دو تعریف از «نوآوری» در شرکتها
واقعیت این است که شرکتها و سرمایهگذاران به دستاوردهای نوآورانه خود میبالند؛ اما کمتر در جهت انتشار و جذب آن حرکت میکنند و این همان مفهوم اصلی دیدگاه «نوآوری برای نوآوری» یا «نوآوری لوکس» است. چند درصد جامعه ما علاقهمند به استفاده از دستیاران هوش مصنوعی در منزل است؟ چه تعداد از فروشگاههای زنجیرهای ما از دادهکاوی برای پیشبینی رفتار مصرفکنندگان خود استفاده میکنند؟ چند درصد از قراردادهای منعقدشده بر پایه قراردادهای هوشمند بلاکچینی است؟
بسیاری از شرکتها نوآوری را ابزاری لوکس میدانند، بهنحوی که وقتی اوضاع بر وفق مراد باشد، نوآوری را دوست دارند و به دنبال آن میروند زیرا بازتاب اجتماعی خوبی داشته و برند آنها را تقویت میکند. اما به محض خراب شدن شرایط یا بروز بحران، نخستین چیزی که حذف میشود همین نوآوری و فرآیندهای منتهی به آن است، زیرا مدیران ارشد معتقدند که نوآوری منجر به خلق درآمد جدید یا سود بیشتر نشده است.
در ادبیات نوآوری، جریان دارای شعار «همهچیز را خودم انجام میدهم» را نوآوری بسته و جریان همکاریکننده با سایر ذینفعان را نوآوری باز مینامند. نوآوری باز نیز به نوبه خود دارای دو روند است. روند اول فرستادن نوآوریها و دانش درون سازمان به بازارهای بیرونی و برای استفاده دیگران است و روند دوم، استفاده از ایدهها و نوآوریهای افراد خارج سازمان برای افزایش بهرهوری داخلی از طریق خرید امتیاز نوآوری، شکلدهی همکاریهای دو یا چندجانبه و ... .
طبق نظر هنری چسبرو، مهمترین نظریهپرداز در حوزه نوآوری باز، نوآوری دارای سه وجه اصلی است که عبارتند از: خلق نوآوری، انتشار آن و جذب. خلق نوآوری میتواند در داخل یا خارج از مرزهای سازمان صورت گیرد ولی نخستین گامها برای انتشار و جذب آن باید در همان سازمان یا شرکتهای زیرمجموعه یا وابسته به آن انجام شود. وی همچنین اشاره میکند که صرف کشف یا جایابی دانش مفید، کافی نیست بلکه آن دانش یا نوآوری باید میان افراد درست و در موقعیتهای سازمانی صحیح، انتشار یابد و جذب شود. گفتنی است که استفاده از نگرش نوآوری باز منجر به کاهش زمان، هزینه و ریسک مترتب بر خلق، انتشار و جذب نوآوری خواهد شد.
پرسش دیگر که ذهن را به خود مشغول میکند این است که نوآوری واقعا باید منتج به چه چیزی شود؟ یک پاسخ مناسب میتواند این باشد که نوآوری باید منجر به افزایش بهرهوری شود. مصادیقی از این بهرهوری را میتوان در کاهش هزینهها یا افزایش درآمد از طریق افزایش فروش، افزایش کیفیت، افزایش تولید یا ... یافت. در واقع نوآوری اگر منتج به کاهش هزینهها یا افزایش درآمد از طریق افزایش فروش، افزایش کیفیت، افزایش تولید یا ... نشود، محکوم به شکست است. به دیگر سخن اگر نوآوری جایگاه خود را در فرآیندهای عادی و روزمره شرکتها نیابد، نمیتواند تداوم پیدا کند. اما چه کسی یا چه دیدگاهی این جایگاه را به نوآوری خواهد داد؟ جواب قطعی این پرسش، نگرش تصمیمگیران اصلی و سرمایهگذاران است. چرا که آنها میتوانند با همسو کردن ذهنیت نیروهای خود، زمینه را برای انتشار و جذب نوآوری فراهم کنند. آیا تمام این موضوعات شروط کافی است. پاسخ منفی است. شرط کافی عبارت است از صرف زمان و سرمایه لازم برای خلق، انتشار و جذب نوآوری و نه فقط خلق.
