خداحافظ، آوازخوان خسته!

اکبر جوان سپس از طریق دوستان به محضر استادان برجسته‌ای چون نورعلی برومند، عبدالله دوامی، محمد ایرانی مجرد، ادیب خوانساری و یوسف فروتن راه یافت و سال‌ها صرف آموختن دستگاه‌ها و فنون خوانندگی کرد. او در این مدت کم‌کم بین هنرمندان جایگاهی شایسته یافت اما راه یافتن به برنامه «گلها» را باید نقطه‌عطفی در زندگی هنری و زمینه معروفیت گلپا دانست. آشنایی و همنوازی با آهنگسازان و نوازندگان برجسته‌ای چون مرتضی محجوبی، پرویز یاحقی، اسدالله ملک و فرهنگ شریف  به‌سرعت از او چهره‌ای قابل‌اعتنا ساخت که می‌توانست در رادیو هزاران مخاطب را جذب خود کند. گلپا با وجود تسلط بر دستگاه‌های موسیقی، تمایل داشت از چهارچوب‌های مرسوم فاصله بگیرد، از این‌رو با ایجاد سبکی منحصر به خود که از سویی به مکتب آوازخوانی اصفهان نزدیک بود، و از سوی دیگر بر ابتکارات شخصی استوار بود، توانست راه خود را در پیش گیرد.

او در دهه‌های چهل و پنجاه با تحریرهای چکشی و پرنفس در کنار استادانی دیگر چون ایرج خواجه‌‌امیری از مقبولیت زیادی بین عموم برخوردار شد، تا آنجا که به «مرد حنجره‌طلایی» شهرت یافت. اگر چه او هیچ‌گاه از آواز غافل نشد اما طبق سلیقه مردم در سال‌های پرکاری‌اش بر اجرای ترانه‌هایش افزود؛ ترانه‌هایی چون تک‌درخت (پس از تو نمونم برای خدا)، موی سپید، هوس میکده، درویش، آوازخوان خسته و شبگرد که اکنون به خاطره جمعی چند نسل مبدل شده‌اند. شهرت این هنرمند موجب شد قطعه‌ای از آوازش در موسیقی متن فیلم «مده‌آ» از آثار پازولینی، کارگردان معروف ایتالیایی، به کار گرفته شود که البته چون بی‌اجازه بود بدون عواقب نماند. گلپایگانی پس از ثبت شکایت و بعد از گذشت یک سال به گفته خودش یک میلیون دلار غرامت از پازولینی دریافت کرد.

این هم داستان ماست

اکبر گلپایگانی از جمله هنرمندانی بود که پس از سال ۵۷، جز در مقطعی کوتاه که دو آلبوم منتشر کرد، اجازه فعالیت رسمی نیافت و این تا پایان عمر او را می‌آزرد، چرا که بر این باور بود که می‌توانست خدمات بیشتری به موسیقی ایرانی ارائه دهد و در واقع مسوولان، جامعه را از این تجربیات محروم کردند. وی در مصاحبه‌ای با ایلنا در این باره تعریف کرده است: «چند سال پیش در یک جلسه‌ای در خانه ما، یکی از آقایان مسوول گفت من به عشق صدای گلپا از شهرستان به تهران آمدم. همسرم گلی به‌شدت رُک است و همان‌جا گفت آقا شما دروغ می‌گویی! او گفت چرا؟ گلی گفت شما  اول انقلاب طومار درست کردی که شوهر مرا اعدام کنند... طومار درست کرده بودند که این رفیق شاه است، گفتم بابا من رفیقِ امیرالمومنینم؛ «همه درها اگر بسته، در قصر خدا بازه، بگو هو یاعلی مولا، علی مولا سبب‌سازه».

چرا این را نمی‌گویی و آن را چسبیده‌ای؟ من مورد توجه همه بودم و از هر کسی خوشم می‌آمد از او آهنگ می‌گرفتم، من از خیلی از هنرمندان آهنگ خوانده‌ام، از انوشیروان روحانی خوانده‌ام، از علی تجویدی خوانده‌ام و... وقتی مثلا خانم مهدخت مخبر شعری دارد به آن زیبایی؛ «دل خرابه، چه خرابی، جای آبادی نمونده...» خب چراکه نخوانمش؟ آن آقا به گلی جواب داد: اشتباه کردم. گلی‌خانم گفت اشتباه کردی؟ همین؟ سال‌ها از انقلاب گذشته، جلوی صدای گلپا را تیرآهن کشیده‌اید. به والله من اگر دنبال مسببان این ماجرا هم می‌گردم، برای این است که آنقدر به آنها محبت کنم که خجالت بکشند.»

پایم را هیچ‌کجا نمی‌گذارم

گلپا همچنین تاکید داشت: «با ضربه‌هایی که من خورده‌ام، دیگر حالم آن حال سابق نمی‌شود. می‌نشینم اینجا، یک کسی می‌آید یک حرفی می‌زند و من با خودم می‌گویم کاش زودتر می‌مردم و اینها را نمی‌شنیدم. کاش زودتر می‌مردم، کاش در ۸۰سالگی، ۷۰سالگی می‌مردم و این‌قدر دروغ نمی‌شنیدم. آخر چقدر به یک آدم دروغ می‌گویند؟ شما وقتی به کسی می‌گویید می‌خواهم این چاقو را فرو کنم در قلبت، شاید دستت را بگیرد ولی وقتی از پشت ضربه می‌زنید، من نمی‌فهمم و دفاعی هم از خودم نمی‌توانم بکنم. من که نه پول می‌گیرم، نه مهمانی و مجلس می‌روم، نه تالار می‌خواهم، دعوت داشتم که بروم ارسباران، ولی برادرم را به جای خودم فرستادم، حسن‌آقا را. دعوتم می‌کنند که بروم تالار رودکی برنامه اجرا کنم که من اسمش را گذاشته‌ام تالار زورکی.

من پایم را هیچ کجا نمی‌گذارم، در خانه‌ام باز است، خانه درویشان است، هرکسی می‌خواهد بیاید و برود ولی من جایی نمی‌روم. من بروم چه بگویم، جز این است که بروم آن بالا، دلم بسوزد که موسیقی‌مان به این حال افتاده و گریه‌ام بگیرد؟ ما چه بگوییم؟ البته بیرون از ایران که می‌روم، دوستانم می‌آیند و برنامه‌هایی با عنوان شب شعر یا زنده کردن یاد موسیقی فاخر «گلها» می‌گذارند و گه‌گداری برای ایرانی‌های مقیم آنجا می‌خوانم، اما نمی‌روم که بمانم چون ایران را دوست دارم. من اگر هر کجای دیگر این دنیا بودم، پول مانند آبی که از شیر سماور می‌آید، برایم می‌آمد ولی من ایران را دوست دارم، اینجا هم نشسته‌ام و سکوت می‌کنم. من عاشق ایرانم، در ایران به دنیا آمده‌ام و پدر و مادرم همین‌جا دفن شده‌اند، از ایران بروم دیوانه می‌شوم، به قول خودشان که می‌گویند هوم‌سیک شده‌ای. این هم داستان ماست.»