ماجراهای شیرین غلام شیشلولبند
امروز سالگرد درگذشت کیومرث ملکمطیعی است
ملکمطیعی درباره سالهای کودکی و شروع علاقهاش به بازیگری در مصاحبهای گفته بود: «سال ۱۳۱۵ در بندر انزلی به دنیا آمدم. دوران کودکی من مانند سایر کودکان به بازی سپری شد و روزهای نوجوانیام را به درس و مدرسه و فراگیری هنر بازیگری گذراندم. در دوران دبیرستان چند تئاتر کار کردم و مورد تشویق قرار گرفتم. هر بار نیز جایزهای به من تعلق میگرفت. این تقدیرها باعث شد به استعداد خود پی ببرم. اتفاقا در همین گیر و دار، تئاتر گیلان در رشت که تنها تئاتر شهر بود، اطلاعیه پذیرش هنرجو اعلام کرد. من هم از خدا خواسته تست دادم و پذیرفته شدم و کار هنری را دنبال کردم. سال ۱۳۳۱ برای آموزش عملی تئاتر، نزد زندهیاد محمدحسنخان میلانی رفتم و از سال ۱۳۳۳ بازی در تئاتر را آغاز کردم. با تعطیلی تنها تئاتر استان گیلان در سال ۱۳۳۸، برای ادامه فعالیت هنری، راهی تهران شدم و از آنجا که نمیخواستم تنها از راه بازیگری امرارمعاش کنم به استخدام اداره برق درآمدم و تئاتر را نیز همراه با شغل اصلیام در لالهزار ادامه دادم.»
وی درباره نخستین نقش رسمیاش در نمایش و تاثیر آن بر کار حرفهایاش توضیح میدهد: «در نمایشنامه «نادر پسر شمشیر» که اولین کار رسمیام در تئاتر بود، حس عشق به نمایش درون من شکوفا شد. آن زمان ۲۳ ساله بودم و نقش سلطان ۸۵ ساله را بازی کردم یعنی در ۲۳ سالگی، ۸۵ ساله شدم! اینجا بود که خودم را بهعنوان یک بازیگر باور کردم.»
با وجود ایفای نقش در دهها اثر، تاثیر برخی از آنها پس از اتمام بازی با او بود. وی دراینباره گفته است: «فقط دو بار با این طور نقشها دست و پنجه نرم کردم؛ یکی در نمایش حسن سنتوری به کارگردانی مرحوم هادی اسلامی که نقش درام و عصبی داشتم و تا یک ماه پس از اتمام اجرا، حالت تشنج و عصبی پیدا میکردم و دیگری در سریال شاه دزد که چون باید با لکنت زبان سخن میگفتم، مدتها بعد از پایان سریال در حرف زدن لکنت پیدا میکردم.»
ملکمطیعی از هنر بداههگویی روی صحنه بهویژه در نمایشهای طنز برخوردار بود. وی میگوید: «بداههگویی خیلی مشکلتر از حفظ کردن دیالوگ است و لزوم آن بیشتر در تئاتر احساس میشود، زیرا در تئاتر، تکرار و برداشت مجدد وجود ندارد و احتمال فراموشی دیالوگها زیاد است از اینرو بازیگر باید آن قدر تبحر داشته باشد تا جملهای مترادف آنچه را از یاد برده جایگزین کند. حتی امکان دارد بازیگر نقش مقابل، دیالوگش را فراموش کند که در این حالت نیز بازیگر دیگر باید بداههگویی کند تا به اصطلاح، صحنه نیفتد البته این کار مستلزم مطالعه زیاد و تمرین است.»
مواجهه مستقیم با مردم برای هنرمندان در عین لذتبخش بودن گاه خستهکننده و دشوار است وی دراینباره گفته است: «با خیلیها برخورد کردهام که ما را فقط برای سرگرمی خود و خانوادهشان دوست دارند، نه بهعنوان یک هنرمند زحمتکش. شاید یکی از معایب بزرگ کار ما همین بیمهریها باشد. بعضی از مردم هنوز نمیدانند که جلوی دوربین قرار گرفتن ما بازیگران با زندگی عادیمان فرق میکند. مثلا بارها پیش آمده که مرا در کوچه و خیابان میبینند و اصرار میکنند که فلان نقش را برایشان بازی کنم. بیشترین سوالی هم که از من میپرسند این است که آیا با ناصر ملکمطیعی نسبتی داری یا نه که پاسخ من منفی است.»
وی خاطرات زیاد و بامزهای از دوران بازیگری داشت که یکی از آنها را اینگونه به یاد میآورد: «برای فیلمبرداری یک اثر سینمایی در کویر دامغان مشغول کار بودیم و هوا نیز بسیار گرم بود. هنگام ظهر متوجه شدیم آب آشامیدنیمان تمام شده است بنابراین مینیبوسی را که ما را جابهجا میکرد برای تهیه آب به شهر فرستادیم. حدود پنج ساعت گذشت، اما از مینیبوس خبری نشد (بعدا فهمیدیم که در راه خراب شده است) تشنگی، امانمان را بریده بود بنابراین به همراه سایر افراد گروه برای یافتن آب در کویر به راه افتادیم. پس از طی مسافتی، خانهای کوچک نمایان شد. نزدیک رفتیم و در خانه را باز کردیم. فضای داخل خانه پر بود از هندوانههای کوچکی به اندازه کف دست که روی هم چیده شده بودند. ناگهان همه با خوشحالی مثل قحطیزدهها به سمت هندوانهها حمله کردیم. در این میان، مدیر تولید فریاد میزد صبر کنید. ببینیم صاحب اینها کیست و میخواهد هندوانههایش را به چه قیمتی بفروشد. در همین گیر و دار بودیم که پیرمرد سادهدل روستایی که صاحب خانه بود جلو آمد و گفت بگذارید هر چه میخواهند بخورند تا تشنگیشان برطرف شود. این هندوانهها را برای گوسفندانم آماده کرده بودم! نمیخواهد چیزی بدهید.»
این هنرمند در یکی از مصاحبههایش از بزرگترین آرزویش سخن گفته بود که مطمئنا به آن رسیده است. «امیدوارم هرگز محتاج کسی جز خدا نباشم و با نام نیک از دنیا بروم و بعد از مرگم نیز خاطرات خوشی بین مردم به یادگار بگذارم چراکه به قول شاعر: صحنه پیوسته به جاست، خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.»
ملکمطیعی در روز ۲۱ فروردین ۱۳۸۹ بر اثر ایست قلبی در بیمارستان شریعتی تهران درگذشت و پیکرش روز بعد در قطعه هنرمندان بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد.