حسن ظهوری، خبرنگار حوزه میراث فرهنگی و محیط‌زیست عصر ایران یکی از خبرنگارانی بود که در حادثه اتوبوس خبرنگاران محیط‌زیست به شدت زخمی و راهی بیمارستان شد. ظهوری که به گفته خودش تا پرتگاه مرگ پیش رفته از لحظه دلهره‌آور واژگونی اتوبوس و پرپر شدن دو همکارش مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی جلوی چشمانش می‌گوید.

وی در حالی که همراه سه خبرنگار دیگر در بیمارستان امام خمینی ارومیه بستری شده و از ناحیه ریه به شدت آسیب دیده به سختی حرف می‌زند در شرح ماجرا به خبرنگار ما گفت: پس از بازدید از سد کانی سیب و تونل انتقال آب همراه خبرنگاران با اتوبوس راهی دریاچه ارومیه شدیم که در میانه راه خوابم گرفت. حدود ساعت‌۶ عصر بود که با انحراف ناگهانی اتوبوس به راست از خواب پریدم که دیدم اتوبوس در سرازیری سرعت گرفته و راننده هم «یاخدا یاخدا» می‌گوید. اتوبوس به گاردریل سمت راست جاده برخورد کرد و دوباره از مسیر خارج شد. چند بار این صحنه هولناک تکرار شد و اتوبوس چپ و راست می‌رفت و هول و هراس همه سرنشینان را فراگرفته بود که در آخرین انحراف به چپ وارد سنگلاخ‌های کنار جاده شد و درنهایت کنترل از دست راننده خارج و اتوبوس واژگون شد. من در صندلی‌های عقب اتوبوس بودم که به فضای بین صندلی‌های چپ و راست پرت شدم. آن لحظه همه به سوی یکدیگر پرت شدند و بعضی از دوستان هم داخل صندلی‌ها گرفتار شدند.

سکوت مرگبار

ظهوری ادامه داد: لحظه‌ای سکوت مرگبار همه جا را گرفت و تعدادی از خبرنگاران که کمتر آسیب دیده بودند از اتوبوس خارج شدند و من هم که آسیب دیده‌بودم، اما آن لحظه متوجه نبودم از داخل اتوبوس بیرون رفتم و با چشمانم صحنه دلخراشی را دیدم. سه نفر از همکارانم ریحانه یاسینی (خبرنگار ایرنا) و مهشادکریمی (خبرنگار ایسنا) و ابراهیم نجات رفیعی، خبرنگار تسنیم هنگام واژگونی اتوبوس به بیرون پرت شده بودند و اتوبوس مرگ هم روی آن‌ها آرام گرفته بود. دوستانم زیر چندتن آهن بی‌احساس جان می‌دادند و کاری از دست ما ساخته نبود. بعضی از همکاران از درد به خود می‌پیچیدند و بعضی‌ها هم در حال کمک به افراد گرفتار آسیب دیده داخل اتوبوس بودند. همه خدا خدا می‌کردیم که هر چه زودتر نیروهای امدادی و جرثقیل از راه برسند تا اتوبوس را جابه‌جا کنیم و همکارانمان را از مرگ نجات دهیم، اما انتظار ما به جایی نرسید و دو همکارم جلوی چشمانم جان باختند و این تلخ‌ترین خاطره دوران خبرنگاری من بود که خود شاهد آن بودم. به نزدیک ریحانه و مهشاد رفتم و نبض هر دو را گرفتم که دیدم نبض ندارند و فهمیدم که فوت کرده‌اند، اما خبرنگار تسنیم زنده بود و نفس می‌کشید که بعد از نجات همراه ما به بیمارستان منتقل شد.

یک قدمی مرگ

خبرنگار عصر ایران در شرح آسیب‌دیدگی‌اش گفت: من فکر نمی‌کردم آسیب زیادی دیده باشم که پس از انتقال به بیمارستان نقده حالم کم کم بد شد و درد تمام بدنم را فراگرفت که به تشخیص پزشکان و پیگیری‌های دکتر آقازاده، رئیس دانشگاه علوم پزشکی ارومیه من و سه نفر دیگر از خبرنگاران که حالمان بد شده بود با هلی کوپتر هلال و احمر برای ادامه درمان به بیمارستان امام خمینی ارومیه منتقل شدیم. ابتدا درد مرا تشخیص ندادند در حالی که نفسم به شماره افتاده بود دکتر آقازاده احتمال داد ریه‌ام آسیب دیده است. پس از گرفتن عکس و آزمایش‌های لازم مشخص شد که دنده‌ام شکسته و ریه‌ام را سوراخ کرده است که به اتاق عمل منتقل شدم و از یک قدمی مرگ به زندگی بازگشتم.

تابوت مرگ

وی با گلایه از مسئولان احیای دریاچه ارومیه گفت: مسئولان احیای دریاچه با هزینه هنگفتی که برای طرح انجام داده‌بودند برای جان خبرنگاران هیچ ارزشی قائل نشدند. وقتی سوار اتوبوس شدم با دیدن ظاهر بیرون و داخل آن و صندلی‌های پاره و سقف در به داغون آن گفتم مسئولان احیای دریاچه برای ما تابوت مرگ گرفته‌اند. همه ناراضی بودند، اما چاره‌ای نداشتند و سوار شدند که بعد متوجه شدم این اتوبوس ترمزش از قبل هم مشکل داشته و راننده قبل از حادثه هم با دنده سرعت و کم زیاد می‌کرده و الان که دو نفر از دوستانم را از دست داده‌ام این سؤال را از مسئولان احیای دریاچه دارم که چرا با تهیه این اتوبوس مشکل دار با جان خبرنگاران بازی کردند و دو خانواده را عزادار و سیاه پوش کردند.

