هیچ کس به درستی نمی‎داند که چندین سال بعد و زمانی که نوآموزان پیش‎دبستانی‎های فعلی از دانشگاه‎های خود فارغ‎التحصیل می‎شوند، بازار اشتغال، تمدن و فرهنگ چه وضعیتی خواهد داشت، تنها چیزی که می‎دانیم این مطلب است که واقعیت آینده با آنچه امروز والدین و معلمان به آن می‎اندیشند، بسیار متفاوت خواهد بود. در اینجا می‎توانیم از نقل قول یکی از مؤلفان کتاب «پنجمین فرمان در میدان عمل» شارلوت رابرتس یاد کنیم که «آیا تمام هدف ما این است که مدارسی را که از دوران کودکی خود به یاد می‎آوریم، دوباره برای نسل جدید بازآفرینی کنیم؟ آیا واقعا در نظر داریم در مقابل موج تغییراتی که در مسیر مدارس قرار دارند، مقاومت کنیم تا مدارس‌مان با رو‎ش‎های قدیمی که آموزشکاران بلد هستند، منطبق و هماهنگ باشند؟»

سیر تحولات در دنیای معاصر مدارس ما را با مجموعه‎ منحصربه‌فردی از تهدیدها و فرصت‎ها مواجه کرده است. مجموعه‎ای که مسائلی از قبیل: گسترش افق دید دانش‎آموزان، تسریع نوآوری، ادغام تفکر سیستمی با برنامه‎ درسی و مواجهه با دنیای خارج را در بر می‎گیرد. متأسفانه بسیاری از راه‌حل‎هایی که تاکنون برای این مسائل پیشنهاد شده‌اند تنها در حد راهکارهای موقتی هستند و به جای آنکه سراغ ریشه و علت مشکلات بروند، تنها به نشانه‎ها و معلول‎ها می‎پردازند و به خاطر غفلت از علت‎های اصلی خود این راه‎حل‎ها نیز پیامدهای منفی به دنبال دارند. همان‌طور که اگر تلاش کنید تا موشی را که در زیر قالی اتاق پنهان شده است با چوب زدن روی قالی گرفتار کنید، تنها موفق خواهید شد تا موش را از گوشه‌ای به گوشه‎ دیگر فراری دهید.

یکی از این راهکارهای موقتی که زمینه‎ساز بروز مسائل تازه‎ای در نظام آموزشی شده است، استفاده از آزمون‌های استاندارد با هدف گسترش عدالت آموزشی است. پدیده‎ای که سبب شده است تا مدارس به هر قیمتی برای کسب نمره‌ بیشتر تلاش کنند حتی اگر این کار با ضعف دانش‎آموزان در یادگیری و درک مطالب درسی همراه باشد. تب موفقیت در آزمون‎های استاندارد آنچنان در مدارس بالا گرفته است که برخی از مدارس حاضرند برای موفقیت در آزمون به تقلب هم متوسل شوند یا اینکه برنامه‌ درسی خود را تنها با هدف کسب نمره‌ بیشتر در امتحانات تنظیم کنند. از سوی دیگر سازوکاری که در ارزشیابی این آزمون‌ها به کار می‎رود این تصور را القا می‎کند که دانش‎آموزان عملکرد بهتری در مدرسه دارند، در حالی که شکاف آموزشی میان دانش‎آموزانی که از زمینه‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی برخوردارند، همچنان باقی است و دانش‎آموزان مدارس تنها در مجموع نمرات بهتری کسب کرده‎اند، اما همچنان تفاوت‎های فاحشی میان گروه‌های مختلف دانش‎آموزان وجود دارد و این نمرات بهتر نیز الزاما به یادگیری با کیفیت‎ منجر نشده است.

