نامههای چهرههای مشهور: ملکالشعرای بهار
آدم به آدمی میرسد
قربانت شوم
شاعری در ۳۰۰ سال پیش آرزویی کرد و فیالفور خود به خود از آن آرزو برگشت. گفت:
خواهم به سر کوی تو پرواز کنم- اما چه کنم بال و پری نیست مرا
چند قرن گذشت. همنوعان شاعر برای نوع خود بال و پری ترتیب دادند و شاعر با آن بال و پر به سر کوی دوست خود پرواز کرد. ولی دوست کوی خود را خالی گذارد، به کوه پناه برده بود نکند از ترس گران جانی و سرگردانی شاعر گریخته باشد. «ساوی الی جبل یَعصَمَنی مِن الماء». ولی معروف است کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدمی میرسد. سرکار هر قدر از فقرا دوری کنید و کوه به کوه از ما بگریزید عاقبت قلاب ارادت هر دو را میکشد، زیرا به خلاف تصوری که شاید موجب دوری باشد، تجانسی در کار و رشته ارتباطی در میان هست. هر وقت باشد ولو یک طرفه، این رشته ارتباط روحی کار خود را میکند.
امیدوارم به وجود مبارک خوش گذشته باشد و حال سرکار خانم هم در این سفر رو به خوبی نهاده باشد. اما مخلص از روز ورود هنوز از خانه بیرون نرفتهام زیرا بین راه خاصه از پایتخت یونان و ایتالی به قدری به ما سرما دادند که از حد طاقت بیرون بود. معذالک امشب که درجه گذاشتم تب از یک عشر و نیم بالاتر نبود. حالا بعضی دوستان پیشنهاد میکنند که خود را به معاینههای ارباب کلینیک معطل نکن. به کوهستان نزد ارباب سناتوریوم برو. عقیده حضرتعالی و گروهی از دوستان همان است که در ژنو معاینه بشود و هر گاه ضرورت بود به سناتوریوم بروم.
از جمله امراضی که دارم و معالجه آن دشوار است مرض تردید است و شکی نیست هر گاه وجود مبارک اینجا میبود تردید من مورد نداشت. متاسفانه جنابعالی در کوهستان و آقای میکده عزیز که طرفدار فکر سناتوریوم است در برن و من اینجا تنها و بوسه به پیغام میفرستم. فعلا ابتلای مختصر دندان هم در کار بود. امروز به مطب آقای دکتر والا نام که مردی مسن و بسیار خوب بود رفتم و زحمت دندان را رفع کرد و ۱۰ فرانک هم تقدیم شد و این شعر را هم برایش گفتم:
دکتر والا از اوستادان بالا
خواهم متمول بشوی، کی؟ حالا
اما نه با ده فرانک ناچیز من. بسیار مرد خوبی بود امشب میتوانم قدری پنیر و نان بجوم و از شر سوپ و ماست و شیر قدری فارغ شوم. امیدوارم باقی قسمتهای کسالت نیز به همین منوال بگذرد. دستخطهای شما را در تهران زیارت کردم و به امید پاسخ شفاهی، جواب عرض نکردم زیرا هر هفته خود را آمدنی میدانستم. بعد از وصول تلگراف من هم فوری به آقای نخستوزیر پیغام دادم و تلفن کردم و تلگراف جنابعالی را هم برای ایشان فرستادم. فردای آن روز جواب دادند که ماموری تعیین شد. اما خودم از روز حرکت، نظر به دوایی که تهیه شد محتاج نشدم. در عین حال اطباء را باید آگاه ساخت.
در حال تب، زیادتر مزاحمت ندارم.
قربانت.