حسرت دوچرخهای که «نینوا» شد
امروز سالروز تولد حسین علیزاده است
وی در نوازندگی تار شیوهای متفاوت از پیشینیان برگزیده که از نگاه نوجوی او نشأت میگیرد؛ شیوهای آشناییزدا که شاید در نگاه دوستداران آثار قدما کمی نامانوس بهنظر برسد و آنچنان که اخوان ثالث در مقدمه یکی از کتابهایش درباره او گفته است، «ترکانه» مینوازد. با وجود این ابداع علیزاده چند دهه است که در بین نسل جوان پذیرفته و با اقبال زیادی مواجه شده است به نحوی که هر کنسرت یا اثر منتشر شده از او با استقبال زیادی مواجه میشود. شهرت این موسیقیدان فراتر از مرزها رفته و تاکنون سهبار، برای آلبومهای «فریاد»، «بی تو بهسر نمیشود» و «به تماشای آبهای سپید» نامزد جایزه گرمی در بخش «بهترین آلبوم سنتی جهان» شدهاست. همچنین سال ۹۳ وی شایسته مقام شوالیه ادب و هنر فرانسه شد که محترمانه آن را نپذیرفت و خواستار آن شد وی را بدون هیچ لقبی تنها به نام خودش بنامند. استاد شجریان که خود چنین نشانی را دریافت کرده، درباره رد این جایزه از سوی این هنرمند گفت: «پوزشخواهى حسین علیزاده بهخاطر اعتراض به دولت فرانسه نبود، بلکه به دلیل اعتراض به رفتار و گفتار کسانى از خودمان بود که از این نشانها استفاده نابجا کردند و میکنند. منظورم شخصیتهاى دریافتکننده نشان و مدال نیست، بلکه بادمجان دورقابچینهایی است که نام این نشانها را پیشوند نام هنرمند مورد علاقهشان میکنند.»
حسین علیزاده در سال 1330 در خانوادهای متوسط در تهران متولد شد؛ خانوادهای که حتی تامین هزینه هنرستان برایشان دشوار بود، با وجود این او بهجای اینکه کمبودها را تبدیل به عقده کند احساسش را در هنرش متبلور کرد. خود دراینباره گفته است: «من در بچگی آرزوهایی داشتم که برخی از آنها برآورده نشد؛ اما خوشحالم که هیچکدام برایم عقده نشد. در بچگی یک دوچرخه میخواستم که بهدست نیاوردم این در دل ماند و شد نینوا. در میدان گمرک دوچرخههای دزدی را بدون سند که ارزان بودند میفروختند. حتی آنها را هم نمیشد برای شش تا بچه خرید. من هیچوقت به چنین مسالهای پیله نکردم و میگفتم تابستانها کار میکنم و با پولش میروم دوچرخه میخرم. من آرزوهایم را با خودم کشاندم و هر کاری که میکنم با انگیزه آن آرزو، به چیز دیگری تبدیل میشود.»
وی همچنین درباره حمایت خانوادهاش از پیشرفتش در موسیقی به رغم وضع بد اقتصادی توضیح داده است: «هزینه مدارسی مانند هنرستان موسیقی بیشتر از مدارس معمولی بود. در هنرستان موسیقی دو دسته دانشآموز بودند؛ یک دسته از خانوادههای متمول و مرفه و دسته دیگر از خانوادههای عادی. ما جزو خانوادههای عادی محسوب میشدیم. پدر من با اینکه قبول کرد من به هنرستان بروم ولی گفت:«گمان نمیکنم بتوانم از نظر مالی هزینههای هنرستان را تامین کنم.» چهره مادرم را بسیار خوب بهخاطر دارم که بیشتر از همه ما و حتی بیشتر از خود من بسیار شوق داشت که من وارد هنرستان موسیقی شوم. هم مادرم و هم مادرش این شوق را داشتند. اولین خوانندهای که با او تمرین کردم مادربزرگم بود. تمام تصنیفها و آهنگهای قدیمی را حفظ بود و میخواند. وقتی پدرم گفت از پس مخارج هنرستان برنمیآیم مادرم گفت درست میشود. من گمان کردم مادرم قصد دارد از پولی که پدرم برای مخارج خانه به او میدهد بزند تا هزینه هنرستان من را جبران کند و همین کار را هم کرد. نسل مادران ما اقتصاد خانواده را خوب میشناختند و بسیار خوب خانواده را میچرخاندند.از سال سوم هنرستان از آنجا که شاگرد خوبی بودم، در ارکستر استخدام شدم و حقوق گرفتم. حتی خط نتام خوب بود و کارهای ارکستر را مینوشتم و صفحهای 25 زار (ریال) میگرفتم. تا قبل از اینکه دیپلم بگیرم ماهی 700-600 تومان درآمد داشتم و در 15 سالگی نه تنها از زیر دین خانواده درآمده بودم بلکه به خانواده کمک هم میکردم. اینکه من امروز در عرصه موسیقی فعالیت میکنم حاصل تصمیم پدر و مادری است که به احساس فرزندشان احترام گذاشتند و چیزی را تحمیل نکردند.»