نویسنده: Dan Pontefract

منبع: HBR

مترجم: سیدساجد متولیان

آیا از رفتن به محل کارتان در صبح اولین روز هفته احساس ناخوشایندی دارید؟ احتمال دارد حضور یک رئیس جدید در محل کارتان باعث شده باشد که بین احساسی که قبلا در مورد شغل‌تان داشتید و احساسی که الان دارید، تفاوت محسوسی ایجاد شود. ممکن است شرکت یا سازمانی که در آن مشغول به‌کار هستید سیاست جدیدی را در پیش گرفته و دست به تغییراتی در فرهنگ سازمانی زده است. شاید هم مدت‌هاست در پست سازمانی فعلی باقی مانده‌اید و ادامه این وضعیت برای‌تان کسل‌کننده شده است. من دریافته‌ام اینکه آیا از شغل‌مان لذت می‌بریم یا نه تا حد زیادی به این موضوع وابستگی دارد که شغل‌مان تا چه میزان حس هدفمند بودن زندگی را در ما تقویت می‌کند. اینکه کجا کار می‌کنیم، چه نقشی به عهده می‌گیریم و حس فراگیرتری که از هدفمند بودن زندگی‌مان داریم، همگی در معرض تغییر و تحول قرار دارند. بنابراین اگر می‌خواهیم در شغل‌مان به بالاترین حد پیشرفت برسیم نه‌تنها نباید از تغییرات شغلی یا حتی خود تغییر واهمه داشته باشیم، بلکه باید خود به استقبال آنها برویم.

 

داشتن هدف در زندگی برای حفظ سلامتی‌مان امری ضروری است. تعدادی از محققان در پژوهشی طولانی‌مدت دریافته‌اند احتمال فوت افرادی که هدفی در زندگی دارند و آن را دنبال می‌کنند، ۱۵ درصد کمتر از سایر افراد است. اینکه احساس کنیم در نقشی که در محل کارمان به عهده داریم، هدفی نهفته است نیز به همان میزان حائز اهمیت است. البته تنها یک بار کشف کردن هدف در شغلی که دارید کافی نیست، بلکه باید به‌طور مداوم و متناسب با تغییراتی که در خودتان و محیط اطراف‌تان رخ می‌دهد، به دنبال یافتن هدف در شغل‌تان باشید. سلین شیلینگر یک مدیر اجرایی در شرکت سانوفی پاستور در توصیف فرآیند کشف هدف که برای او همراه با یادگیری بوده است، می‌گوید: «هوشیار، گوش‌بزنگ و آگاه هستم و می‌دانم که نبرد هنوز به پایان نرسیده است.» او ادامه می‌دهد: «من به دام احساس رضایت زودرس نخواهم افتاد. هر اتفاقی بیفتد من به بهبود مهارت‌هایم ادامه خواهم داد.» در سال ۲۰۰۱ شیلینگر شغلی در زمینه واکسن‌سازی در فرانسه داشت. از آن زمان تاکنون او مشاغل مختلفی در زمینه منابع انسانی، توسعه محصول و مشارکت ذینفعان داشته است. او در سال ۲۰۱۵ به شهر بوستون در ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد تا در زمینه نوآوری در کیفیت محصول متمرکز شود. شیلینگر می‌گوید: «من خودم را انسانی در دست ساخت می‌دانم. همواره به دنبال آن هستم تا هر جایی که می‌روم چیزهایی بیابم تا با افزودن آنها به خود، به شخصیت غنی‌تری دست پیدا کنم. در نقش‌های شغلی که به عهده می‌گیرم دست به تجربه و آزمایش می‌زنم و سختی‌ها را به جان می‌خرم تا بالاخره از هر موقعیت به دانشی جدید دست بیابم.»

