شیطنت سیاسی با نوشتن انشا

داریوش آشوری که در سال ۱۳۱۷ به دنیا آمده است، درباره سال‌های نخست زندگی‌اش توضیح می‌دهد: «من در محله‌ قدیمی تهران نزدیک بازار مرکزی شهر به دنیا آمدم. سه‌ساله بودم که ایران را نیروهای متفقین، در جنگ جهانی دوم، اشغال کردند. سربازان روسی و آمریکایی را به یاد می‌آورم که در همان گذرگاه‌ها دیده بودم. بخش‌های شمالی تهران در دوره‌ رضاشاه خیابان‌کشی‌ها و بناهای دولتی مدرن به خود دیده بود؛ اما محله‌های قدیمی، از جمله جایی که من به دنیا آمدم و بالیدم، هنوز همان قلبِ تهران قدیم بود، با شمایلِ ساخت‌وساز و شیوه‌ زندگانی و روابط همسایگی دورانِ قاجار.

نامِ محله‌ ما سقاخانه‌ نوروزخان بود؛ به نام سقاخانه‌ای در آن کودکی من در میان سروصداها و سکوت‌ها و نقل‌ها و قصه‌گویی‌ها و جشن‌های نوروزی و عزاداری‌های عاشورایی در این فضا، در خانه و بیرون خانه گذشت. شش‌ساله بودم که به مدرسه رفتم و همین که الفبا را آموختم و چشمم در دو سه سال اول با کلمات در کتاب‌های درسی آشنا شد، شوق غریبی به خواندن در من پدید آمد. در خانه‌ ما هنوز نه برق بود و نه از رادیو خبری بود. تا نه-ده سالگی سینما ندیده بودم؛ اما روزنامه و مجله‌ پیدا می‌شد که پدرم به خانه می‌آورد. در هفت-هشت سالگی برخی روزها ناهار نمی‌خوردم و دو قران یا سه قران پولش را از مادرم می‌گرفتم و می‌رفتم جلوخان مسجد شاه و از دست‌فروش‌ها کتاب می‌خریدم.» ذوق ادبی آشوری از سال‌های مدرسه شناخته و شکوفا شد. وی تعریف می‌کند: «معلمی که بیش از همه در من اثر گذاشت، و به‌راستی برای معلمی آفریده شده بود و به این کار عشق داشت، زین‌العابدین موتمن بود که سه سال در البرز و سال آخر در دارالفنون دبیر ادبیات کلاس من بود. او در برانگیختن ذوق من به نویسندگی نقش داشت. بسیار نجیب و شکیبا بود و شیطنت‌های نوجوانانه‌ مرا به خاطر استعداد ادبی‌ام نادیده می‌گرفت. اجازه می‌داد که انشای طنزآمیز بنویسیم و من می‌نوشتم. بچه‌ها هم انشاهای مرا دوست داشتند و می‌خواستند که در زنگ انشا من انشا بخوانم. دو-سه سال از کودتای ۲۸ مرداد گذشته بود که با عنوان «خاطرات من» موضوع انشایی داده بود. من با تقلید از زبان کلیله‌ودمنه و چهارمقاله نظامی عروضی-که کتاب‌های درسی زبان فارسی ما در دبیرستان بود- و چاشنی شعرهایی از التفاصیل فریدون توللی، انشایی طنزآمیز نوشتم که مضمون آن نقل داستانی به سبک قدما بود درباره‌ برخورد در رباطی در راه بغداد با علی بن فضیل زاییدی، کسی که نامش یادآور نام فضل‌الله زاهدی، نخست وزیر کودتا، بود و از زبان او ماجرای ملی شدن نفت (با نام گوهر شب‌چراغ) و خیانت او و سپردن آن دیگر بار به دست بیگانگان را شرح داده بودم. این در شرایط آن روزهای سرکوب و خفقان کاری بسیار جسورانه بود و خبر آن در دبیرستان دهان به دهان گشت و از کلاس‌های دیگر می‌آمدند و از آن نسخه‌ای می‌خواستند؛ اما موتمن که دید انشای من بچه‌های کلاس را گرفته و شیفته و میخکوب کرده است تا آخر تاب آورد و اگرچه بنا به عادت سرخ شده بود و کار را خطرناک می‌دید، چیزی نگفت. روش او این بود که پس از خواندن انشا بالای ورقه نمره می‌داد. به من همیشه نمره‌ ۱۹ می‌داد؛ اما این‌بار بالای ورقه نمره نداد. لابد برای اینکه سندی بر ضد او نباشد.‌ هفته‌ بعد در صحن مدرسه مرا دید و گفت: «هر دومان جستیم!» البته آن زمان هنوز دستگاه حکومت نظامی به فرماندهی سپهبد بختیار به ساواک تبدیل نشده بود.»