بدتر از تمام اینها نگاه مکانیکی است که اغلب به‌عنوان راه‎حل جایگزین خلاقیت در کلاس درس می‎شود و جلوی تأثیرگذاری رابطه‌ معلم و شاگرد را می‎گیرد. به این ترتیب دانش‌آموزانی که بیشترین زمان تحصیل‌شان را صرف قبولی در آزمون و امتحان می‎کنند امکان کسب مهارت‎هایی را که برای تبدیل شدن به انسانی ارزشمند، رقابت‎جو و بخشنده در جامعه به آن نیاز دارند از دست می‎دهند. به عبارت دیگر همان‌طور که متخصص مدیریت آموزشی ادوارد جوینر اظهار می‎کند: «این دانش‌آموزان در امتحانات قبول می‎شوند و در زندگی مردود.»

راهکار موقت دیگری که می‎توان به کارآمدی آن خرده گرفت، ایده‎ واگذاری انتخاب مدارس است: به این معنا که اولیا و دانش‎آموزان بدون آنکه متحمل هزینه‎های بیشتری شوند، گزینه‎های بیشتری برای انتخاب مدرسه‌ مورد نیاز خود داشته باشند. در این راهکار روی کاغذ قرار است والدین و دانش‎آموزان قادر باشند تا از میان گزینه‌های مختلفی که برای اداره‎ مدرسه در نظر گرفته شده است، مدرسه و سیستم مطلوب خود را در سطح شهر محل زندگی شناسایی کنند و در آن مدرسه ثبت نام کنند. اما آنچه در عمل اتفاق می‎افتد سردرگمی والدین و دانش‎آموزان در مجموعه‎ پیچیده‌ای از فرم‎ها و آزمون‎های ورودی برای ثبت‎نام در مدرسه‎ای است که تعریف آن را از دیگران بیشتر شنیده‎اند. این مسأله به ویژه وقتی جدی‎تر می‎شود که مدارسی که قرار است با بودجه‎ عمومی اداره شوند تمام هزینه‎های خود را صرف جذب تربیت دانش‌آموزان ممتاز می‎کنند و به این دلیل از ثبت‎نام و آموزش دانش‎آموزانی که نمرات کمتر کسب کرده‌اند، سر باز می‎زنند.  با این تفاسیر با وجود اینکه ایده‎ گزینه‌های بیشتر در هنگام انتخاب مدرسه، گر چه در نظر بسیاری ایده‎ای مقبول و مناسب به نظر می‎آید، اما تجربه در عمل ثابت کرده است که این برنامه در هنگام اجرا، مسائل و پیامدهای منفی با خود به همراه خواهد داشت. بنابراین، چنین ایده‎ای تنها زمانی به‌صورت موفق به ثمر خواهد نشست که برنامه‎ریزان آن با دقت، توجه و ترسیم چشم‎اندازی مناسب برای اعمال آن در سطح جامعه تلاش کنند.

با توجه به مشکلات پیچیده‌ای که نظام آموزشی امروزه با آن دست به گریبان است، تنها راهکار پایدار مؤثری که برای مقابله با این مشکل به نظر می‎رسد اتخاذ رویکرد یادگیری محور برای اصلاح نظام آموزشی است. این موضوع به این معنا است که بپذیریم مدرسه نیز به‌عنوان یک نهاد آموزشی، خود می‎تواند به سازمانی یادگیرنده تبدیل شود- به این ترتیب نباید به مدرسه به‌عنوان ساختمانی مجزا نگاه کنیم، بلکه باید مدرسه را سازمانی پویا تصور کنیم که با سایر نهادهای اجتماعی ارتباطی تنگاتنگ دارد و با مجموعه‎ای از تمرین‎ها و فرآیندها تعریف می‌شود که از سوی کارکنان آن و دانش‎آموزانش در کلاس‎های درس، تجربه و زیسته می‎شود. بنابراین، باید تلاش کنیم تا میان مدرسه و جامعه گفت‎وگویی سازنده برقرار کنیم و امکان مشارکت نظرات و دیدگاه‎های مختلف را در اداره‎ آن فراهم آوریم.