روایت خبرنگار همشهری از سفر به امارت اسلامی افغانستان
حامد هادیان نوشت: غروب روزی که به هرات رسیدیم با مرتضی، خبرنگار جامجم و یک دوست هزاره به جلوی فرمانداری هرات رفتیم. مرتضی گفت که بروم با طالبها از نزدیک حرف بزنم. من نرفتم که اگر اتفاقی افتاد به جایی اطلاع بدهم. اولش جلوی در بودند، ولی بعد غیب شدند. چند ساعتی آن طرف خیابان منتظر ماندم، ولی باز خبری از آنها نشد. با توجه به بازداشت خبرنگاران در این چند روز نگران بودم، ولی کاری هم نمیتوانستم بکنم. داشتم به کنسولگری ایران میرفتم که از راه رسیدند. نگهبانان راهشان داده و آنها را برده بودند پیش معاون والی هرات. او هم از ولایت و خوبیهایشان گفته بود؛ اینکه امنیت را به افغانستان برگرداندند، این که آمریکاییها را بیرون کردند و اینکه یک دولت فاسد را کنار زدند. درباره تجمع روز قبل هم گفته بود که مردم بدون مجوز تجمع کرده بودند و ما برخورد کردیم، ولی خبرنگاران را با رأفت اسلامی آزاد کردیم.
همانجا توی توییتر خبر بازداشت و برخورد شدید طالبان با خبرنگاران روزنامه اطلاعات افغانستان را دیدم که تمام تنشان کبود بود. مرتضی میگفت، برخی از نیروهای طالبان در فرمانداری چند وقتی بهعنوان کارگر در ایران بودند. حتی خیابانها را هم میشناختند. توی کتابخانه معاون والی کتاب ۱۰ روز در میان داعش را هم دیده بود. حالا ما در میان طالبان بودیم. شب به هتل برگشتیم. تصمیم داشتیم زمینی خودمان را به کابل برسانیم، ولی بعد تصمیممان عوض شد. با اینکه این جاده هم با حضور طالبان امن شده بود، ولی حدود ۱۵ ساعت راه در جادهای سنگلاخی بود. بلیت هواپیما گرفتیم. خط آریانا افغانستان چند روزی است که بازگشایی شده است.
صبح من هم به ساختمان فرمانداری رفتم تا شاید به داخل راهی پیدا کنم و با کسی حرف بزنم. یک گروه مستندساز هم بودند. والی جلوی در بود و با مردم حرف میزد؛ هرکس مشکلاتش را میگفت یا نامهای نوشته بود برای حل مشکلش، او هم برای بعضیها پاراف مینوشت. ماجرا را بهش گفتیم و قبول کرد حرف بزند. از هامر آمریکاییاش پیاده شد؛ هامری که یک تیر به شیشهاش خورده بود، ولی بهدلیل ضدگلوله بودن شیشه را رد نکرده بود. داخل فرمانداری شدیم که حالا پر از طالبان با لباسهای غیررسمی بود. با ساختمانی که خودش یک بنای ارزشمند بود و یک سالن معروف به بهزاد با نقاشیهای زیبا در آن. طالبها بدون سلسلهمراتب اداری همراه ما شدند؛ از نیروهای نگهبانی تا فرماندار همراه ما وارد اتاق شدند. والی میگفت از ۶ ماه پیش برای این پست انتخاب شده است. ۴۰ سال بیشتر نداشت. در مصاحبه با مستندسازان درباره برخورد با خبرنگاران گفت و همان حرفهای والی را تکرار کرد. درباره این سؤال که نظرتان درباره انتخابات و حقوق زنان و... چیست، گفت: هرچه امیرالمومنین بگوید همان است.
خیلی در آنجا نماندیم و به سمت فرودگاه راه افتادیم. بلواری که به فرودگاه میرسد، نامش احمدشاه مسعود است و هنوز نامش را تغییر ندادهاند. اینجا از هر کسی میپرسی آیا طالبان فلان چیز را تغییر داده است، میگوید هنوز وقت نکرده که تغییر بدهد. در راه نیروهای نظامی طالبان در گوشهگوشه شهر بودند. طالبان در شهر یک رژه ماشینی هم برگزار کردند که به آن نرسیدیم.
به فرودگاه که رسیدیم، نگهبان ورودی گفت باید «تلاشی»تان کنم. با اشاره فهمیدیم منظورش بازرسی بدنی است. به گیت بعدی که رسیدم. نگهبانهای فرودگاه با قیافههای خسته ایستاده بودند؛ یک زن هم در میانشان بود. تا فهمیدند ایرانی هستم، درددلی گفتند بدترین چیز بلاتکلیفی است. ما کار میکنیم، ولی نمیدانیم تکلیفمان چه میشود. یکیشان که فهمید خبرنگارم گفت: وضع ما را هم پیگیری کن. در فرودگاه کوچک هرات یک هواپیما بیشتر نبود. هواپیما پر شد و یکساعته از مسیری کوهستانی به کابل رسیدیم. در هواپیما به ما آب دادند با بیسکوئیت مادر ایرانی.
