خاطره دیدار استاد ریاضی با فروغ
امروز سالروز درگذشت محسن هشترودی است
به قول منوچهر آتشی، شاعر معروف، نقشی که هشترودی در ادبیات معاصر ایران داشت، همان نقشی است که برتراند راسل در ادبیات انگلیسی داشت البته با معیاری کوچکتر. وی در اینباره گفته است: «محسن هشترودی دارای درجه دکترای ریاضیات از نخستین دانشجویان ایرانی بود که همزمان با استادی در رشتههای فیزیک و ریاضی، دارای شناخت عمیق از هنر و ادبیات و نقاشی نو بود و وقتی وارد محافل روشنفکری ایران شد بهعنوان قطبی برای رفع و رجوع دشواریهای مسائل و مباحث فکری شناخته شد. تلاش هشترودی بیشتر وقف این بود که رابطه زنده و آشکار بین هنر و دانش تازه را کشف کند و به آگاهی پژوهندگان برساند.» اسماعیل جمشیدی، نویسنده و روزنامهنگار در دهه پنجاه مجموعه مصاحبههایی با پروفسور هشترودی انجام داده بود که ماجراها و برخی خاطرات این گفتوگوها را سالها پیش در مجله بخارا بازگو کرده است. وی میگوید: «پروفسور محسن هشترودی را که در دهه چهل یکی از مشهورترین شخصیتهای علمی و دانشگاهی بود اولینبار در برنامه «مرزهای دانش» رادیو ایران که استاد محیط طباطبایی تهیهکنندهاش بود در استودیوی میدان ارک از نزدیک دیده بودم، نام پروفسور هشترودی بهعنوان یکی از ۲۰۰ ریاضیدان بزرگ دنیا ثبت شده بود، در فرانسه دکترای ریاضی گرفته و در رشته فیزیک، فلسفه و ادبیات نیز چهره دانشگاهی متشخصی داشت. علاوه بر این بهعنوان استاد و رئیس دانشکده علوم دانشگاه تهران در زمینه علوم کیهانی در رادیو و تلویزیون سخنرانیها کرده بود، در یکی از سخنرانیها درباره پدید آمدن نابغه در سنین خاص نظریاتی داده بود، همین را موضوع یکی از گفتوگوها کرده بودم یا درباره کامپیوتر در قرن بیستویکم، یا انسانهای فضایی و زندگی در کرات دیگر که آن روزها مردم کوچه و بازار هم به آن توجه داشتند و هر چه خبر و گزارش علمی و غیرعلمی که در مطبوعات چاپ میشد میخواندند. درباره این مسائل حرفها و نظریات پروفسور هشترودی خواننده بیشتری داشت.» جمشیدی درباره ارتباط هشترودی با شاعران مطرح معاصر تعریف میکند: «یکبار نظر او را درباره فروغ فرخزاد پرسیدم که آن روزها کتاب «تولدی دیگر» بالاترین فروش در زمینه شعر را داشت. پروفسور هشترودی پس از اندکی صحبت درباره شخصیت فروغ گفت: «از فروغ فرخزاد خاطرهای دارم که هیچ وقت فراموشم نمیشود، یک شب در یک میهمانی که فروغ هم بود، تصادفا برای لحظهای روی لبه کتم نشست، با لبخند گفت: آه استاد غبار شدم و روی کت شما نشستم. گفتم: کاش اشک بودید و در چشم من مینشستید. گفت: کاش لبخندی میشدم و روی لبتان مینشستم.» پروفسور هشترودی وقتی این خاطره را نقل کرد، متاثر شد و من که خیلی نزدیک او نشسته بودم دیدم چند قطره اشک حلقه چشمهایش را خیس کرده، سیگاری از توی پاکت بیرون آورد کبریت زدم و یکی دو دقیقهای هر دو ساکت ماندیم.»