می‌خواستیم جهان را تغییر دهیم

اسعدیان که زاده اصفهان است، درباره دوران کودکی و نوجوانی خود و نقشی که نوع تربیتش در زندگی آینده‌اش داشته در مصاحبه‌ای توضیح داده است: «بچگی‌ها معقول بودم. البته آن وقت نگاه پدر و مادرها با والدین امروز متفاوت بود. صبح تا شب در کوچه مشغول بازی فوتبال بودیم و کسی نگرانمان نبود، برخلاف الان که پدر و مادرها با وجود وسایل ارتباطی مثل تلفن‌همراه، زیاده از حد نگران بچه‌هایشان هستند. امروزه بچه‌ها به نظرم زیادی دارند پاستوریزه بزرگ می‌شوند، درحالی‌که همان نگاه و نوع تربیت گذشته باعث شده بود نسل ما اعتماد به‌نفس پیدا کنند. مثلا به‌خاطر دارم شانزده سالم بود که همراه چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم به جشنواره فیلم‌های کوتاه «ای‌بی‌یو» در شیراز سفر کنیم. در آن زمان در اصفهان زندگی نمی‌کردیم. پدر و مادرم به راحتی پذیرفتند و همراه دوستانم با اتوبوس به اصفهان رفتیم و آنجا همراه دوستانم یک شب خانه مادر بزرگم ماندیم و بعد با کامیون خودمان را به شیراز رساندیم. آنجا به مدت ۱۰ شب در کمپ جلب سیاحان چادر گرفتیم. می‌رفتیم فیلم می‌دیدیم و در آن مدت با کنسرو و حداقل‌ چیزهای ممکن تغذیه می‌کردیم. بعد از آنکه ۲۰۰- ۳۰۰ تومان پولی که داشتیم تمام شد برگشتیم و در این ۱۰ روز با وجود آنکه تلفن و وسیله ارتباطی به این صورت وجود نداشت کسی نگران ما نشد. همین به ما اعتماد به‌نفس می‌داد و حس می‌کردیم دیگر بزرگ شده‌ایم. وقتی یاد ۱۸ سالگی خودم می‌افتم با خودم می‌گویم عجب بچه پر رویی بودم (البته نه به معنی منفی آن). ما متعلق به نسلی هستیم که انقلاب کردیم و حس می‌کردیم می‌خواهیم و می‌توانیم جهان را تغییر بدهیم. اعتماد به‌نفسی که داشتیم حیرت‌انگیز بود و از همان نوع تربیت ناشی می‌شد.»

اسعدیان هم‌اکنون از فیلم‌سازهای برجسته است اما این باعث نمی‌شود آثارش مخالفانی نداشته باشد. خود دراین‌باره می‌گوید: «خدا را شکر که فیلم من دوست و دشمن را با هم دارد. فیلمی که حرف برای گفتن داشته باشد این‌گونه است.»

این کارگردان درباره تحقیقات و تمهیداتی که برای پشت‌سر گذاشتن خط قرمزها در تولید آثارش به‌کار می‌برد تعریف می‌کند: «در فیلم «طلا و مس» ما تمام سعی خود را کردیم تا تصویری واقعی از زندگی طلاب نشان دهیم. این فیلم از این جهت که خط قرمزهایی وجود داشت و باید در بستر این خط قرمزها حرکت می‌کردیم کار سختی بود. من در همان ایام فیلم‌نامه را به یکی از دوستان که روحانی بود نشان دادم که ایشان در مورد چند سکانس حرف داشت و گفت که محدودیت‌های شرعی را باید رعایت کرد که من گفتم یک جوری می‌سازم که بشود و الحمدالله شد! مثلا این دوست روحانی ما گفت که این صحنه‌ای که پرستار می‌آید داخل خانه درست نیست و ...، گفتم که اگر زن آمد توی خانه و خودش را بدون تعارف رساند داخل حیاط چه کارش می‌کنی؟ گفت می‌روم توی کوچه می‌ایستم، من هم سیدرضا را بردم داخل کوچه!»

اسعدیان با اینکه سال‌هاست در اصفهان زندگی نمی‌کند اما همچنان عاشق این شهر به‌ویژه پاتوق‌های فرهنگی آن است. او درباره زادگاهش می‌گوید: « شاید خودم را گول می‌زنم، چون در اصفهان به دنیا آمدم این‌قدر قلبا این شهر را دوست دارم و حتی نسبت به آن علاقه دارم اما واقعا کجای ایران یا حتی دنیا را داریم که در هر کوچه و محله که قدم می‌زنید انگار در تاریخ راه می‌روید؟ کجای دنیا این همه درها و پنج‌دری‌ها را داریم که با خود هزاران خاطره دارد و سلسله‌های پادشاهی و آدم‌های زیادی را به خود دیده است؟ و یا کدام شهر هست که این همه هنرمند ازنویسنده و شاعرو موسیقی‌دان گرفته تا طنازو بازیگر و سینماگرو... در دامان خود پرورش داده باشد؟ ولی باور کنید این حرف‌های من شعار نیست و کاملا دلی است. من اصفهان را بسیار دوست دارم و نفس کشیدن در هوایش برایم یک حال و هوای خوبی دارد که به آن افتخار می‌کنم. یکی از آن مکان‌های پر از خاطره برای من خانه عموی بزرگم بود که پشت بازار قیصریه و مسجد حکیم قرار داشت و محل بازی‌های کودکی‌های من بود که البته خوشبختانه هنوز هم آن خانه هست و الان تبدیل شده به یکی از مکان‌های مربوط به سازمان میراث فرهنگی و در یکی از سفر‌های اخیرم به اصفهان به آنجا سری زدم و برایم این موضوع جالب بود که آن روزها من آن خانه را بسیار بزرگ می‌دیدم اما الان به نظرم به آن بزرگی نمی‌آمد که البته شاید به‌دلیل کودک بودن من در آن روز‌ها بوده است. چند جای دیگر هم برایم تداعی‌کننده خاطرات شیرینی است که شاید برای جوانان هم‌دوره من اسامی آشنایی باشد. یکی از آنها کافه قنادی پارک در خیابان چهارباغ عباسی است که شاید بتوان از آن به‌عنوان یکی از پاتوق‌های بزرگ هنرمندان تئاتر و سینما و نویسندگان و شاعران آن زمان نام برد. البته یکی از همان محل‌های پرخاطره برای من در این شهر زیبا که شاید نامش هم به گوش جوانان الان نرسیده باشد سینما مایاک است که یک سینمای روباز بود و بسیاری از مردم اصفهان در آن زمان خاطره‌انگیزترین فیلم‌های زندگی‌شان را شاید در آنجا دیده باشند و من نیز از همان روزها بود که گرفتار جادوی سینما شدم.»