برای دستیابی به حس هدفمند بودن زندگی لزومی ندارد که حتما از شرکت یا سازمان فعلی که در آن کار می‌کنید، بیرون بیایید. هر چند گاهی اوقات، تغییرات اساسی ضرورت پیدا می‌کند. مثلا داستان مانا آیونسکو را در نظر بگیرید. او سخت کار کرد تا از پلکان موفقیت در شرکتی آمریکایی که در آن مشغول به‌کار بود بالا برود و تنها چند قدم با پست مدیریت فاصله داشت. اما او از ماهیت بده بستانی که در محیط کارش وجود داشت، احساس نارضایتی می‌کرد. در محیط کارش، میزان خلاقیت کمینه بود و الهام‌بخشی امری کم‌‌اهمیت تلقی می‌شد. او با خودش فکر کرد: «باید چیزی بیش از این در کار کردن وجود داشته باشد که فقط اینجا بنشینم و پول در بیاورم و نتوانم هیچ تاثیر مثبتی در جامعه داشته باشم.» او تصمیم گرفت شرکتی که در آن کار می‌کرد را ترک کند و خودش در شهر شیکاگو یک شرکت جدید راه‌اندازی کند که در زمینه بازاریابی دیجیتالی مانند بازاریابی محتوا، ایمیل مارکتینگ و بازاریابی شبکه‌های اجتماعی خدمات ارائه می‌داد. آیونسکو به این تشخیص رسید که خودش باید مسوولیت زندگی شخصی و شغلی‌اش را به عهده بگیرد و از آن زمان او حس هدفمند بودن را در شغلش احساس می‌کند. اینکه چه موقعی، زمان مناسب برای تغییر است به خودمان بستگی دارد. به‌عنوان یک راهنما، این تمرین را انجام بدهید. در پایان یک روز کاری‌، محاسبه کنید حدودا چه بخشی از زمان کاری‌تان را با یکی از سه مدل ذهنی زیر گذرانده‌اید:

۱) مدل ذهنی شغلی: کسی که مدل ذهنی شغلی دارد از «ذهنیت فیش حقوقی» پیروی می‌کند، یعنی وظایفش را در قبال دریافت پاداش (یا همان دستمزد) و نه بیشتر انجام می‌دهد.

۲) مدل ذهنی حرفه‌ای: این مدل ذهنی وقتی ایجاد می‌شود که فردی روی افزایش دستمزد، اعتبار، قدرت، ابعاد تیم یا گستره کنترلش در سازمان متمرکز می‌شود.

۳) مدل ذهنی هدفمند‌: مشخصه‌های بارز این مدل ذهنی، داشتن احساس اشتیاق، نوآوری و تعهد در حین کار است که تمرکز فرد بر خدمت‌رسانی به گستره وسیع‌تری از سازمان‌ها یا ذی‌نفعان است. در این مدل ذهنی هدف حرفه‌ای شما با هدف شخصی‌ای که دنبال می‌کنید، همخوانی دارد. به مدت چند روز به یادداشت‌برداری درباره مدل ذهنی‌تان در محل کار ادامه بدهید و ببینید در بیشتر اوقات از کدام مدل ذهنی پیروی می‌کنید. اگر بیش از ۵۰ درصد زمان کاری خود را با مدل ذهنی شغلی و حرفه‌ای می‌گذرانید، این می‌تواند علامت هشداری برای شما باشد که نیاز دارید در هدف شخصی‌تان بازنگری کرده و دوباره آن را تعریف کنید. هیچکس نمی‌تواند در تمام اوقات با مدل ذهنی هدفمند‌ مشغول به‌کار باشد، اما به‌کارگیری بیش از حد دو مدل ذهنی شغلی و حرفه‌ای نیز مخرب است. استفاده بیش از حد از این دو مدل ذهنی، دیر یا زود نارضایتی شغلی را به دنبال خواهد داشت و حتی ممکن است موجب به مخاطره افتادن شهرت حرفه‌ای، شانس ارتقای شغلی و فرصت‌های شغلی در بلندمدت شود. درحالی‌که به‌طور طبیعی انتظار می‌رود افراد به دنبال پیشرفت در شغل‌شان باشند، تمرکز بیش از حد بر حقوق دریافتی یا جایگاه سازمانی می‌تواند به شکل‌گیری رفتارهای ناصحیحی همچون پرخاشگری، خودخواهی یا تلاش برای کنترل دیگران منجر شود. اگر هیچ‌وقت به فکر تعریف یک بیانیه هدف شخصی برای خودتان نبوده‌اید، زمان مناسب همین الان است. بیانیه هدف را می‌توان یک اظهار نظر موجز و ساده راجع به این دانست که چرا هر روز از خواب برمی‌خیزید. این بیانیه را تا حد امکان خلاصه، دور از شعار و گویا تهیه کنید. بیانیه شما باید شخصی و بازتاب‌دهنده نقاط قوت، علائق و بلندپروازی‌های‌تان باشد. برای مثال بیانیه هدف من این است: «ما اینجا نیستیم که به ذات یکدیگر پی ببریم، بلکه ما اینجاییم تا در اوقات سختی در کنار یکدیگر باشیم.» هر سه هدف شخصی، شغلی و سازمانی را مد نظر داشته باشید، اما هیچ‌گاه هدف شخصی‌تان را کوچک و کم‌اهمیت در نظر نگیرید.