فرمانده مذاکرات در بغداد و وین
نکته اول: هر دو حزب بزرگ آمریکا، دموکرات و جمهوریخواه معتقدند که باید به حضور و هزینههای آمریکا در خاورمیانه و خلیجفارس خاتمه داده و با تمام ظرفیت روی قدرتهای چین، هند و روسیه متمرکز شوند؛ زیرا که با استمرار روند فعلی ابتدا چین قدرت اول جهان خواهد شد و متعاقبا هند نیز آمریکا را پشت سر خواهد گذاشت. توجه به این نکته هم مهم است که آمریکا برخلاف گذشته به نفت خاورمیانه نیاز ندارد و خود در زمره صادرکنندگان بزرگ نفت و گاز جهان قرار گرفته است.
متقابلا اسرائیل و برخی دیگر از دولتهای متحد آمریکا در منطقه همچون عربستان، حضور آمریکا در منطقه را ضامن بقای خود میدانند و در گذشته با تمام قوا سعی کردهاند که حضور آمریکا حفظ شود و ایران هم در موضع ضعف و درماندگی باشد.
نکته دوم: خط قرمز هر دو حزب بزرگ هم این است که چین یا روسیه خلأ سلطه آمریکا در خاورمیانه و خلیجفارس را نباید پر کنند و این منطقه بهویژه تحت سلطه چین و روسیه قرار نگیرد.
نکته سوم: در یک دهه گذشته در مورد چگونگی ترک خاورمیانه، دو طرز تفکر در آمریکا یکدیگر را به چالش کشیدهاند. این دو طرز تفکر در هر دو حزب وجود دارد.
تفکر اول: این تفکر معتقد است که آمریکا ابتدا باید سلطه اسرائیل بر منطقه را شکل دهد، اعراب را زیر چتر اسرائیل ساماندهی کند، کشورهای مخالف آمریکا و اسرائیل مثل ایران را نابود کند و بعد منطقه را ترک کند. سیاستمدارانی همچون جان بولتون و مایک پمپئو در حزب جمهوریخواه حامی این تفکرند و در واقع دونالد ترامپ هم در دوره ریاستجمهوریاش مجری این تفکر بود. در حزب دموکرات نیز چهرههایی مثل سناتور باب منندز معتقد به این تفکر هستند.
تفکر دوم: معتقد است باید به بحران فلسطین از طریق «فرمول دو دولت» اسرائیلی و فلسطینی خاتمه داد. این فرمول از پشتوانه قطعنامههای سازمان ملل برخوردار است، کشورهای عربی و دولت فلسطینیها هم موافق آن هستند و درصورت تحقق آن، اکثر کشورهای عربی و مسلمان نیز هر دو دولت را به رسمیت خواهند شناخت و معضل «موجودیت اسرائیل» نیز حل خواهد شد و به باجگیریهای اسرائیل از آمریکا نیز خاتمه خواهد داد.
این تفکر همچنین معتقد است که با بهبود روابط ایران و عربستان و سایر کشورهای عربی، حلوفصل بسیاری از بحرانهای جاری منطقه همچون یمن و سوریه و عراق و لبنان تسهیل خواهد شد و بنابراین آمریکا از منجلاب این بحرانها نیز خلاص خواهد شد. در این راستا، این طرز تفکر با فرمول ایران برای تشکیل سیستم همکاری و امنیت جمعی در خلیجفارس هم مخالف نیست به شرطی که در حوزه خلیجفارس، ایران بر کشورهای عربی سلطه نداشته باشد و بین قدرت ایرانی و عربی بالانس باشد ضمن اینکه کشورهای کوچک عربی هم تحت هژمونی عربستان یا عراق نیز قرار نگیرند. بنابراین مبنای سیاست «تعامل با ایران» دولتهای اوباما و بایدن و سیاست «فشار حداکثری» دولت ترامپ، این دو طرز تفکر است و رفتار عربستان در مورد ایران نیز در حد بسیار بالایی بستگی به این داشته که کاخسفید در اختیار کدامیک از این دو طرز تفکر است. عربستان در دوره ترامپ از سیاست «فشار حداکثری علیه ایران» و «نابودی برجام» حمایت میکرد. در آن دوره، ظریف بهعنوان «سردار دیپلماسی» و شهید قاسم سلیمانی در قامت «سردار میدان»، هر دو هماهنگ دنبال بهبود روابط ایران و عربستان بودند، ولی بهخاطر حاکمیت طرز تفکر «فشار حداکثری» ترامپ؛ عربستان پای میز مذاکره نمیآمد. هدف سردار شهید قاسم سلیمانی در آخرین سفر خود به عراق نیز تلاش برای بهبود روابط با ریاض با میانجیگری بغداد بود که متاسفانه مورد حمله تروریستی دولت ترامپ قرار گرفت و مظلومانه به شهادت رسید. سیاست تعاملی بایدن با ایران و تصمیم او در مورد احیای برجام، پیامی به عربستان بود که سیاست تعامل با ایران را در دستور کار قرار دهد و بنابراین مذاکرات مستقیم تهران- ریاض در بغداد شکل گیرد. با توجه به پایان دوره دولت دکتر روحانی، انتخابات جدید ریاستجمهوری و تشکیل دولت جدید ظرف چند ماه آینده، ذکر سه نکته راهبردی مهم است:
اول: شرایط بهگونهای است که باید مراقب بود تا منافع ملی کشور ملاک باشد و مصالح مردم و کشور خدای ناکرده قربانی منافع جناحی و جنگ قدرت نشود. طبق قانون اساسی، مقام معظم رهبری، فرمانده کل سیاست خارجی هستند. «مذاکرات برجام»، «مذاکرات ایران و عربستان» و «مذاکرات مستقیم یا غیرمستقیم ایران و آمریکا» یا هر نوع مذاکرات کلان سیاست خارجی و امنیت ملی ضمن اینکه در شورایعالی امنیت ملی بحث و جمعبندی میشود، ولی نهایتا یک فرمانده دارد و آن هم مقام معظم رهبری است و سرداران دیپلماسی و میدان هم تنها مجری تصمیمات فرمانده کل هستند.
جنجالهای جناحی-سیاسی داخلی در چند سال اخیر در مورد چنین مذاکراتی، هیچ کمکی به مصالح و منافع ملی ایران نکرده است. بحثهای جاری در مورد دوقطبی «دیپلماسی یا میدان» هم به مصلحت کشور نبوده و نیست چون «دیپلماسی و میدان» در ایران نهایتا تحت فرماندهی کل مقام معظم رهبری هدایت شده و میشود، بنابراین باید با اجماع ملی از سرداران دیپلماسی و میدان حمایت شود. سردارانی همچون شهید قاسم سلیمانی و دکترجواد ظریف هردو افتخار ایران هستند و لطمه به حیثیت و اعتبار هر یک مساوی است با لطمه به اعتبار و حیثیت کشور.
دوم: موفقیت مذاکرات ایران و عربستان در بغداد که قاعدتا سردار قاآنی نقش محوری دارند و مذاکرات برجام در وین که دکتر عراقچی متحمل چالشهای طاقتفرسای آن هستند، در راستای منافع ملی ایران است.
احیای برجام به دولت بعدی ایران کمک خواهد کرد تا با امکانات و ظرفیت مناسب به حلوفصل مشکلات اقتصادی کشور بپردازد. توافق با عربستان به دولت جدید کمک خواهد کرد که بتواند مذاکرات با کشورهای حوزه خلیجفارس برای ایجاد سیستم همکاری جمعی در این منطقه را آغاز کند. شکلگیری سیستم همکاری و امنیت جمعی در منطقه موجب تحولات ژئوپلیتیک بزرگی در منطقه و جهان اسلام خواهد شد و نهتنها جهشهای بلند سیاسی- اقتصادی- امنیتی- نظامی را ممکن خواهد ساخت، بلکه روابط ایران با جهان عرب را متحول خواهد کرد که به نفع همه کشورهای منطقه، جهان اسلام و صلح و امنیت جهانی است.
سوم: جناح تندرو و افراطگرای اسرائیل به رهبری نتانیاهو، بازنده اصلی دوستی ایران و عربستان، احیای برجام و ایجاد سیستم همکاری و امنیت در خلیجفارس خواهد بود. امید است که جناحهای سیاسی و همه دستاندرکاران اداره کشور به این مهم توجه داشته باشند، اجازه ندهند در دوران مبارزات انتخاباتی به این مهم لطمه وارد شود و با همدلی و همکاری به دولت فعلی که آخرین ماههای حیات خود را میگذراند و دولت جدید کمک کنند تا در تحقق این اهداف ملی موفق شوند.