وی در پایان گفت: پس از انتقال به بیمارستان از زبان یکی از مسئولان راهنمایی و رانندگی شنیدم که اگر گاردریل‌ها نبود و اتوبوس به دره‌ای ۶۰ متری سقوط می‌کرد، جان تمامی سرنشینان را می‌گرفت، اما گاردریل مانع سقوط اتوبوس به دره شد و اینگونه ما از مرگ نجات یافتیم. الان من زندگی‌ام را مدیون پزشکان بیمارستان امام خمینی می‌دانم. آن‌ها واقعاً از هیچ تلاشی برای درمان ما دریغ نکردند.

سرازیری مرگ

زهرا کشوری، خبرنگار محیط‌زیست روزنامه ایران هم از خبرنگارانی بود که در این حادثه به شدت آسیب دید و از یک قدمی مرگ به زندگی بازگشت.

وی لحظه حادثه را اینگونه شرح داد: اتوبوس داخل جاده به آرامی حرکت می‌کرد و این علامت سؤالی بود که ذهن همه ما را به خود مشغول کرده بود و حتی تعدادی از دوستان هم به شوخی وخنده در این باره حرف‌هایی زدند. راننده وقتی متوجه شد گفت که به خاطر دره‌ها و پیچ‌های خطرناک آرام رانندگی می‌کند، اما آن لحظه از دره و پیچ خطرناک خبری نبود تا اینکه پس از طی مسافتی اتوبوس در سرازیری افتاد. لحظه به لحظه سرعت اتوبوس بیشتر می‌شد و همه ما مات و مبهوت مانده بودیم که نه به آن کندی و نه به این تندی که ناگهان صدای یا خدا یا خدای راننده داخل اتوبوس پیچید. آن لحظه فهمیدیم که اتوبوس دچار مشکل شده است که راننده با صدای بلند گفت «ترمز ندارم ترمز ندارم» و ازهمه خواست کمربندهای خود را ببندند. وحشت و ترس همه را فراگرفته بود تعدادی هم که درخواب بودند باتکان‌های شدید و فرمان‌های چپ و راست که راننده می‌گرفت از خواب بیدار شدند. اتوبوس به سرعت گاهی به سمت کوه و گاهی هم به سمت دره می‌رفت و راننده هم تلاش می‌کرد که کنترل کند، اما سرازیری شدید راننده را اسیر خود کرده بود.

سقوط مرگبار

من پشت صندلی راننده نشسته بودم و به سرعت کمربندم را زدم و بعد میله آهنی پشت راننده را محکم گرفتم و این تنها تصمیمی بود که در آن لحظه دلهره آور گرفتم. صدای همکارانم را می‌شنیدم که از راننده می‌خواستند اتوبوس را به کوه بزند تا سرعتش کم و متوقف شود. صدای فریادها می‌آمد که اگر به دره سقوط کنیم همه ما می‌میریم. اتوبوس مسافت زیادی را طی کرد و هر لحظه من مرگ را جلوی چشمم احساس می‌کردم. وقتی اتوبوس به سمت دره می‌رفت لحظه مرگم را داخل دره احساس می‌کردم و وقتی اتوبوس به سمت کوه می‌رفت لحظه مرگم را در دل کوه می‌دیدیم. لحظه‌های مرگ دلهره‌آور آنقدر زیاد شد که دیگر امیدی به زندگی نداشتم که کنترل از دست راننده خارج و اتوبوس واژگون شد. لحظاتی چیزی نفهمیدم تا اینکه متوجه شدم تعدادی از خبرنگاران در حال بیرون آوردن من از میان صندلی‌ها هستند. کتف چپم شکسته بود و به شدت درد می‌کرد که به آن‌ها گفتم مرا از سمت راست خارج کنید، چون طاقت درد را ندارم. به‌هرحال مرا از میان اتوبوس خارج کردند و کمی آن‌طرفتر روی زمین گذاشتند. همه نگران و بغض در گلو بودند که فهمیدم دو دوستم ریحانه یاسینی و مهشاد کریمی زیر اتوبوس گیر افتاده‌اند و نفس‌های آخر را تجربه می‌کنند. کاری از دست هیچکس ساخته نبود و فقط تلاش می‌کردیم که تلفن خط دهد و درخواست کمک کنیم تا جان دوستانمان را نجات دهیم. از درد به خود می‌پیچیدم و کمی هم گیج بودم که متوجه چند روستایی شدم و، اما درست به یاد ندارم که نیروهای امدادی چه ساعتی به داد ما رسیدند و ما را به بیمارستان منتقل کردند.

وی در پایان گفت: وقتی مرا از اتوبوس بیرون آوردند دیدم که راننده سالم است و در حال بیرون آوردن باتری اتوبوس است، چون گازوئیل‌های اتوبوس در حالی خارج شدن بود و احتمال آتش سوزی می‌رفت.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.