آنکیت گوپتا با اکشی کوتاری در اولین ترم دانشگاه همکلاس بودند. آنها نقاط اشتراک زیادی با هم داشتند؛ هر دو دارای پیش‌زمینه کارآفرینی بودند (پدر هر دوی آنها کسب و کار خود را اداره می‌کرد) و هر دو به شرکت‌های نوپا علاقه‌مند بودند. آنکیت می‌گوید «هر دو وقتی همدیگر را می‌دیدیم با هم یادداشت‌برداری می‌کردیم و ایده‌هایمان را درباره شرکت‌های نوپا به اشتراک می‌گذاشتیم». آنها در دومین سال آشنایی تصمیم گرفتند روی یک نرم‌افزار تجمیع اخبار کار کنند که از طریق دانشکده لانچ پد دانشگاه استنفورد توسعه داده شد. در ابتدا نقش هر یک ساده و مشخص بود. آنکیت توضیح می‌دهد «تمام کارمان این بود که کد بنویسیم و منطق‌ها را کنار هم بگذاریم و بعد همه آنها را روی اپل با هم یکی کنیم.»

پس من توسعه‌‌دهنده بودم و اکشی به همه کارهای دیگر می‌پرداخت. به‌هر حال کاغذبازی‌ها اقتضا می‌کرد که آنها نقش‌های رسمی‌تری داشته باشند. آنکیت می‌گوید «ما یک صحبت دو دقیقه‌ای درباره اینکه چه کسی چه کاری را انجام دهد داشتیم و برای او خیلی مهم بود که مدیرعامل باشد و من نیز موافقت کردم». آنکیت مدیر تکنولوژی شرکت شد. آنها گفت‌وگوی صریحی درباره تقسیم کار میان خود نداشتند، اما اکشی در زمینه فعالیت‌های خارجی مثل تامین بودجه کار می‌کرد و آنکیت روی کدها و تصمیمات مربوط به استراتژی محصولات را با هم می‌گرفتند.

آنکیت کاملا به اکشی اعتماد داشت، اما در عین متوجه بودکه از نقش کارمندی خود راضی نیست. این مساله زمانی حاد شد که یک مقاله در بلومبرگ درباره شرکت آنها تنها با نام اکشی منتشر شد. خیلی زود، اکشی دیگر در تصمیمات خود با آنکیت مشورت نمی‌کرد. آنها سرانجام شرکتشان را به لینکداین فروختند و حالا آنکیت معتقد است باید نقش‌های خود را بهتر مدیریت می‌کردند. او می‌گوید: «بعد از فروش شرکت ما به دوستان نزدیک‌تری تبدیل شدیم.»