اخراج از کلاس به‌دلیل بازی در تئاتر

هوشمند دیپلم تئاتر را نزد زنده‌یاد اسماعیل مهرتاش در رشت گرفت و به تشویق پدرش علی‌قلی ‌پوررسول که یکی از بنیان‌گذاران تئاتر در رشت بود برای اولین‌بار به‌روی صحنه تئاتر رفت و پس از مدتی به تهران مهاجرت کرد.

او درباره ورودش به عرصه بازیگری در گفت‌وگویی توضیح داده است: از ۱۴سالگی وارد کار هنری شدم. آن ‌زمان چند نفر دور هم جمع شدند و گفتند رشت به این بزرگی و پرآوازه‌ای یک کلاس تئاتر و یک هنرپیشه ندارد، خلاصه چند نفر سرمایه‌گذاری کردند و خانه‌ای برای این کار گرفتند و هنرپیشه جمع کردند و در رشت تئاتر تاسیس کردند. چند سالی در رشت کار کردم، مردم هم از تئاتر خیلی استقبال کردند. اولین کار هنری‌ام را با آقای مهرتاش شروع کردم. ته‌صدایی هم داشتم، به همین دلیل در تئاترهایی که اپرا بود، بازی می‌کردم و می‌خواندم مثل تئاترهای «شیرین و فرهاد»، «لیلی و مجنون».

وی از وارد شدن به‌ دنیای بازیگری سینما و تلویزیون این‌گونه یاد می‌کند: بعد از سال‌ها بازی در تئاتر به سینما راه پیدا کردم و چند سالی هم در سینما بودم تا اینکه تلویزیون «ثابت پاسال» تاسیس شد. ثابت پاسال آمده بود تهران و چند هنرپیشه دور خودش جمع کرده بود که من هم با او همکاری می‌کردم. چند سال در تئاتر آقای مهرتاش بودم و تئاترهای دیگر هم از من دعوت می‌کردند و با آنها هم کار می‌کردم.

هوشمند درباره سختی‌های ابتدای کارش می‌گوید: پدرم مرد هنرمندی بود. با تشویق پدرم وارد کار هنری شدم. پدرم هم نمایشنامه می‌نوشت، هم بازی می‌کرد، هم ریژیستوری(کارگردانی) می‌کرد، برای تئاتر خیلی زحمت کشید تا مردم را کم‌کم عادت داد. پدرم آدم با سوادی بود. در آن زمان خیلی مشکل بود که یک خانم در تئاتر کار کند ولی در رشت برنامه اجرا می‌کردیم خیلی هم مورد استقبال قرار می‌گرفت. من بودم و خدا رحمت کند منیره تسلیمی را، مادر سوسن تسلیمی. خلاصه تئاتر پا گرفت اما چیزی که هیچ‌وقت یادم نمی‌رود این است که من هم مدرسه می‌رفتم کلاس «هشت» بودم و هم شب‌ها تئاتر کار می‌کردم. مدیر دبیرستان ما خانمی با نام جفرودی بود، خدا رحمتش کند، فوت کرده است. گروه تئاتر، شب‌های جمعه مهمان دعوت می‌کردند مثلا از ادارات و... یکی از این شب‌ها دبیران دبیرستان‌ها را دعوت کردند که خانم جفرودی، مدیر ما هم در میان مهمانان بود، من هم نقش یک دختر لوس و شیک را بازی می‌کردم. روز شنبه وقتی به کلاس رفتم مدیر مدرسه من را از کلاس بیرون کرد و به بچه‌ها گفت: بچه‌ها می‌دانید این خانم چکار می‌کند و چرا از کلاس بیرون انداختمش؟ این تئاتر کار می‌کند. درحالی‌که ما کار و فعالیت اجتماعی می‌کردیم خلاصه کار ما شده بود مبارزه با این‌جور آدم‌ها تا این‌که به تهران آمدیم، دیدیم تهران خیلی پیشرفته‌تر از ما هستند و آنها با خیال راحت در تئاترها کار می‌کنند.

دنیای بازیگری برای او پر از خاطره بود. وی می‌گوید: خاطرات زیادی دارم، تلخ و شیرین! در فیلمی با بهروز وثوقی بازی داشتم، صحنه‌ آخر فیلم بود، داستان فیلم از این قرار بود که بهروز، عاشق دختر من شده بود، بهروز پسر من بود آن دختر هم دختر من بود، خودشان خبر نداشتند خواهر و برادر هستند، دختر را یک خانواده گرفته بود و از او نگهداری می‌کرد. آخر سر دیدم که کار دارد به جاهای باریک می‌کشد به بهروز گفتم این دختر خواهر تو است، بهروز گفت پس تو به من دروغ گفتی؟ و یک سیلی محکم زد توی گوش من، گوشم کَر شد، به هر حال من را به خانه‌ خودش برد تا به اصطلاح از من دلجویی کند.

روزهای آخر زندگی این هنرمند با دشواری‌هایی همراه بود. هوشمند درباره این مشکلات گفته است: خیلی زحمت کشیدم، دوست داشتم، عاشق این کار بودم. الآن هم می‌آیند دنبال من که بروم کار کنم اما می‌گویم حافظه ندارم که دیالوگ حفظ کنم، دیالوگ را آدم باید جابه‌جا از حفظ کند که بتواند کار کند.

فرخ‌لقا هوشمند به‌دلیل سکته‌ای که در حین آخرین بازی خود برای یک سریال تلویزیونی کرد از عالم هنر کناره‌گیری کرد و سرانجام ۲۲ تیر ۱۳۸۸ پس از ۳۲ روز بستری  بودن درگذشت.