چری اسپیتنر فارمز، به‌عنوان مشاور اصلی گروه گریسس‌بی زمانی که در یک ایستگاه تلویزیونی مدیر ارشد فروش بود، در شرف از دست دادن یکی از اعضای باارزش تیمش بود. آن کارمند مسوول فروش بود و «دارای مهارت‌های منحصربه‌فردی در تیم بود. او از همه افراد دیگر در تیم بهتر بود» اما یک روز نزد چری آمد و به او گفت منتظر یک پیشنهاد شغلی از یک ایستگاه دیگر در بازار دیگری است که به‌زودی آن را دریافت خواهد کرد. چری درددل‌های او را درباره دلیل تصمیم بر ترک سازمان شنید و فهمید که او احساس می‌کند کم‌ارزش تلقی می‌شود. چری بیشتر بر کارمندان مشکل‌دار تمرکز می‌کرد و به اندازه لازم او را حمایت نمی‌کرد. وقتی چری از او پرسید پیشرفت حرفه‌ای خود را چگونه می‌بیند، او توضیح داد که خواستار مسوولیت و قدردانی بیشتر است. چری می‌دانست که می‌تواند این کار را برای او انجام دهد. به‌همین خاطر، به جای ارائه پیشنهاد متقابل به او قول داد که «او را بیشتر در کارها مشارکت دهد و شغل او توسعه یابد.» چری توضیح می‌دهد: «من او را در یک دوره آموزشی غیررسمی مدیران قراردادم و او را به جلساتی می‌آوردم که در حالت عادی دعوت نمی‌شد و نظر او را در مقابل دیگر اعضای تیم درباره مسائل مختلف می‌پرسیدم.» او از آن پس در شغل خود بسیار خوشحال‌تر بود؛ چراکه می‌توانست ببیند که «یک سرمایه مورداطمینان» در سازمان است.