برای من فقط سینما مهم بود

او با ذکر خاطره‌ای از دوران مدرسه، درباره عکسی که دانش‌آموزی از قهرمان فیلم‌های خارجی روی جلد کتاب چسبانده بود، افزود: ناظم مدرسه او را مورد شماتت قرار داد که چرا این عکس را چسبانده‌ای؟ تو باید عکس پدر مفقود‌الجسد خودت را روی جلد کتابت بچسبانی. او افزود: آن دانش آموز عکس قهرمان خارجی را با لاک گرفت اما هیچ وقت عکس پدرش را روی جلد کتابش نچسباند. آیا این بدان معنا بود که آن دانش‌آموز پدرش را یک قهرمان نمی‌دانست؟ نه صرفا از این نظر که پدرش شهید راه وطن بود، نه، بلکه از آن جهت که همیشه به ما می‌گفتند که اولین قهرمان‌های زندگی‌تان پدر و مادرتان هستند. او ادامه داد: شاید ناظم مدرسه بود که از قهرمان سینما و کارکرد و تاثیر آن بر مخاطب تعریف درستی نداشت. انگار ما در یک سرگشتگی در زمینه تعریف قهرمان غوطه‌ور هستیم .

در ادامه برنامه، فریدون جیرانی، کارگردان، مقاله‌ای درباره قهرمان در سینمای ایران ارائه کرد. کارگردان «قرمز» در بخش‌هایی از این مقاله با مروری بر قهرمان‌های تاریخ سینمای ایران نوشت که ستاره، بازیگری است که عکسش در پوستر و پلاکارد می‌آید و می‌تواند تماشاگران را به سالن سینما بکشاند. بازیگرانی ستاره شدند که قالب و شمایل شخصیتی را که تماشاگر دوست داشته است با تکرار در فیلم‌های مختلف، با حس‌و‌حال خودشان شکل دادند. ستارگان سینمای ایران در دوره‌های مختلف، قهرمان‌های سینمای ایران در آن دوران هستند، دوران‌هایی که با شرایط اقتصادی و فرهنگی تعریف می‌شوند. در همه دوران‌ها هویت ملی و مذهبی جزئی جدایی‌ناپذیر از قهرمان بوده است. ما قهرمان غیرایرانی نداریم؛ قهرمان غیرمذهبی هم نداریم. قهرمان از دل ملت بیرون می‌آید، قهرمانی که وطنش ایران است.

جیرانی در بخشی از این مقاله درباره نسلی که به علی بی‌غم (کاراکتر اصلی فیلم گنج قارون) علاقه داشتند گفت: «وقتی با فردین دیدار داشتم و می‌خواستم با او مصاحبه کنم. یادآوری گذشته برایش خیلی تلخ بود و یک جمله تاریخی به من گفت که مردم طبقات پایین در شهرستان‌ها کاراکتر علی بی‌غم را دوست داشتند و با این تیپ زندگی می‌کردند و ترانه‌های فیلم‌ها را حفظ می‌کردند. فردین راست می‌گفت، طبقات پایین در چندین سال این تیپ و کاراکتر را دوست می‌داشتند. اما نسل جدید طبقات پایین که تحصیل کرد و رفت فیلم خارجی دید، وضعیت فرق کرد. با توجه به شرایط و تغییرات، قهرمان سینمای ایران دیگر نمی‌توانست فاصله‌ها را تحمل کند و نمی‌توانست مدارا کند. او دلش می‌خواست سرنوشت را تغییر بدهد و به دنبال عدالت اجتماعی بود و این قهرمان چندین سال توانست سینمای ایران را تحت تاثیر قرار بدهد و با فیلم «قیصر» آمد. معتقدم اگر بازیگرش مهاجرت نمی‌کرد باز هم همین قهرمان می‌ماند.

این کارگردان در بخش دیگر مقاله‌اش نوشت: «در سال‌های اولیه اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ در نبود یک مدیریت بسامان، سینما نتوانست بسامان بشود بنابراین از دل یک سینمای نابسامان قهرمان به وجود نمی‌آید. قهرمان دیگر سینمای ایران از تحولات دهه ۶۰ و از دل مدیریتی به وجود آمد که جلوی فیلم فرنگی را گرفته بود، از دل مدیریتی به وجود آمد که می‌خواست شکل سینمای سرگرمی را عوض کند. اما هنوز به تعریفی از سینمای سرگرمی نرسیده بود و از دل تلاش نسلی به وجود آمد که به قهرمان در سینما اعتقاد داشت. و از دل شرایطی به وجود آمد که جنگ حس وطن‌پرستی را زنده کرده بود و ملت مهم شده بود نه امت. وقتی تماشاگران در سال سینما هنگام تماشای عقاب‌ها برای قهرمان فیلم دست می‌زدند این حس ملی قابل رویت بود.»

در ادامه برنامه جهانگیر کوثری، سعید اسلام‌زاده و محمد طباطبایی به وجوه مختلف قهرمان پرداختند. در این مراسم همچنین پیام جمشید هاشم‌پور که نتوانست در برنامه حاضر شود، قرائت شد. در پیام جمشید هاشم‌پور آمده بود: «در ۵۵ سال حضور در سینما، جز به سینما و مخاطب سینما فکر نکردم و جز این دو برایم اصل نبود. چه آن زمان که برای چند سال از سینما دور شدم و چه آن زمان که مدام و همواره فیلم بر پرده داشتم برایم سینما اصل بود نه جوایز و تقدیرهای آن و نه قهرمان شدن و قهرمان بودن در سینما. برای من سینما مهم بود نه اینها. شاید بعضی از مخاطبان سینما مرا با زینال بندری به خاطر بیاورند و بعضی دیگر با جمال در فیلم «مادر» زنده‌یاد علی حاتمی. گروهی با جمشید پویا در «عقاب‌ها» و بعضی با سفیر فرانسه در «دلشدگان». با حاج رحیم «هیوا» یا دومان قائمی در «قارچ سمی». اینها و بسیاری بیشتر، زندگی من در سینما بوده است، اینها اگر برای مخاطب قهرمان سینما بود، برای من سینما بود، برای من، جمشید هاشم‌پور، بچه محله سلسبیل تهران از پدر و مادری اردبیلی، که حالا در آستانه هشتاد‌سالگی ایستاده‌ام، اصلِ سینما مهم بود و بس.»