حمیدرضا صدر، منتقد مطرح در ۶۵سالگی درگذشت
وداع با روایتگر شیرین خاطرات
حمیدرضا صدر متولد ۱۳۳۵ دانشآموخته رشته برنامهریزی شهری در دانشگاه تهران و لیدز انگلستان بود و سالها بهعنوان نویسنده و منتقد سینما و همچنین مفسر فوتبال فعالیت داشت. نیمکت داغ، روزی روزگاری فوتبال، پسری روی سکوها و تو در قاهره خواهی مرد، از جمله کتابهای منتشرشده او بهشمار میروند.
شاید هیچکس به اندازه خود او نتواند به شیرینی درباره زندگیاش توضیح دهد. وی در مصاحبهای گفته بود: «پدرم ارتشی و مهندس بود و پنج فرزندش در گوشه کنار ایران به دنیا آمدند. مثلا من در مشهد به دنیا آمدم؛ ولی ششماهه که بودم به تهران برگشتیم و کمی بعد به سنندج رفتیم و بعد هم راهی کرمانشاه شدیم. زمانی که در کرمانشاه بودیم خانه سازمانیمان وسط دشتی فراخ نزدیک کوهها بود. روزها را معمولا در کوه و دشت بازی میکردیم. بومیها سوار بر اسب و قاطر از آنجا رد میشدند و ما میایستادیم به نگاه کردن و دنبالشان دویدن. خلاصه وقتی از کلاس سوم به تهران آمدم، عکسهایم را که میدیدم، فکر میکردم چقدر فرق کردهام. به مادرم میگفتم: «... ببین مادر جونم شما از من درست مراقبت نکردید. من آنجاها که بازی میکردم گم شدم و یک از بومیهای کرد مرا به فرزندیاش پذیرفت و شما هم که نمیتوانستید بگویید پسر بزرگتان را گم کردهاید، رفتید از پرورشگاه یک پسربچه کرد را آوردید به تهران و به نام من بزرگ کردید. حالا حمید صدر واقعی جایی در کردستان مشغول کشاورزی یا شکار است و من که اینجا هستم در رگهایم خون کرد واقعی جاری است.» همچنین وی درباره نوشتههایش میگوید: «اگر کتاب «در قاهره خواهی مرد»را ببینید به پدرم تقدیم شده، نوشتهام «به یاد پدرم که اگر این کتاب را میخواند، مرا مواخذه میکرد.» پدر من مهندس ارتشی زمان شاه بود. هم سید بود و هم شازده قجری. عموی پدرم سال ۱۳۲۵ نخستوزیر بود. محسن صدر یا همان صدرالاشراف. من در این محیطها بزرگ شدم و تکبر از بالا به پایین را همیشه در خانواده پدرم میدیدم و به همین دلیل هم همیشه با پدرم مشکل داشتم. اتفاقا «تو در قاهره خواهی مرد»، نقد قدرت و نظامی و نظامیگری است. درباره چیزی نوشتهام که حال و هوایش را زندگی کردهام.»
از دست دادن نزدیکانش وی را به شخصیتی مرگاندیش مبدل کرد که به جای هراس از نیستی به سوی لذت از زندگی سوق پیدا کرد. خود دراینباره میگوید: «تلاش میکنم از هر چیز کوچکی بهرهای ببرم. نمیدانم شاید دلیلش هم این است که در خانواده پدریام خیلیها خیلی زود بهدلیل سرطان جان دادند. پدرم در ۶۰ سالگی فوت کرد و مادرم خیلی جوان بود که با پنج بچه تنها ماند. دخترعمو و پسرعموی من به ۳۰سال نرسیدند که جان دادند. همیشه فکر میکردم تا ۳۵ سالگی بیشتر زنده نخواهم ماند. زمانی که ازدواج کردیم به خانمم همین را گفتم و او هم به طنز گفت: نگران نباش، پس از آن فکری خواهم کرد! جلو که آمدیم همسرم در ۳۵ سالگی درگیر سرطان شد؛ ولی خوشبختانه او بر خلاف من آدم قویای است... چه کسی باور میکرد کیارستمی این چنین برود؟ قبل از اینکه راهی سفر آمریکا شوم، به اینانلو زنگ زدم و قرار شد بعد که وقتی برگشتم یکدیگر را ببینیم. چند روز بعد آنجا خبر فوتش را شنیدم. آنجا بود که فرهاد زنگ زد و خبر مرگ همایون بهزادی را داد. در بوستون برف و سرما همه جا را فرا گرفته بود و دلم چنان گرفت که گریهام گرفت. رفتم گوشهای تا کسی اشکهایم را نبیند.»
واکنشها
محبوبیت صدر بین طرفداران ورزش و هنر بهیکاندازه بود. از اینرو درگذشت وی از سوی هر دو گروه بازتابهای زیادی داشت. از میان هنرمندانی که در سوگ این منتقد در فضای مجازی نوشتند، میتوان به بازیگران سینما بهرام رادان، نگار جواهریان، حبیب رضایی، احسان کرمی و علی زندی اشاره کرد.
مصطفی جلالی فخر، منتقد فیلم نیز درباره وی گفته است: «اولین خبری که صبح خواندم، همین بود و بیش از تصورم غمگین شدم. با اینکه از قبل خبر داشتیم که این تومور لعنتی، نه تنها بافتهای مغز عالیاش را به تسخیر درآورده بود، بلکه به جاهای دیگر هم چنگ انداخته و پزشکان قطع امید کرده بودند. فقط یک بار در یک نمایش خصوصی فیلم دیده بودمش. چنان دوستانه و پر از انرژی و عشق درباره کتاب فوتبالیاش گفت که دلم میخواست پس از اینهمه هیجانی که از او دریافت کرده بودم، در یک زمین فوتبال بدوم. همسرش هم کنارش بود و طوری حواسش به او بود که انگار میترسید از این همه بیقراری بلایی سرش بیاید و البته گاه با عشق، لبخند میزد، طوری که انگار داشت یک کودک بازیگوش را تماشا میکرد. گفتم جای شما در سینما خالی است. دوباره دستانش را به آن شکل جادویی حرکت داد و گفت سینما و فوتبال، دو روی یک سکه هستند، من برای هیچکدام کم نمیگذارم. حمیدرضا صدر شاهکار حافظه بود و کمنظیر. به یاد داشتن این همه جزئیات دور و نزدیک، فراتر از حداکثر انتظار بود. و چه بازی تلخی که سرطان بدقلق، همان جا را نشانه گرفت. جای او حتما تا همیشه در میان همه ما خالی است؛ اما در مرحله بعدی حیات، حتما حال خوبی دارد و چه بسا همانگونه که کیارستمی گفت، شاید الان خودش نمیداند که از مرز مرگ عبور کرده است و گمان میکند تمام آنچه در عمر زمینیاش گذشته، خوابی کوتاه بوده است.»