امروزه استارتآپها و زیستبوم استارتآپی، مهمترین ابزار نوآوری باز شناخته شدهاند و بهدنبال بهکارگیری همین نوآوری موصوف برای تغییر یا بهبود مدل کسبوکار خود در کمترین زمان و با صرف کمترین منابع هستند.
مراکز نوآوری به عنوان جزئی از زیستبوم نوآوری، محلی فیزیکی برای گرد آمدن برخی از اجزای مهم زیستبوم هستند. استارتآپها، شتابدهندهها، سرمایهگذاران، شرکتهای بزرگ و حتی شرکتهای ارائهدهنده خدمات فنی و مهندسی و آزمایشگاهی، از اجزای اصلی مراکز نوآوری هستند. نتایج مطالعات مختلف نشان داده زمانی که افراد به اندازه کافی بهصورت فیزیکی در کنار هم قرار میگیرند یا ارتباط مجازی مداوم و نزدیکی دارند، زمینه برای گفتوگو و انتقال تجارب و ایدهها و در نهایت دانش فراهم میشود. این تبادل نظر و ایده، منجر به شناسایی دقیقتر نیازهای شرکتها یا سایر مشتریان و نیز شکلگیری ایده در استارتآپها برای حل آن نیازها میشود. در این میان شرکتهای ارائهدهنده خدمات فنی و مهندسی، این روند را تسهیل کرده و سرمایهگذاران خطرپذیر نیز با پذیرش بخشی از ریسک این کار، نسبت به تامین مالی استارتآپها اقدام میکنند. در دیدگاه نوآوری بسته با شعار «همهچیز را خودم انجام میدهم»، ایجاد مرکز نوآوری به عنوان پلتفرمی برای برونسپاری پژوهشهای مورد نیاز یا ابزاری برای خلاص شدن از دست نتایج تحقیقات و پژوهشهای درونسازمانی از طریق گسیل آنها به بازارهای خارج از سازمان و بهکارگیری در سایر شرکتها، عملا باعث تضعیف سازمان و کاهش توان رقابتپذیری آن در بلندمدت خواهد شد. نمونههایی مانند آزمایشگاههای بل در شرکت AT&T یا مرکز پژوهشی واتسون متعلق به شرکت IBM در اواخر قرن بیستم، از این قبیل هستند. اما درواقع نوآوری باید بهگونهای باشد که در فضای مشارکت با سایر ذینفعان ایجاد شده و در فضای همان سازمان یا شرکتهای زیرمجموعه آن، منتشر و جذب شود. طبیعی است که ایجاد و تثبیت روند موصوف نیازمند صرف حداقل 5 تا 10 سال زمان در فضای فعلی اقتصاد کشورمان است و انتظار تقسیم سود از سال نخست یا دوم از سوی سرمایهگذاران، نتیجه مطلوبی در پی نخواهد داشت. در واقع خاستگاه این انتظار سرمایهگذاران، ارسال بلادرنگ نوآوری خلقشده به بازارهای بیرونی با هدف درآمدزایی سریع و بدون طی مراحل اصلاحی، انتشار و جذب است. در عمل و در نگاه نخست، مرکز نوآوری پلتفرمی است برای خلق نوآوری؛ اما خلق بدون فراهم شدن زمینه برای انتشار و جذب، اثربخشی لازم را نخواهد داشت. تجربه نگارنده در راهاندازی مرکز نوآوری در صنایع مختلف نیز موید این مطلب است که چنانچه سرمایهگذاران و سهامداران مرکز نوآوری، فقط تمایل به خلق نوآوری و بهرهمندی از مواهب اجتماعی آن داشته باشند، روند نوآوری باز، ابتر خواهد ماند. راه صحیح این است که این سرمایهگذاران درهای شرکت خود و سایر شرکتهای زیرمجموعه را به روی نوآوری خلقشده باز کرده و زمینه را برای انتشار و جذب آنها فراهم کنند.