زندگی بی‌دنگ وفنگ و ساده

اما اگر ناگزیر و مجبور به دادن پاسخ و انتخاب باشم، بی‌تردید خواهم گفت: سیمون دوبووار. او هر روز ساعت ۱۰ صبح از خواب بیدار می‌شد و اول یک فنجان چای می‌خورد و بعد شروع می‌کرد به‌کار و تا یک ظهر ادامه می‌داد. صبح‌ها تنها کار می‌کرد و در بیشتر مواقع برای خوردن ناهار به خانه سارتر می‌رفت. از ساعت یک تا پنج عصر را به ملاقات رفقا و انجام کارهای متفرقه اختصاص می‌داد و ساعت پنج عصر دوباره پشت میزش می‌نشست و شروع می‌کرد به نوشتن. عصر‌ها در اکثر مواقع در خانه سارتر کار می‌کرد. هر کدامشان یک‌سویی می‌نشستند و در سکوت می‌نوشتند و شب‌ها به برنامه سخنرانی و سینما می‌رفتند و در کافه‌ها حضور پیدا می‌کردند. میسن کری در کتاب عادات و آداب روزانه بزرگان که با ترجمه حسن کامشاد منتشر شده از قول کلود لانزمان، فیلمساز مشهور که در دوره‌ای دوست نزدیک بووار بود، می‌نویسد: صبح روز اول فکر کردم در تختخواب بمانم، اما خانم بلند شد، لباس پوشید و رفت پشت میز کارش. بلند شدم و لب تخت نشستم و سیگار کشیدم و وانمود کردم دارم کار می‌کنم. کلمه‌ای با من حرف نزد تا وقت ناهار شد. آن‌وقت رفت پیش سارتر و با هم ناهار خوردند. گاهی من هم پیش آنها می‌رفتم. بعدازظهرها خانم به خانه سارتر می‌رفت و سه چهار ساعت کار می‌کردند. بعد نوبت شام نشست‌ها و دید و بازدیدها می‌شد. آن‌موقع با هم شام می‌خوردیم و تقریبا همیشه آن دو می‌رفتند و تنها می‌نشستند و بووار؛ آنچه را سارتر در طول روز نوشته بود، نقد می‌کرد. نه از مهمانی خبری بود، نه از پذیرایی و نه ارزش‌های بورژوازی. ما از همه این‌ها می‌گریختیم. فقط ضروریات بود و بس. زندگی بی‌دنگ و فنگی بود. نوعی سادگی دانسته و حساب‌شده تا سیمون بتواند کارش را بکند.