دولتآبادی در گپوگفت با تاجیکها از نویسندگی گفت
زن و بچهام بیشتر مرا ترساندند تا کرونا
در شروع این دیدار بهمنیار مرادی، مسئول داستان مجله صدای شرق که از مجلههای ریشهدار تاجیکستان است، میگوید: «کتابهای شما مجموعهای نیستند و مردم خودشان کتابها را تهیه میکنند و البته این کار بهتر بوده و باعث شده استقبال بیشتری شود.» دولتآبادی در جواب میگوید: «یک بار برای تاجیکستان ۱۰ دوره «کلیدر» را فرستادم» و تاجیکها میگویند: «آن کتاب که شما فرستادید دست به دست همه در دوشنبه میگشت و همه میخواندند.» مرادی با اشاره به مصاحبهای که دولتآبادی در آن گفته چخوف را میخواند، میگوید شباهتی در آثار دولتآبادی با چخوف نمیبینیم و دولتآبادی میگوید: «چخوف نویسندهای است که میشود آثارش را بارها خواند؛ طبع شوخ و اندوه باطنی انسانی دارد و در عمق آثار چخوف اندوه بشری زلالی هست که برای من خیلی عزیز است.» مرادی در میانه کلام او میگوید: «آثار شما با طنز فاصله دارد.» دولتآبادی میخندد و میگوید: «آخر تاریخ ما تراژدی است.»
نویسنده تاجیک حرف را به «جای خالی سلوچ» میکشاند، دولتآبادی پاسخ میدهد: «همیشه سعی کردم از دیگران یاد بگیرم اما به تقلید میدان ندادم. در گذشتههای دور گفتوگویی دارم با عنوان اینکه «ما نیز مردمی هستیم»، در آنجا میگویم تقلید برای هنرمند سم است و همه اینها مراحل دارد. صادق هدایت استاد ماست. در اوایل داستاننویسی تاثیراتی از او داشتم اما زود از این مرحله عبور کردم.» بهمنیار مرادی به نقل از نویسندهای تاجیک میگوید: «انگار دو دولتآبادی کتابهای کلیدر و سلوچ را نوشته است» که این حرف با تایید دولتآبادی همراه میشود: «بله بله... زمان ۳۰ساله بین دو کتاب وجود دارد و متفاوت است.» ادامه میدهند: «کدام به شما نزدیکتر است؟» و دولتآبادی میگوید: «هر کدام سر جای خودش. اصلا نمیتوانم قیاس کنم. هر کدام سر جای خودش اگر خوب نشسته است، خوب است.»
تاجیکها باز حرفشان را به سمت «جای خالی سلوچ» میبرند و میگویند، در تاجیکستان بعد از خواندن این کتاب که محبوب شد، خیلیها معتقد بودند که دولتآبادی در این کتاب مانند داستایوفسکی عمل کرده، باز دولتآبادی آن را تایید میکند و میگوید: «در جوانی عاشقانه داستایوفسکی را میخواندم. معتقدم هر نویسنده جدیای در عالم نمیتواند برخوردار از داستایوفسکی نباشد. من دو نویسنده دیگر را بعد او خیلی دوست دارم؛ یکی کامو و دیگری کافکا. هر دو هم به طور مشخص از او آموختهاند.»
یکی از تاجیکها، سوال تکراری همه روزنامهنگاران را میپرسد: «اگر دوباره متولد شوید همین راه را میروید؟ یا اینکه دوباره کاراکتر گل محمد را مینوشتید؟» و دولتآبادی در جواب میگوید: «نمیدانم. همانطور که گفتم زندگی ما تراژیک است. ولی شاید وسواس بیشتری میداشتم. برای نوشتن آن رمان، زمان را منظور کردم. فکر میکردم این اثر باید تا قبل از شروع ۵۰سالگیام نوشته شود و ۲۶ساله بودم که شروع کردم و ۴۲ساله بودم که تمام کردم. باید یک نیروی جوانی با یک نیروی پختگی توأم میشد و برای آن زمان بود. در این زمان اصلا نمیشد.»
تاجیکها از ادبیات پستمدرن میگویند و دولتآبادی هم میگوید: «اینها را جدی نمیگیرم. ما یک نویسنده خوب داریم که میخواستم اینجا دعوتش کنم، آقای حسین سناپور که کتابی نوشته است به نام «کلاهگردانی میان آسوپاسها». اما این پسامدرن و اینها به ما نمیآید. این نویسنده هم امروزی است اما نویسنده جدی و مهمی است. بقیه اما هر کدام یک داستان خوب نوشتند و نشد دیگر. اینهایی که شما میگویید از نظر من جدی نیست. سیال ذهن در فرهنگ ما جدید نیست و اوجش در داستان مولوی است. مثلا در ایران میگویند در فلان کشور چنین چیزی آمده است. خب آمده باشد. به ما چه ربطی دارد؟»
از انزوا میپرسند که میگوید: «انزوا برای هر نویسندهای تا حدودی لازم است. اما اگر انسان استخوانش بسته نباشد این انزوا ممکن است افسردهاش کند. ولی من افسرده نمیشوم. تاثیرش هم در آثار بستگی به خود نویسنده دارد. ما نویسندگانی داریم که در این انزوا تباه شدند.» بعد دولتآبادی دستش را نشان میدهد و میگوید: «این انگشتم در دوران کرونا ورم کرده بود و میگفتند باید جراحی شود. کمی درگیر این موضوع شدم. بعد مدتی بستم و امتحان کردم، دیدم میتوانم بنویسم. دیگر جراحی هم نکردم. بستگی به روح و روان انسان دارد. زندگی بالاخره دشوار است.»
از دوران کرونا سوال میکنند و اینکه به چه چیزی فکر میکرده است و آیا نترسیده؟ دولتآبادی میخندد و میگوید: «زن و بچهام بیشتر من را ترساندند تا کرونا.» این گروه توصیهای را از دولتآبادی برای جوانانی میخواهند که تازه وارد حوزه داستان میشوند و اینکه بیشترین توجهشان باید به چه چیزی باشد. میگوید: «فقط یاد بگیرند. وارد میدان نباید شوند، همان کنار باشند. وارد میدان شدن اولش ساده است اما بیرون آمدنش مشکل است.»
اشاره میکنند به اینکه ادیبان ایرانی بسیار در تاجیکستان شناختهشده هستند اما برعکس آن صادق نیست و بیشتر خوانندگان ایرانی از ادیبان تاجیکستان چیزی نخواندهاند. دولتآبادی میگوید: «اینجا هنوز کشور حافظ و فردوسی است. اینجا [مورد] قبول عام بودن شدن بسیار دشوار است. دشوار است که شما با خوانندگانت رابطه برقرار کنی و صبوری به خرج بدهی. یک بار گفتم شما بروید مجلات و یادداشتهای دوره قبل را ورق بزنید یک پاراگراف از آثار من نیست. فقط آن اوایل در کیهان یک ستون نوشتند که این دهاتی کیست؟» میگویند: «از نویسندگیتان پشیمان نشدید؟» با تاکید میگوید: «هیچوقت پشیمان نشدم.» مرادی فندک دولتآبادی را برمیدارد و میگوید ما یک شاعر معروف داریم که همیشه میگوید: «سیگارم را با سیگار سایه روشن میکردم. این هم برای ما افتخاری است که با فندک شما سیگارمان را روشن کنیم.» دولتآبادی میخندد و میگوید «آره، سایه سیگارش را با سیگار روشن میکرد، البته اواخر دیگر نمیکشید.»