رقیب گاندی در زیباییاندام!
امروز سالروز تولد ابوالحسن تهامینژاد است
او که متولد ۱۳۱۷ است درباره خودش و گرایشش به هنر تعریف میکند: «من و پدرم هر دو زاده تهران هستیم، ولی نژاد من به ترکها بازمیگردد؛ گرچه زبان ترکی را خیلی بلد نیستم. در محله فقیری در تهران با نام محله «آب منگل» در دوره پادشاهی رضاشاه به دنیا آمدم؛ محلهای که توسط محمدعلی سپانلو معرفی شده است. این مکان در بخشی از خیابان ری قرار دارد. در همانجا در مدرسهای به نام «ترقی» تحصیل کردم. دوران دبیرستان را در دارالفنون گذراندم.»
وی با بیان اینکه «در سال ۱۳۳۶ از آن دبیرستان فارغ شده و وارد دانشسرای عالی در رشته زبان شدم»، ادامه میدهد: در همین دوران بود که یک موقعیت بسیار خوب در تهران به وجود آمد. شخصی به اسم دکتر فتحالله والا که درس تئاتر را در فرانسه و انگلستان خوانده بود و برادرش مدیر تئاتر تهران بود، تصمیم داشت راه جدیدی در تئاتر با تربیت هنرآموزان جوان بگشاید و من موفق شدم در آزمون آن کلاس هنرپیشگی پذیرفته شوم و زیر نظر استادانی چون هوشنگ سارنگ که هنرپیشه نامدار آن زمان بود و نصرتالله محتشم و صادق بهرامی و استپانیان و دکتر والا مراحل مختلف کار تئاتر را بیاموزم.»
رستم و شاهنامه
او همچنین تعریف میکند: «از کودکی به شاهنامه علاقه بسیار داشتم و این علاقه را خانوادهام در من به وجود آورده بودند. پدرم و عمهام شاهنامه میخواندند و من آرزو داشتم که همیشه یک شاهنامه داشته باشم؛ چون کتابهای خانه، شاهنامههایی مندرسی بودند. با جمع کردن پولهای توجیبیام اولین شاهنامه را در سال ۱۳۳۵از فروشگاه محمد رمضانی خریدم. به یاد دارم نزد آقای رمضانی رفتم و به ایشان گفتم که من همین مقدار کم پول دارم و نمیتوانم همه جلدها را بخرم. گفت که خب بیا جلد به جلد بخر. پدرم برای من جایزه تعیین کرده بود که اگر رستم و سهراب را حفظ کنم، پولی به من بدهد. در زمانهای کودکی جایزه برای ما تعیین میشد. اگر یکی از داستانهای سعدی را از حفظ میداشتیم جایزهای به ما میدادند.»
تهامینژاد در ادامه میافزاید: «مادر و مادربزرگ از طرفی دیگر جایزهای در برابر حفظ یکی از سورههای قرآن برایمان در نظر میگرفتند. همین شاهنامهخوانی بعدها بسیار به کار تهامینژاد آمد. او در این زمینه میگوید: «در نوزدهسالگی، داستان رستم و سهراب را از آغاز تا پایان از حفظ بودم. یکی از درسهای ما درس رستم و سهراب و بررسی این کار بود. درهمان زمان این داستان روی صحنه بود و آقای سارنگ خود نقش رستم را بازی میکرد. و در ادامه تصمیم گرفت یک رستم و سهراب دیگر روی صحنه ببرد و نقش رستم را به من بدهد. تصور بکنید من یک جوان نوزدهساله باریکاندام بودم و به قول معروف در آن زمان میگفتند که من با گاندی در زیبایی اندام برابری میکنم.» در اول تیرماه
سال ۳۷ در استودیوی آژیر فیلم قراردادی جهت همکاری در بخش دوبله با حقوق ۲۵۰۰ریال بستم. اولین دوبلهای که انجام دادم یک فیلم هندی به اسم کلوپ شبانه بود. وقتی فیلم به روی پرده رفت. از اینکه نامم در تیتراژ است بسیار ذوقزده بودم.
ترجمه
تهامینژاد درباره گرایش به ترجمه متون ادبی و نمایشی توضیح میدهد: به دلیل داشتن بضاعت اندکی در زبان انگلیسی خیلی زود در این زمینه ترقی کردم؛ البته صدای خداداد هم در این بخش کمک بسیاری برای من بود.»
بعد از یکی دو سال توانستم مدیر دوبلاژ شوم و در همان زمانها به یاری استادانم که بیشتر از انگلستان و فرانسه بودند، متنهای فیلم را هم ترجمه میکردم. البته گاهی از اوقات استادان در دسترس نبودند و من نیاز داشتم جملهای را که به صورت محاورهای نوشته شده بود بفهمم. در خیابان فردوسی نزدیک انجمن ایران و انگلیس یک شخص خارجی را که میدیدم به دنبالش میدویدم و معنای جمله را از او میپرسیدم و او میایستاد و خندهای میکرد و بعد معنای آن جمله را برای من میگفت.در کار دوبله خیلی زود پیشرفت کردم؛ به گونهای که بعد از چهار سال فعالیت به دلیل اینکه صاحبان فیلم از صدای من برای آنونسهای فیلمهایشان راضی بودند، کارهای بسیاری برای من میآوردند. به لحاظ مالی هم کارم رونق گرفت و بعد از چهار سال صاحب استودیو شدم. بعد از هفت تا ده سال صاحب سینما و جزو واردکنندگان فیلم شدم. بعد از انقلاب اسلامی به دلیل شرایط و زمان جنگ و نبودن زمینههای کاری کمی کناره گرفتم و به سمت بخش فرهنگی گرایش بیشتری پیدا کردم. ترجمه کتاب و خواندن کتاب و کمی رونق دادن به زبان انگلیسیام از فعالیتهای آن دوران بود. تا امروز حدود ۲۲ کار ترجمه کرده و نوشتهام. آخرین کارم هم چهار اثر از شکسپیر است.
خاطره
ابوالحسن تهامی درباره مواجهه با مردم و نقش دوبلههایش تعریف میکند: یکی از خدماتی که دوبله به ایران کرد این بود که یک نوع گویش تقریبا استاندارد را در سراسر ایران پراکند. به یاد دارم روزی در استودیویی نشسته بودم و فیلمی را ترجمه میکردم. کارگر استودیو گفت یک آقایی از شهرستان برای دیدار شما آمده است. جوانی حدود بیستساله وارد شد و ذوقزده از دیدار من شروع کرد به اجرای ده آنونسی که من گفته بودم. به او گفتم چرا لهجه نداری؟ گفت من اینقدر این فیلمهای فارسی را دیدم که دیگر یاد گرفتم همانند شما حرف بزنم.