مولف: دکتر مهرداد یاسایی

M.yasaei@modiran21.com

در بسیاری از کتاب‌های مدیریت یا روان‌شناسی خوانده‌ایم که هدف‌گذاری در شکل‌دهی به زندگی هر فرد چقدر تاثیرگذار است. اهداف به زندگی ما معنی و جهت می‌بخشند. اما آیا تا به حال به این فکر کرده‌ایم که افکاری که در قالب هدف به ذهن ما خطور می‌کنند به چه میزان در فعالیت‌های روزمره ما تاثیر دارند؟ بسیاری از ما در طول زندگی موضوعاتی به ذهنمان خطور می‌کند که گاهی برای آنها فعال می‌شویم و گاهی صرفا از کنار آنها می‌گذریم. اما به احتمال خیلی زیاد همه ما دچار این حالت شده‌ایم که با انرژی فراوان راجع به یک هدف صحبت می‌کنیم و بسیار انگیزه داریم که در راستای تحقق بخشیدن به آن تلاش کنیم؛ اما در بسیاری از مواقع پس از گذشت یک بازه زمانی کوتاه، دیگر خبری از آن انگیزه و انرژی نیست. این موضوع حتما دارای ابعاد روانی است که خارج از بحث این مقاله است. هدف این متن در این است که از منظر علم مدیریت این موضوع را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.

بد نیست در ابتدا تفاوت بین هدف و رویا را بشناسیم. یکی از مهم‌ترین وجوه تفکیک هدف از رویا، عملیاتی بودن هدف است. در حیطه مدیریت استراتژیک به این نکته اشاره می‌شود که بین آنجایی که هستیم (وضعیت فعلی) و آنجایی که می‌خواهیم باشیم (هدف یا وضعیت مطلوب) باید بتوانیم یک مسیر کاملا عملیاتی ترسیم کنیم. البته این موضوع به این معنی نیست که رویاپردازی کار نامناسبی است؛ بلکه باقی ماندن موضوعات در حد رویا و نبود مسیر عملیاتی برای آن مشکل آفرین است.

با همین تفاوت ساده کافی است قدری بیاندیشیم و ببینیم که چه میزان حرف‌های بزرگ و عمدتاً خوب (که از این پس آنها را جملاتِ خوبِ خنثی می‌نامم) می‌گوییم و می‌شنویم که معلوم نیست به چه طریق می‌خواهیم به آن نقطه برسیم. عمدتاً به خاطر خوب بودن این جملات، با توجه به فرهنگ تعارفی بودن ما ایرانی‌ها، کسی در راستای نفی آن‌ها نیز برنمی‌آید؛ و متأسفانه حتی بدون اینکه سوالی در رابطه با چگونگی آن‌ها بپرسیم، آن‌ها را تأیید نیز می‌کنیم.

این روزها در بسیاری از سازمان‌ها، شرکت‌ها و حتی دولت‌ها این موضوع به چشم می‌خورد که افراد با درک نادرست از علم مدیریت استراتژیک، منابع بسیاری را از بین می‌برند و نتیجه‌ای حاصل نمی‌کنند. چقدر از این جملات شنیده‌ایم که ما می‌خواهیم اولین، بزرگ‌ترین، سریع‌ترین، پرسودترین، پیشرفته‌ترین و قدرتمندترین باشیم.کافی است سری بزنیم به بیانیه مأموریت، چشم‌انداز یا اهداف بلندمدت بسیاری از سازمان‌ها، ارگان‌ها، شرکت‌ها و حتی کشورها. آنگاه درمی‌یابیم که بین نقطه‌ فعلی و هدف مدنظر، فرسنگ‌ها فاصله وجود دارد. این موضوع حتی در زندگی شخصی ما نیز بسیار نمود دارد. تا به حال چندین بار برای خودمان برنامه منظم ورزشی یا مطالعاتی طرح‌ریزی کرده‌ایم؟ و چندین بار بیش از چند روز به آن پایبند نبوده‌ایم؟ غیرعملیاتی بودن این اهداف که عمدتا در حد رویا باقی می‌مانند، دلایل مختلفی دارد که به برخی از مهم‌ترین آنها اشاره می‌شود:

