وی تعریف می‌کند: یک‌بار در پارک دانشجو روی پله‌های سنگی نشسته و منتظر بودم زمان بگذرد. قرار بود تئاتری شروع بشود و بروم. پسری با قیافه امروزی و شیک و پیک آمد، دست کرد در کوله‌پشتی‌اش و کتابی به من داد و گفت این را بخرید. گفتم چیست؟ گفت مجموعه شعر خودم. من با خودم حساب کردم و گفتم یک جوان دوره افتاده در پارک و مجموعه شعر خود را می‌فروشد، هرچقدر هم بد باشد باید بخرم. اصلا فکر نکردم. تشکر کردم و یکی خریدم. بعد بازش کردم و هرچه خواندم نفهمیدم. دویدم این‌ور و آن‌ور و در پارک گشتم و پیدایش کردم. گفتم یکی دیگر هم به من بده، تعجب کرد. گفتم من یکی را می‌خواهم نگه دارم برای خودم، کتابی باشد که شعرهایش را نفهمیدم با این‌که زبان مادری‌ام فارسی است، لیسانس و فوق‌لیسانسم فارسی است اما این کتاب را نفهمیدم. یکی را می‌خواهم بگذارم در کتابخانه‌ خانه شاعران به‌عنوان کتابی که دیگران نمی‌فهمند. گفت این شعرها خیلی شخصی است. گفتم آدم اشعار خیلی شخصی‌اش را چاپ نمی‌کند. در هر صورت یکی دیگر هم خریدم گرچه از این کتاب دو سه شعرش را بیشتر نخواندم. جز این، کتاب‌های زیادی بوده مخصوصا در حیطه شعر و داستان مدرن که با برخی خواه ناخواه ارتباط برقرار نمی‌کنم اما اعصابم را به‌خاطر مطالعه که باید لذت‌بخش باشد، خرد نمی‌کنم.