یک مشکل اساسی در تغییر برند فیسبوک
زاکربرگ در جریان سخنرانی خود در رویداد مجازی شرکت، فیسبوک کانکت، این تغییر نام تجاری را توضیح داد و گفت: «زمان آن فرا رسیده است که برند جدید شرکت را بپذیریم تا همه کارهایی که انجام میدهیم را شامل شود.» اما، این درست نیست.چشمانداز متا هنوز هم همین یک چشمانداز است.در حال حاضر، رسانههای اجتماعی هسته اصلی عملیات و درآمدهای شرکت هستند.به اعتراف خود زاکربرگ با اتخاذ نام تجاری مبتنی بر قابلیتهای بالقوه آینده و پلتفرم و محصولاتی که ممکن است برای یک دهه ارائه نشوند، در بهترین حالت خود شرکت را بهگونهای تنظیم میکنند که مردم را به اشتباه اندازند.در بدترین حالت، مردم را ناامید و اعتماد آنها را به شرکت کاهش میدهد.
جای تعجب ندارد که فیس بوک این تدبیر را اتخاذ کند.بسیاری از شرکتها هم انجام میدهند.هنگامی که رهبران کسب و کار میخواهند هویت شرکت خود را تغییر دهند یا موقعیت کسب و کار خود را تغییر دهند، اغلب ابتدا به پیامها و ارتباطات خارجی - یک نام جدید، یک لوگوی جدید، یک کمپین تبلیغاتی روی میآورند.این به این دلیل است که ایجاد این نوع تغییرات ظاهری نسبتا آسان است، درحالی که ایجاد تغییرات واقعی در تجارت و فرهنگ شرکت بسیار دشوارتر است.ممکن است در گذشته زمانی بوده باشد که تغییر نام یک شرکت در تغییر افکار عمومی موثر بوده است اما مشتریان امروزی بسیار باهوشتر هستند.بیش از اینکه آنها بخواهند باور کنند شرکت واقعا تغییر کرده است باید چیزی کاملا متفاوت به آنها پیشنهاد شود یا مدارک معتبری از حل مشکلات را ببینند.آنها از برندهایی که با آنها تجارت میکنند، اصالت میخواهندو انتظار دارند که شرکتها در درون همان چیزی باشند که در خارج میگویند.ممکن است فیس بوک با انتخاب نام جدید سعی داشته باشد ادعا کند که در حال توسعه فناوریهای نوآورانهای است که افراد را به روشهای جدید و هیجانانگیز دور هم جمع میکند.اما در واقعیت، این شرکتی است که در حال ساخت و ترویج محصولات بالقوه خطرناک، پرورشدهنده فرهنگ ناکارآمد نیروی کار، و از دست دادن اعتماد مشتریان خود است.فیسبوک باید منتظر میماند تا به این مشکلات رسیدگی کند، و مهمتر از آن، قبل از اعلام یک نام تجاری جدید، خود را به عنوان ارائهدهنده محصولات یا برنامههای کاربردی متاورس تثبیت میکرد.
این همان کاری است که گوگل در سال ۲۰۱۵ زمانی که واحد شرکتی آن به آلفابت تغییر نام داد، انجام داد.طی سالهای متمادی منتهی به این تغییر، کسبوکار گوگل فراتر از محصول موتور جستوجوی آن گسترش یافته بود.هنگامی که این شرکت نام جدید خود را انتخاب کرد، پیش از آن به یک مجموعه فناوری متشکل از طیف گستردهای از شرکتها و محصولات از جمله اتومبیلهای بدون راننده، دستگاههای پزشکی و لوازم خانگی هوشمند تبدیل شده بود.در نتیجه، تغییر نام تجاری نه تنها منطقی بود، بلکه بهطور موثری ارتباط بین گوگل و شرکتهای تابعه را به حداقل رساند وگوگل را در برابر دغدغههای عمومی درباره فناوریهای نوظهور (پهپادها، وسایل نقلیه خودران خطرناک و ..) و محافظت از سایر نهادها در برابر انتظارات سود وال استریت در گوگل حفظ کرد.با وجود نام جدید خود، فیسبوک نمیتواند به طور موثر بین کسب و کار رسانههای اجتماعی خود و متاورس و سایر پیشرفتها جدایی ایجاد کند، زیرا آنها در مراحل ابتدایی خود هستند.
البته همه شرکتها برای بازسازی ذهنیت عمومی خود به تغییر نام متکی نیستند.تحول مایکروسافت را در نظر بگیرید.زمانی که مدیرعامل شرکت، ساتیا نادلا تصمیم گرفت تا شرکت را بازسازی کند و منتقدان آن را مورد خطاب قرار دهد، این شرکت نخستین استراتژیهای هوش مصنوعی، موبایل و ابر را پذیرفت، درهای خود را به روی مشارکت با (مانند لینوکس) گشود، خریدهایی همچون لینکدین که بهشدت پیگیری میشدند و تحول دیجیتال را در سراسر عملیات خود پیادهسازی کرد.
مهمتر از همه، نادلا فرهنگ شرکت را از فرهنگی که مشخصه آن مبارزه درونی و اینرسی بود به یک سازمان یادگیرنده که با همکاری و وسواس مشتری شکوفا میشود، تبدیل کرد.با این وجود، مایکروسافت نیازی به تغییر نام یا راهاندازی هر نوع کمپین شرکتی برای ترویج تغییرات احساس عمومی نکرد.در عوض، برای احیای کسب و کار خود و تغییر افکار عمومی بر تغییرات عملیاتی و فرهنگی خود تکیه کرده است.در حال حاضر هیچ نشانهای وجود ندارد که تجربهای مشابه در فیسبوک ظهور کند.بسیاری از مردم به این نکته اشاره میکنند که برند همانند یک قول و قرار است اما باید برند به قول و قرار خود عمل کند.فیسبوک با تلاشهای خود برای تغییر نام تجاری، وعدههایی میدهد که به نظر نمیرسد در حال حاضر به آنها عمل کند.تا زمانیکه متا نشان دهد در حال ایجاد تغییرات واقعی است، همان فیسبوک قدیمی با نام دیگری خواهد بود.