همین جور که میچرخیدم چندتایی خبرنگار خارجی دیدم. خبرنگار الجزیره هم از راه رسید. حواسم نبود چه خبر است. خبرنگاران یک دفعه به سمت یک ورودی رفتند من هم رفتم. دیدم ذبیحالله مجاهد (سخنگوی امارت اسلامی افغانستان) جلویم ایستاده است. بیصدا شروع کردم به عکس و فیلم گرفتن. هر لحظه منتظر بودم که یکی از محافظانش یقهام را بگیرد، ولی کسی کاری نداشت. یکی از خبرنگاران خارجی حتی حجاب نداشت و این با توجه به سابقه طالبان برایم عجیب بود. هر چند بعد فهمیدم طالبان هوای همه خبرنگاران (خارجی) را دارد و چند روایت از برخورد نکردن آنها با خبرنگاران را دیدم؛ البته به غیر از اعتراضات. یک مقام قطری به کابل آمده بود تا فرودگاه را ببیند و با مجاهد دیدار داشته باشد. همزمان یک هواپیمای کمک از قطر آمد که پرچم امارات روی بارهایشان خورده بود. از یکی از طالبها دلیلش را پرسیدیم، دلیلش را نمیدانست.
کمی که در فرودگاه گشتم، خبری نبود. خارج شدم. این روزها فرودگاه بینالمللی کابل مهمترین نقطه افغانستان است. مسئولان بیشترین تلاششان را میکنند که پروازهای بینالمللی را راه بیندازند و به حکومتشان مشروعیت بدهند. قطر، امارات و چند کشور دیگر هر روز پروازهایی به این فرودگاه دارند. کشورهای دوست طالبان را از همین فرودگاه میتوان شناخت. هر چند با هر مسئول طالبان که حرف میزنی میگوید بهترین شریک ما چین است و خیلی به همکاری با چین امید دارند. قطر و پاکستان و در مرحله بعد روسیه ایستاده است که قرار است مشکلات مالی طالبان را حل کند. دیگر آنها یک گروه نظامی صرف نیستند و باید کشورداری کنند و این فرودگاه دروازه ورود جهان به افغانستان است. خیلی بزرگ نبود؛ چیزی در مایههای مهرآباد خودمان.
توی فرودگاه ماشینها و هواپیمای تخریب شده آمریکا را دور هم میشد دید. میدان هوایی کابل همان جایی است که تعداد زیادی از مردم در روزهای بعد از سقوط خارج شدند؛ چیزی حدود ۱۰۰ هزار نفر. بیشتر متخصصان افغانستان و کسانی که با سفارتخانههای خارجی کار کردهاند. ماجرای افتادن چند نفر از هواپیما هم همینجا اتفاق افتاده است. حمله تروریستی آن روزها هم در همین منطقه رخ داد و چند ده انسان را به خاک و خون کشید. القاعده افغانستان مسئولیت این حمله تروریستی را برعهده گرفت؛ هر چند هنوز کسی نمیداند به نفع چهکسی بود؛ به نفع طالبان یا آمریکا. اصلا این فرودگاه جای دوستداشتنی نیست.
از هواپیما و فرودگاه زدم بیرون و یک تاکسی گرفتم. تابلوهای ورودی فرودگاه هم شعارهای جالبی داشت؛ مثل اینکه «چه زیباست آزادی یا وحدت ما پیروزی ماست.» این شعارهای امیدبخش را در تمام شهر میتوان دید؛ طالبان سعی میکند همهچیز را خوب نشان دهد. به راننده گفتم: مرا ببر یک جای ارزان که نزدیک محل اعتراضات هم باشد. توی راه میگفت: این مسیری که الان اینقدر راحت میرویم چند روز پیش چند ساعت باید در ترافیک میماندی. امیدی به بهبود اوضاع نداشت و میگفت: اگر یکی، دو تا جنگ دیگه بشه، نسل افغانستان تمام و خیال همهمان راحت میشه. یک هتل دیدیم که نامناسب و کمی گران بود. هتلهای اینجا درهای بسته فلزی و یک پنجره کوچک دارند که مهماندار از آنجا نگاه میکند؛ یادگار دوران جنگ با طالبان. طالبان چندین عملیات تروریستی در هتلها انجام داده که معروفترینش علیه یکی از مقامات آمریکا بود که به نتیجه نرسید. به مسافرخانه مناسب رسیدم؛ یک مسافرخانه قدیمی در شهرنو کابل. یک اتاق نمور با یک پنکه.
جاگیر شدم و خیلی زود بیرون زدم که چیزی بخورم. نزدیک مسافرخانه یک پارک به اسم شهرداری بود. کمی که نزدیک شدم، دیدم جمعیت زیادی در آن چادر زدهاند. از گداهایی که دورهام کرده بودند، فهمیدم از آوارگان جنگی هستند که از شهرهایی مثل تخار و بگرام به اینجا آمدهاند. خیلیشان پول برگشت به شهرشان را نداشتند یا مأمور دولتی بودند که از ترس به اینجا پناه آورده بودند. در میان پناهندگان به ایران هم شنیده بودم که خیلیها از مقامات دولتی بودند و حالا فقط میخواستند از دست طالبان فرار کنند. کوچههای دور پارک را گشتم. صاحب هتل گفته بود: مراقب دزدهای اینجا باشید؛ هر لحظه ممکن است خفتتان کنند. در همان کوچه چند نفر نزدیک شدند.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.