یاد یار در جمع بزرگان

عصر سه‌شنبه مراسم یادبود این چهره فرهنگی با حضور چهره‌های سرشناسی همچون دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی، شهرام ناظری، عبدالحسین مختاباد، حسام‌الدین سراج، علی جهان‌دار، داود گنجه‌ای و ... در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد. در ابتدای این مراسم، سیدعبدالحسین مختاباد، خواننده نام‌دار موسیقی سنتی، با گرامیداشت یاد و خاطره برادر کوچک‌ترش، گفت:‌ ابوالحسن اهل کرم و رفاقت بود. ما اختلاف سنی کمی داشتیم و مانند دوقلوها بودیم. باور از دست دادن چنین برادر فرهیخته‌ای‌ برایم دشوار است. او در ادامه بخشی از یاداشت آلا مختاباد، دختر ١٧ساله مرحوم مختاباد، را برای حاضران قرائت کرد که در آن نوشته بود: «وقتی دیدم پدرم چقدر در کارش سخت‌کوش است از او الگو گرفتم. نوشتن مقاله برای همشهری و کمک کردن به بی‌خانمان‌ها و خیریه‌ها و خلق کردن رادیو آواز و نوشتن چندین کتاب تدریس آواز و سه‌تار و کمک کردن به مردم ایران، ترکیه و افغانستان از جمله اقداماتی بود که پدرم انجام داد. هیچ‌گاه این خدمات ارزشمند پدرم از یادم نمی‌رود. خوشحالم که بیش از ١٧ سال فرزندت بودم و هیچگاه لبخند از لبانت محو نشد... تو برای کوهنوردی رفته بودی، اما همچنان بر قله کوه‌ ایستادی و دیگر بازنگشتی.»

قفل تالار شکست!

در ادامه این مراسم، شهرام ناظری در سخنانی درگذشت ابوالحسن مختاباد را دردناک و غیرمنتظره توصیف کرد و گفت: با او که روزنامه‌نگاری فرهیخته است از سال‌های خیلی دور و از ٣٠ سال پیش آشنا شدم. آن مرحوم روحیه پیگیری و حس خستگی‌ناپذیری داشت. من زیاد اهل مصاحبه نیستم، اما او چنان پیگیر و خستگی‌ناپذیر کارهایش را دنبال می‌کرد، برایم جالب بود و ده‌ها مصاحبه از من گرفت. ابوالحسن در اکثر کنسرت‌هایم حضور داشت و بعد از کنسرت هم مرا رها نمی‌کرد. وی علاوه بر اینکه خبرنگار بود، پژوهشگر موسیقی هم محسوب می‌شد.ناظری افزود: به یاد دارم در دهه ٧٠ کنسرت‌ها خیلی محدود در نمایشگاه بین‌المللی برگزار می‌شدند. همه شنیده بودند سالن مجهزی در وزارت کشور ایجاد شده و ما توانستیم برای اولین‌بار در این تالار اجرا کنیم و من شعری از مولانا را با عنوان «بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم»، خواندم. پس از آن ابوالحسن با تیتر قشنگی نوشت «قفل تالار شکست». او توضیح داد: همچنین زمانی که در آمریکا بودم، مرا پیدا کرد و با وجود مسافت زیاد هفته‌ای دو یا سه بار نزد من می‌آمد و واقعا سخت‌کوش و خستگی‌ناپذیر بود. من هم برای این حس او احترام قائلم و از خبر ناگوار مرگ او خیلی متاسف شدم. حتما جای او در صفحات موسیقی ما خالی است. درگذشت وی را به همه وابستگان و جامعه خبرنگاران و موسیقی تسلیت می‌گویم.

انتظار خوف‌انگیز مرگ

جهانگیر کوثری، تهیه‌کننده سینما و روزنامه‌نگار، که سال‌ها با مختاباد همکار بود در این مراسم گفت:‌ مرحوم ابوالحسن تیزهوش و زیرک بود. با مصطفی برادر بزرگ او هم‌کلاس بودم. وقتی خبر مرگ ابوالحسن را شنیدم نتوانستم روی پاهایم بایستم. احمد شاملو می‌گوید: «مرگ انتظاری خوف‌انگیز است، انتظاری که بی‌رحمانه طول می‌کشد.» او افزود: بعد از تشکیل روزنامه همشهری در سال ١٣٧٢ ابوالحسن مختاباد که بسیار جوان بود به روزنامه آمد. او در همه مباحث سرک می‌کشید. درباره فیلم‌های هنری جشنواره بحث می‌کردیم و نظر می‌داد. حتی در بحث‌های اجتماعی هم نظر می‌داد.

نظرخواهی او درباره شعر نیما خیلی جلوتر از بقیه بود. جای او بسیار خالی است. حمیدرضا نوربخش، خواننده موسیقی سنتی و مدیرعامل خانه موسیقی، هم گفت: مرگ ناگهانی مختاباد بسیار شوک‌آور بود، و این نوع مرگ‌ها به همراه خود چیزهایی را یادآوری می‌کند و به قول قیصر امین‌پور «گاهی چه زود دیر می‌شود»؛ او در سال‌های آغازین دهه ٧٠ نزد من آواز کار می‌کرد. به‌تدریج با هم آشنا شدیم. من در ١٢ سال اخیر مورد نقد مرحوم ابوالحسن مختاباد بودم. او افزود: مرحوم مختاباد به‌شدت پیگیر بود و عاطفه سرشاری داشت.

او تجربیات ارزشمندی در مسائل صنفی روزنامه‌نگاری داشت. منتقد بود اما انصاف داشت و بی‌مبنا حرف نمی‌زد. آنقدر انصاف و شجاعت داشت که اشتباهاتش را می‌پذیرفت و تصحیح می‌کرد. زیاد با هم اختلاف نظر داشتیم؛ اما همین نکته سبب شد تا از او هیچ‌گاه دلگیر نباشم. از خبر درگذشت او فروریختم و دو شب گریستم؛ امیدوارم وی الگویی برای همه کسانی که قلم می‌زنند و نقد می‌کنند، باشد. سیدمصطفی مختاباد، برادر بزرگ ابوالحسن و مدیر گروه تئاتر دانشگاه تربیت‌مدرس، نیز در این مراسم گفت: در داغ برادرم سخن گفتن دشوار است. رفتن ابوالحسن بسیار زود بود.

او در کنار ما در دامان پدری به‌شدت ایمان‌گرا پرورش یافت. در ادامه حیات خود چنگ زدن به باورهای عرفانی و حماسی در او جوشان شد و با تکیه بر همان بسترها به تعادل و توازن دست یافت تا جان پاک خود را طوری صیانت کند تا از مولوی تا ابن عربی که مفاهیمی ساده نیستند، آنها را فهم کند.او ادامه داد: روح خبر و خبرنگاری در خانه با او رشد کرد و بالاخره پا در وادی توفان گذاشت. جان از نظر او یعنی خبر. صبح‌ها او با آواز موسیقایی شاهنامه‌ای که پدرم می‌خواند بیدار می‌شد. ما در کنار برادرم در روستایی (امره از توابع ساری در استان مازندران) بزرگ شدیم که در آن جشنواره نی‌نوازان برگزار می‌شد. نبودش برای ما دشوار است و داغش را هرگز نمی‌توانم فراموش کنم.