عبدالعلی دستغیب مطرح کرد
مولویشناسان اشتباه کردهاند
دستغیب خاطرنشان کرد: در آثاری که از مولوی بهیادگار مانده، از جمله «مثنوی معنوی»، «فیهمافیه»، «دیوان غزلیات» و «مجالس سبعه» آنچه مهم است، این است که او چطور میگوید، نه اینکه چه میگوید. مطالبی که مولوی گفته ابنعربی و غزالی هم گفته بودند پس تازگی نداشته است. در دوره اسلامی عرفای ما مانند هم صحبت میکنند و اختلافات جزئی دارند اما آنچه مهم است این است که روش مولوی چیست؟ مولوی در غزلیاتش استعارههای عجیب و غریبی بهکار برده و لحن غزلیاتش به گونهای است که با موسیقی ایرانی مانند تار و سهتار نمیشود خواند و بیشتر لحن حماسی دارد، یعنی سلاست و روانی و لطافت شعر سعدی و حافظ را ندارد و باید دف و نی و حتی طبل نواخته شود تا بتوان خواند. عیب بزرگ مولوی در غزلیاتش این است که زیاد شعر گفته و تکرار دارد. گاه به ایران باستان توجه دارد مثلا در «این خانه که پیوسته در او بانگ چغانهست»، گاه شعرهایش به فرهنگ اسلامی مرتبط است و گاه هم فرهنگ عامه. بنابراین باید گزینهای از غزلیات او را فراهم کنیم و به دیگران ارائه دهیم و همهاش را نمیتوان خواند. این منتقد ادبی و مترجم سپس بیان کرد: نکته مهم درباره مولوی، ارتباطی است که با شمس داشته. درباره این موضوع خیلی بحث شده ولی این نکته را نگفتهاند که اینها در خلوت به یکدیگر چه میگفتند و مشکلشان چه بوده است. در اینکه شمس تبریزی را اطرافیان مولوی و سلجوقیان میکشند، شکی نیست و احترازات دکتر موحد و دیگران در برابر اینکه شمس کشته نشده اشتباه است. شمس در همان قونیه کشته میشود؛ و این را که غیبت دوم شمس و رفتن مولوی بهدنبال او را دال بر این میدانند که اگر مولوی میدانست شمس کشته شده به مسافرت نمیرفت هم اشتباه است زیرا از نظر روانشناسی مولوی باور نمیکرد که نزدیکان و درباریان شمس را بکشند، یعنی قتل شمس را باور نمیکرد. درباره اینکه مولوی تحتتاثیر شمس قرار گرفته باید بگویم شمس آدم باسوادی نبوده و اطلاعات کمی داشته اما همانطور که فرزند مولوی میگوید قدرت تسلط بر روان دیگران را داشته است یعنی از این نظر قوی بوده بهصورتی که میتوانسته افراد را زیر نفوذ خود قرار بدهد، با مولوی آشنا میشود و او را زیر نفوذ خود قرار میدهد بهطوریکه مولوی بعد از قتل شمس تا آخر عمر این نفوذ را حفظ میکند. نکته دوم این است که غیبت دوم شمس غلط است، شمس را افراد متعصب و اطرافیان مولوی به دلیل اینکه وقت استادشان را گرفته و او را از آن خود کرده بود، از روی حسادت میکشند. او در ادامه اظهار کرد: آنچه درباره شمس و مولانا مهم است و مولویشناسان درباره آن چیزی ننوشتهاند این است که این دو نفر در خلوت طولانی خود چه میگفتند! به نظر من و طبق شواهد موجود که در «مناقب العارفین» افلاکی و «رساله سپهسالار» است، این دو میخواستند نهضت تازه یا کیش تازهای بهوجود بیاورند که بنیاد این جنبش، سماع یعنی رقص و موسیقی و شعر بوده است. آنها میخواستند رقص و موسیقی و شعری را که الان در قونیه رایج است و به احترام روز درگذشت مولوی اجرا میشود، به آداب شریعت تبدیل کنند. آنها معتقد بودند در رقص و موسیقی و شعر به جان جهان یعنی خدا نزدیک میشوند. مطلبی که شمس و مولوی میگفتند، همین بوده و به این دلیل در خلوت میگفتند که کسی مطلع نشود.