بخش دوم
جای خالی یادگیری از نیمکتهای کلاس تا دفتر مدیریت
هیچ کس به درستی نمیداند که چندین سال بعد و زمانی که نوآموزان پیشدبستانیهای فعلی از دانشگاههای خود فارغالتحصیل میشوند، بازار اشتغال، تمدن و فرهنگ چه وضعیتی خواهد داشت، تنها چیزی که میدانیم این مطلب است که واقعیت آینده با آنچه امروز والدین و معلمان به آن میاندیشند، بسیار متفاوت خواهد بود. در اینجا میتوانیم از نقل قول یکی از مؤلفان کتاب «پنجمین فرمان در میدان عمل» شارلوت رابرتس یاد کنیم که «آیا تمام هدف ما این است که مدارسی را که از دوران کودکی خود به یاد میآوریم، دوباره برای نسل جدید بازآفرینی کنیم؟ آیا واقعا در نظر داریم در مقابل موج تغییراتی که در مسیر مدارس قرار دارند، مقاومت کنیم تا مدارسمان با روشهای قدیمی که آموزشکاران بلد هستند، منطبق و هماهنگ باشند؟»
سیر تحولات در دنیای معاصر مدارس ما را با مجموعه منحصربهفردی از تهدیدها و فرصتها مواجه کرده است. مجموعهای که مسائلی از قبیل: گسترش افق دید دانشآموزان، تسریع نوآوری، ادغام تفکر سیستمی با برنامه درسی و مواجهه با دنیای خارج را در بر میگیرد. متأسفانه بسیاری از راهحلهایی که تاکنون برای این مسائل پیشنهاد شدهاند تنها در حد راهکارهای موقتی هستند و به جای آنکه سراغ ریشه و علت مشکلات بروند، تنها به نشانهها و معلولها میپردازند و به خاطر غفلت از علتهای اصلی خود این راهحلها نیز پیامدهای منفی به دنبال دارند. همانطور که اگر تلاش کنید تا موشی را که در زیر قالی اتاق پنهان شده است با چوب زدن روی قالی گرفتار کنید، تنها موفق خواهید شد تا موش را از گوشهای به گوشه دیگر فراری دهید.
یکی از این راهکارهای موقتی که زمینهساز بروز مسائل تازهای در نظام آموزشی شده است، استفاده از آزمونهای استاندارد با هدف گسترش عدالت آموزشی است. پدیدهای که سبب شده است تا مدارس به هر قیمتی برای کسب نمره بیشتر تلاش کنند حتی اگر این کار با ضعف دانشآموزان در یادگیری و درک مطالب درسی همراه باشد. تب موفقیت در آزمونهای استاندارد آنچنان در مدارس بالا گرفته است که برخی از مدارس حاضرند برای موفقیت در آزمون به تقلب هم متوسل شوند یا اینکه برنامه درسی خود را تنها با هدف کسب نمره بیشتر در امتحانات تنظیم کنند. از سوی دیگر سازوکاری که در ارزشیابی این آزمونها به کار میرود این تصور را القا میکند که دانشآموزان عملکرد بهتری در مدرسه دارند، در حالی که شکاف آموزشی میان دانشآموزانی که از زمینههای مختلف فرهنگی و اجتماعی برخوردارند، همچنان باقی است و دانشآموزان مدارس تنها در مجموع نمرات بهتری کسب کردهاند، اما همچنان تفاوتهای فاحشی میان گروههای مختلف دانشآموزان وجود دارد و این نمرات بهتر نیز الزاما به یادگیری با کیفیت منجر نشده است.
بدتر از تمام اینها نگاه مکانیکی است که اغلب بهعنوان راهحل جایگزین خلاقیت در کلاس درس میشود و جلوی تأثیرگذاری رابطه معلم و شاگرد را میگیرد. به این ترتیب دانشآموزانی که بیشترین زمان تحصیلشان را صرف قبولی در آزمون و امتحان میکنند امکان کسب مهارتهایی را که برای تبدیل شدن به انسانی ارزشمند، رقابتجو و بخشنده در جامعه به آن نیاز دارند از دست میدهند. به عبارت دیگر همانطور که متخصص مدیریت آموزشی ادوارد جوینر اظهار میکند: «این دانشآموزان در امتحانات قبول میشوند و در زندگی مردود.»
راهکار موقت دیگری که میتوان به کارآمدی آن خرده گرفت، ایده واگذاری انتخاب مدارس است: به این معنا که اولیا و دانشآموزان بدون آنکه متحمل هزینههای بیشتری شوند، گزینههای بیشتری برای انتخاب مدرسه مورد نیاز خود داشته باشند. در این راهکار روی کاغذ قرار است والدین و دانشآموزان قادر باشند تا از میان گزینههای مختلفی که برای اداره مدرسه در نظر گرفته شده است، مدرسه و سیستم مطلوب خود را در سطح شهر محل زندگی شناسایی کنند و در آن مدرسه ثبت نام کنند. اما آنچه در عمل اتفاق میافتد سردرگمی والدین و دانشآموزان در مجموعه پیچیدهای از فرمها و آزمونهای ورودی برای ثبتنام در مدرسهای است که تعریف آن را از دیگران بیشتر شنیدهاند. این مسأله به ویژه وقتی جدیتر میشود که مدارسی که قرار است با بودجه عمومی اداره شوند تمام هزینههای خود را صرف جذب تربیت دانشآموزان ممتاز میکنند و به این دلیل از ثبتنام و آموزش دانشآموزانی که نمرات کمتر کسب کردهاند، سر باز میزنند. با این تفاسیر با وجود اینکه ایده گزینههای بیشتر در هنگام انتخاب مدرسه، گر چه در نظر بسیاری ایدهای مقبول و مناسب به نظر میآید، اما تجربه در عمل ثابت کرده است که این برنامه در هنگام اجرا، مسائل و پیامدهای منفی با خود به همراه خواهد داشت. بنابراین، چنین ایدهای تنها زمانی بهصورت موفق به ثمر خواهد نشست که برنامهریزان آن با دقت، توجه و ترسیم چشماندازی مناسب برای اعمال آن در سطح جامعه تلاش کنند.
با توجه به مشکلات پیچیدهای که نظام آموزشی امروزه با آن دست به گریبان است، تنها راهکار پایدار مؤثری که برای مقابله با این مشکل به نظر میرسد اتخاذ رویکرد یادگیری محور برای اصلاح نظام آموزشی است. این موضوع به این معنا است که بپذیریم مدرسه نیز بهعنوان یک نهاد آموزشی، خود میتواند به سازمانی یادگیرنده تبدیل شود- به این ترتیب نباید به مدرسه بهعنوان ساختمانی مجزا نگاه کنیم، بلکه باید مدرسه را سازمانی پویا تصور کنیم که با سایر نهادهای اجتماعی ارتباطی تنگاتنگ دارد و با مجموعهای از تمرینها و فرآیندها تعریف میشود که از سوی کارکنان آن و دانشآموزانش در کلاسهای درس، تجربه و زیسته میشود. بنابراین، باید تلاش کنیم تا میان مدرسه و جامعه گفتوگویی سازنده برقرار کنیم و امکان مشارکت نظرات و دیدگاههای مختلف را در اداره آن فراهم آوریم.
ارسال نظر