روز قبل، قرار مدارشان را گذاشته بودند

سیمین دانشور ۲۰ ساله بود که پدرش، محمدعلی دانشور درگذشت. پس از مرگ پدر، مادرش هم به تهران آمد و در خیابان ایرانشهر ساکن شدند. سیمین در سال ۱۳۲۰ خورشیدی،

به عنوان معاون اداره تبلیغات خارجی در رادیو تهران استخدام شد. علی اکبر کسمایی و احمد شاملو از همکاران او در رادیو بودند. دو سال بعد، در سال ۱۳۲۲، از رادیو کناره‌‌‌گیری کرد و در روزنامه ایران آن زمان، مشغول به کار شد.

سیمین دانشور در سال ۱۳۲۷، در حالی که در اتوبوس از اصفهان راهی تهران بود با جلال آل‌‌‌احمد، نویسنده و روشنفکر ایرانی، آشنا شد و این آشنایی مدتی بعد به ازدواج انجامید.

خواهر سیمین دانشور (ویکتوریا دانشور) ماجرای آشنایی سیمین و جلال را این‌‌‌طور نقل می‌کند: ما عید رفته بودیم اصفهان و در اتوبوسی که می‌‌‌خواستیم به تهران برگردیم، آقایی صندلی کنارش را به خانم سیمین تعارف کرد. آن دو کنار هم نشستند. بعد آمدیم خانه. صبح دیدم خانم سیمین دارند آماده می‌‌‌شوند که بروند بیرون. من هم می‌‌‌خواستم بروم خرید. وقتی در را باز کردم، دیدم آقای آل احمد مقابل در ایستاده است. نگو اینها روز قبل قرار مدارشان را گذاشته‌‌‌اند. روز نهم آشنایی‌‌‌شان هم قرار عقد گذاشتند. بعد همه را دعوت کردیم و در مراسمشان فامیل و همه نویسندگان بودند. صادق هدایت هم بود. بعد آنها خانه‌‌‌ای اجاره کردند و رفتند سر زندگی‌‌‌شان.

سعید حجاریان از فعالان سیاسی گفته: «به صورت مستمع آزاد در کلاس خانم دانشور، که در دانشکده ادبیات زیبایی‌‌‌شناسی درس می‌‌‌داد، شرکت می‌کردم. ایشان وسواس عجیبی در تدریس داشت. تمام اسلایدهایش را از قبل آماده می‌کرد و با دقتی وصف‌‌‌ناپذیر آنها را برای دانشجویان توضیح ‌‌‌می‌‌‌داد. به یاد دارم برای توضیح سبک کوبیسم، نقاشی‌‌‌های پیکاسو را انتخاب کرده بود و در هر مورد نظرات دانشجویان را نیز جویا می‌‌‌شد. یک‌‌‌بار وقتی یکی از نقاشی‌‌‌ها به نظرم خیلی عجیب آمد، ایستادم و گفتم که انگار این خری است با موهای دم‌‌‌اسبی! ایشان خندید و گفت که باید کم‌‌‌کم با سبک پیکاسو آشنا شوی تا حس زیبایی‌‌‌شناسی‌‌‌ات تقویت شود.»

خود سیمین دانشور هم تعریف کرده: «سال‌ها قبل، یک روز،‌‌‌ آخرهای روز بود. غروب بود. موسی صدر اومد، در زد. اون یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. چشم‌‌‌های خاکستری، درشت، زیبا. لباس آخوندیش هم شیک، از این سینه کفتری‌‌‌ها. من در رو باز کردم. گفتم ببینم! شما امامی، پیغمبری! توحق نداری اینقدر خوشگل باشی! خندید. گفت: جلال هست. گفتم: آره، بیا تو. اومد تو. نیمام که همیشه اینجا بود. دیگه من نرسیدم چایی به نیما بدم. نیما تو خاطراتش نوشته که: سیمین محو جلال امام موسی صدر شد و چایی ما رو خودش نداد و منم چایی نخوردم. موسی صدر ۳، ۴ روز اینجا موند. نیما خیلی حسودیش شد. نیما خیلی وسواسی بود. باید چایی رو خودم می‌‌‌ریختم. تفاله نداشته باشه. سرش هم اینقدر خالی باشه. خودمم می‌‌‌دادم بهش. من محو جمال صدر شدم. خیلی زیبا بود. بعد ۳،۴ روز موند و بعد ما رفتیم قم. او رئیس نهضت امل در لبنان بود. «سووشون» رو اون به عربی ترجمه کرد.»

۳۰ تیر ۱۳۸۶ خورشیدی دانشور به علت مشکلات حاد تنفسی در بیمارستان پارس تهران بستری و سپس مرخص شد اما این بیماری در او ادامه پیدا کرد. سرانجام پس از یک دوره بیماری آنفلوآنزا، عصر روز ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ در ۹۰ سالگی در خانه‌‌‌اش در تهران درگذشت.