• درک نامناسب از منابع. رسیدن به هر هدفی نیازمند منابعی است که باید در راستای آن صرف شود. خیلی از اوقات به‌دلیل نبود شناخت کافی از اهداف، میزان منابع مورد نیاز به‌درستی درک نمی‌شود. در این مواقع، عمدتا ذهن ما با رویکردی خوش‌بینانه نسبت به منابع، برای ما دلیل‌تراشی می‌کند. اگر هم شخص دیگری سوالات دقیقی در رابطه با شیوه تامین منابع برای عملیاتی کردن هدف از ما بپرسد، عمدتا با کلی‌گویی به پاسخ برمی‌آییم. بسیاری از کارآفرینان هنگام راه‌اندازی یک کسب و کار در این تله می‌افتند. انرژی فوق‌العاده این بزرگواران در خلق، باعث می‌شود که با رویکردی بسیار خوش‌بینانه به برخی از موضوعات بنگرند. موضوعاتی که عمدتا نیازمند صرف منابع (اعم از فکری یا مالی) هستند. این تصورات خوش‌بینانه منجر به بلوکه شدن بسیاری از سرمایه‌های ملی در قالب طرح‌ها، سوله‌ها، ماشین‌آلات و تجهیزات بلااستفاده یا نیمه‌کاره‌ای است که امروز در سراسر کشور شاهد آن هستیم.

• ضعف نگرش سیستمی. تعاریف بسیاری از نگرش سیستمی خوانده و شنیده‌ایم. اما اگر بخواهیم تعریفی از نگرش سیستمی در زمینه مورد بحث داشته باشیم، می‌توانیم این گونه بگوییم که فردی دارای نگرش سیستمی قوی‌تری است که متغیرهای تاثیرگذار بیشتری را به درستی شناخته و با استفاده از تجزیه و تحلیل علمی و قضاوت شهودی، برهمکنش آنها را در انتخاب‌های گوناگون، بهتر پیش‌بینی کند. در بسیاری از موارد با این موضوع روبه‌رو شده‌ایم که به‌دلیل ضعف نگرش سیستمی اهداف به درستی تعریف نمی‌شوند و اگر تعریف می‌شوند به‌دلیل نبود دیدگاه قوی سیستمی، تصور درستی از مسیر عملیاتی شدن آن به وجود نمی‌آید. به همین دلیل در بسیاری از مواقع در زمان مشخص شده به اهداف دست نمی‌یابیم.

• شناخت کم از روش‌ها و مسیرهای اجرایی. در ادبیات مدیریت استراتژیک همواره به این موضوع اشاره می‌شود که راهبری یک گروه در مسیر رسیدن به هدف نیازمند شناخت بالای استراتژیست، از روش‌ها و تکنیک‌های اجرایی است. پاره‌ای اوقات جملات خوب خنثی از سوی افرادی بیان می‌شود که به‌دلیل نداشتن شناخت از مسیر اجرایی، از قالب هدف خارج می‌شوند و شکلی رویا گونه به خود می‌گیرند، چون امکان اجرای واقعی را ندارند. گاهی نیز به نظر می‌رسد که با گفتن جملات خوب خنثی، ذهن اقناع می‌شود و فرد هرگز به حیطه عملیات وارد نمی‌شود. زمانی که با عدم موفقیت روبه‌رو می‌شویم، عمدتا عدم موفقیت‌های خود را در دستیابی به اهداف، به عوامل بیرونی نسبت می‌دهیم. حال آنکه مهم‌ترین شاخص فرد، سازمان، یا کشور موفق در قرن حاضر از دید بسیاری از بزرگان علم، یادگیرندگی است؛ و رویکردی که منجر به یادگیرندگی می‌شود اصل عاملیت است. اصل عاملیت به بیان ساده به معنی حاکم بودن بر سرنوشت است. نه به این معنی که آنچه اتفاق می‌افتد حاصل متغیرهایی است که تحت کنترل نیستند. شاید لازم باشد قدری این مفهوم بیشتر تشریح شود. اصل عاملیت به این معنی نیست که متغیر غیرقابل کنترل وجود ندارد. اما رویکردی است که سعی می‌کند به جای بهانه تراشی، تلاش و کوشش را تقویت کند. همه ما، انسان‌ها، شرکت‌ها و کشورهایی را دیده‌ایم که در شرایط سخت توانسته‌اند با تلاش، کوشش و بهره‌گیری از دانش و بینش، از دیگران پیشی بگیرند. درحالی‌که می‌توانستند تلاش نکنند و عدم موفقیت‌ خود را به عوامل بیرونی نسبت دهند.

عمق این مساله به اندازه‌ای است که گاهی این جملات خوب خنثی در صحبت‌های انتخاباتی نامزدهای ریاست‌جمهوری نیز وجود داشت. شخصی که نامزد احراز بالاترین مقام اجرایی یک کشور است، جملاتی می‌گوید که در عملیاتی بودن آنها شک و تردید بسیار وجود دارد و به راحتی نمی‌توان مسیر عملیاتی کردن آن را ترسیم کرد. بنابراین به نظر می‌رسد برای اینکه کمتر جملات خوب خنثی بشنویم، بهتر است کمتر جملات خوب خنثی بگوییم. با اصل عاملیت به موضوعات، نگاه ژرف کنیم، بیندیشیم و سوال هوشمندانه بپرسیم.