار بود که یک روز غروب بعد پشت سر گذاشتن ساعتهای طولانی کار کردن و بحث روی پروژهای بهصورت فوری در حال انجامش بودیم، یکی از اعضای تیم نزد من آمد و با من در مورد انتخاب یکی از دو راهحل موجود برای انجام کاری که بر عهدهاش گذاشته شده بود صحبت کرد.
او باوجود خستگی زیادی که در چهرهاش مشخص بود با اشتیاق برای من توضیح میداد که چرا راهحل دوم از راهحل اول بهتر است و به نتایج بهتری منتهی میشود. من در آن لحظه به خاطر خستگی زیادی که احساس میکردم در واکنش به توضیحاتی که او به میداد باحالتی تحقیرآمیز به او گفتم: «چی؟!»و شروع کردم به خندیدن. البته منظور من از این کار تمسخر آن فرد نبود بلکه بیشتر قصد داشتم با خندیدن تا حدی خستگی خود و او را برطرف کنم اما دیدم که او از این واکنش من خیلی جا خورد و با ناراحتی و بدون اینکه چیزی به من بگوید اتاقم را ترک کرد و با کمال ناباوری روز بعد استعفایش را تحویل من داد و تمام اصرارهای من برای صرفنظر کردن او از این تصمیم به نتیجهای نرسید و من به خاطر واکنش بدی که به یکی از بهترین اعضای تیم تحت رهبریام داشتم برای همیشه از حضور او محروم شدم.
این تجربه تلخ به من آموخت که احساسات و عواطف افراد بهشدت تحتتاثیر واکنشها و بازخوردهایی قرار دارد که از مقامهای مافوقشان میگیرند و کوچکترین بیتوجهی یا اشتباه در بازخورد نشان دادن به صحبتها و پیشنهادهای افراد میتواند پیامدهای منفی قابلتوجهی چه بر خود فرد و چه بر کل سازمان داشته باشد.