بازیگوشترین بچه محلهمان بودم
همچنین مادرش که در کودکی او را از دست داد، نقش مهمی در علاقهمند شدنش به ادبیات داشت.شفیعی درباره دوران کودکیاش میگوید: «من از اینکه به مدرسه نرفتم بسیار بسیار خوشحالم؛ یعنی می فهمم که یک نوع عنایت الهی بود. من اگر به شیوه معمولی به مدرسه میرفتم، مسلما این مایهای را که به فرهنگ اسلامی مربوط است، هرگز نداشتم. بازیگوشترین بچه محل بودم چه در کدکن و چه در مشهد. اولین بچهای که صبح زود وارد کوچه میشد، علیالتحقیق من بودم و آخرین کسی که کوچه را ترک میکرد نیز من بودم. علتش شاید این بود که نه خواهری داشتم و نه برادری.»شفیعی سالها بعد به دانشگاه راه یافت و زیر نظر استادانی چون فروزانفر پرورش یافت و به درجه دکترا رسید. وی در سرودن شعر پس از تجربه انواع مختلف قالبهای کلاسیک شعر فارسی، در تجربهای تازه به سراغ شعر نو میرود و این حرکت به گفته وی، پس از آشنایی و رفاقت با دکتر علی شریعتی اتفاق میافتد.شفیعی در مقدمه تازهترین کتاب شعرش «طفلی به نام شادی» نوشته است: «در تمام مدت شاعری من – که عمری شصت و چند ساله دارد – من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه «وزن» را رها کردهام و نه «قافیه» را و نه «معنی» را، نه «عشق» را و نه «تاملات وجودی» را و نه «ایران» را. برای اثبات عقبماندگی یک شاعر سندی استوارتر از این میتوان یافت؟ آن هم در مملکتی که عقل اکثریت مردم آن به چشمشان است و چشمشان هم به روی صفحات روزنامه...»