امروز سالمرگ فرخی یزدی است

 انور خامه‌ای در مجله «گزارش» شماره اردیبهشت سال ۱۳۷۹، در مقاله‌ای با عنوان «دو سال با فرخی یزدی در زندان قصر» درباره او نوشته بود: «زنده‌یاد فرخی از دوستان مرحوم پدرم شیخ یحیی کاشانی بود. زمانی که او روزنامه طوفان را منتشر می‌کرد، پدرم رئیس هیات تحریریه روزنامه ایران بود و گاهی جلسات دوستانه‌ای با بعضی‌د یگر از روزنامه‌نگاران مانند مرحوم صفوی مدیر روزنامه «کوشش» و معتمد‌الاسلام رشتی مدیر روزنامه «وقت» و ... داشتند.

در همین زندان قصر بود که با فرخی آشنا شدم. ما هر دو در بند ۲ زندانی بودیم. بند ۲ سابقه بدی داشت. در آغاز افتتاح زندان قصر این تنها بندی بود که به زندانیان سیاسی اختصاص داشت و از این رو مورد حراست ویژه‌ای قرار می‌گرفت. زندانیان آن در هر سلول یک‌ یا دو نفر بیشتر نبودند. اما چند سال بعد وقتی ما را به این بند آوردند، در هر سلول سه و گاهی چهار نفر را جای دادند، جز دو سلول که فقط یک زندانی در آن بود: یکی از آن‌ها فرخی، دیگری که روبه‌روی آن قرار داشت حبیب‌الله رشیدیان پدر رشیدیان‌های معروف در زندان بود. من در سلول چسبیده به دیوار سلول رشیدیان زندانی بودم، یعنی تقریبا روبه‌روی سلول فرخی.

 زنده‌یاد فرخی از علوم جدید بهره‌ چندانی نداشت ولی از تحصیلات قدیمی، به ویژه آنچه مربوط به شعر و شاعری است برخوردار بود. هیچ زبان خارجی نمی‌دانست و با آنکه چند سال در آلمان زیسته بود جز چند اصطلاح خیلی معمول مانند «گوتن تاگ» (روز بخیر)، «دانکه شون» (متشکر) چیزی نیاموخته بود. یکی از این اصطلاحات «آین مومن» (یک لحظه) بود و هر وقت کسی در سلول او را می‌کوفت به صدای بلند می‌گفت: «ای مومن، آین مومن». تازه در زندان به فکر آموختن زبان آلمانی افتاده بود و یک کتاب مقدماتی آن را تهیه کرده بود و پیش آلمانی‌دان‌ها درس می‌خواند.

وقتی که زندانیان سیاسی تصمیم به اعتصاب غذای عمومی گرفتند، با نهایت صمیمیت به ما گفت: «دوستان من اقدام شما را ستایش می‌کنم و آرزو می‌کنم موفق شوید اما من طاقت گرسنگی کشیدن را ندارم.» بعد به شیوه خودش (یعنی با سرودن شعر) با ما همکاری کرد. هجویه‌ای که زنده‌یاد فرخی از حاکم یزد کرده بود، معروف‌تر از آن است که به باز گفتن نیاز داشته باشد. اما داستان دوختن دهان او که بسیار شایع است، بعضی از تاریخ‌نویسان نیز آن را واقعیت پنداشته‌اند، صحت ندارد. من خود که این موضوع را شنیده بودم، روزی در زندان از او پرسیدم: «آقای فرخی لب‌های شما را چطور دوختند؟ راستی خیلی درد داشت؟» با سادگی عادی خودش جواب داد: «مگر لب‌های من کرباس بود که بدوزند؟!» بعد توضیح داد که حاکم یزد تهدید کرده بود که دهانش را خواهم دوخت و منظورش خفه‌کردن و خاموش ساختن فرخی بوده است. در حقیقت لب‌های فرخی به طور طبیعی قدری کلفت‌تر و برآمده‌تر از حد معمول بود و این امر نیز از سوی بسیاری، همچون دلیل صحت آن شایعه تلقی می‌شد...».