چند سال پیش، یک استخدام‌کننده با آندره بدفورد (یک مدیر بازاریابی که با کوکاکولا و اسپرینت کار می‌کرد) تماس گرفت تا پیشنهاد نایب رئیسی در یک شرکت خرده‌فروشی بزرگ که در شهر دیگری بود را به او بدهد.آندره مشتاق ایجاد یک تغییر شغلی بود و نسبت به این قضیه بسیار هیجان داشت. او می‌گوید «استخدام‌کننده اطلاعات فوق‌العاده ارزشمندی در مورد شرکت به من داد.» «گرچه در خاطر داشتم که استخدام‌کننده از سوی شرکت استخدام شده و از آن حقوق می‌گیرد، از این رو، از او انتظار نداشتم تا علایق من را در اولویت قرار دهد.» پیشنهاد کار مطرح شد و بسیار خوب بود. او با نقش و مسوولیت‌ها، حقوق اول کار، مزایای سلامتی و پرداخت پاداش خشنود بود. اما هنوز چیزهایی وجود داشت که آندره خواهان تغییر آنها بود. «هر زمان که با یک پیشنهاد شغلی مواجه می‌شوم، همیشه آنچه می‌خواهم را به ترتیب اولویت می‌نویسم. هرگز این لیست را به اشتراک نمی‌گذارم؛ اما نقطه عطف من در مذاکرات است.»

اولین اولویت من زمان تعطیلات بیشتر بود؛ دومین اولویت تاریخ شروع دیرتر بود. او می‌گوید «من می‌خواستم تاریخ شروع را دیرتر بزنم تا بتوانم زمانی برای نقل‌مکان و سکونت در خانه جدیدم داشته باشم.» او برنامه‌ای برای چگونگی بیان این درخواست‌ها ترتیب داد. پیام اصلی او این بود که با کلیت پیشنهاد راضی و خشنود است، اما می‌خواهد تعداد هفته‌های تعطیلاتی که در شغل فعلی‌اش دارد را حفظ کند. «همچنین به رئیسم گفتم که سفر کردن من را به انسانی حرفه‌ای در کارم تبدیل می‌کند و من به این زمان تعطیلات برای مشاهده افراد و محیط پیرامونم نیاز دارم.»او همچنین توضیح داد که قبلا نقل‌مکان کرده بود و می‌دانست که دادن «زمان کافی» برای این امر تا چه حد مهم است. آندره در طول مذاکره تلاش کرد تا فردی معقول و مثبت به نظر بیاید. او تعطیلات اضافی را حفظ کرد و گرچه رئیس آینده او می‌خواست تا او زودتر کارش را شروع کند، آندریا در نهایت حرفش را به کرسی نشاند. «مدیر استخدام بر تاریخ شروع پافشاری می‌کرد؛ اما به نظرم او متوجه شد که این مساله برای من مهم است و من فقط با این دو درخواست وارد مذاکره شده‌ام.»او می‌گوید که برای به‌دست آوردن شغل تصمیم درستی گرفت. امروز آندریا یک مشاور مستقل است. او می‌گوید «من همیشه پذیرای فرصت‌های بزرگ هستم.»