شهیدی که حکم انتصاب مدیریتش را پاره کرد
سردار شهیدعلیرضا نوری در پنجم بهمن ماه ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. خیلی از سایتها و خبرگزاریهای رسمی روز شهادت وی را ۹ بهمن ماه اعلام کردهاند، اما در گفتوگویی که با حاجمحمداسماعیل کوثری، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در دفاعمقدس انجام دادیم، ایشان پنجم بهمن ماه ۶۵ را بهعنوان روز شهادت سردار نوری معرفی کردند.
گفتوگوی با سردارکوثری به مناسبت شهادت علیرضا نوری در بهمنماه ۱۳۶۵ پیش رو دارید.
از کجا با شهید نوری آشنا شدید؟
حدود سال ۶۲ بنده مسئول عملیات سپاه منطقه ۱۰ کشوری یا سپاه تهران بودم. شهید نوری هم فرمانده ناحیه ابوذر را که یکی از ناحیههای اصلی تهران بود، برعهده داشت. به لحاظ کاری با هم ارتباط نزدیکی داشتیم و از همان زمان با ایشان آشنا شدم. البته بعدها فهمیدم شهید نوری مقاطعی هم در لشکر ۲۷ حضور پیدا کرده بود، اما این حضور به صورت گمنام بود، بنابراین باید بگویم آشنایی اصلی بنده با ایشان از همان سال ۶۲ رقم خورد.
همین شناختتان از ایشان هم باعث شد که نوری را بهعنوان جانشین لشکر ۲۷ منصوب کنید؟
من سال ۶۴ فرمانده لشکر ۲۷ شدم. اسفند سال قبلش حاجعباس کریمی فرمانده لشکر ۲۷ در عملیات بدر به شهادت رسید و من هم از اوایل سال ۶۴ فرمانده لشکر شدم. شهید نوری تقریباً از اواخر سال ۶۴ به جنوب آمد و وارد لشکر ۲۷ شد. همانطور که شما هم اشاره کردید، نوری را از قبل میشناختم و با تواناییها و خصوصیات اخلاقیاش آشنایی داشتم. نوری یک شخصیت منحصربهفرد بود. هم در ردههای فرماندهی سپاه و هم در بین برخی مسئولان کشوری فرد شناخته شدهای به شمار میآمد. وقتی به جنوب آمد، همسر و فرزندانش را با خودش آورد و در اندیمشک ساکن شدند. بعد از والفجر ۸ نوری مسئول ستاد لشکر ۲۷ شد و تا عملیات کربلای یک همین سمت را برعهده داشت. قبل از کربلای ۵ بنده ایشان را بهعنوان جانشین لشکر معرفی کردم. چند نفری به این انتصاب اعتراض کردند، اما به هر حال نوری جانشین لشکر شد تا اینکه در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
اعتراض این افراد به جانشینی شهید نوری چه علتی داشت؟
خب بعضی دوستان، شهید نوری را نمیشناختند و از تواناییها، تجربیات و سابقهاش در سپاه، جبهه و جنگ خبر نداشتند. شهید نوری سال ۵۲ بهعنوان تکنیسین در راهآهن مشغول شده بود. مقارن با انقلاب فعالیتهای انقلابی انجام داده و بعد از انقلاب و تأسیس سپاه به عضویت سپاه درآمده بود. به نوعی به سپاه مأمور شده بود. خودش ترجیح میداد در سپاه باشد، اما به هر حال به صورت رسمی کارمند راهآهن هم بود. خلاصه نوری از اولین روزهای جنگ وارد جبههها میشود و در ماجرای شکست حصر سوسنگرد نقش ایفا میکند. در چند عملیات دیگر هم حضور پیدا میکند تا اینکه در عملیات والفجر مقدماتی یک دستش قطع میشود. مدتی برای درمان به تهران میرود و در بسیج راهآهن تهران و همینطور ناحیه ابوذر مسئولیت میگیرد تا اینکه از سال ۶۴ با خواست خودش دوباره به مناطق جنگی برمیگردد. البته اینطور نبود که از زمان مجروحیتش تا سال ۶۴ ارتباطش کاملاً با جبهه قطع شود. نوری حتی در مقطع عملیات خیبر، لشکر ابوذر را تشکیل میدهد و همراه این لشکر به عملیات ورود میکند. همینطور مقطعی به جبهه رفت و آمد میکند تا اینکه از سال ۶۴ دیگر خانواده را هم میآورد و کلاً در جنوب مستقر میشود. همانطور که عرض کردم، برخی دوستان که از سوابق ایشان خبر نداشتند به جانشینیاش در لشکر اعتراض کردند. در شرایط جنگی هم فرصت نبود که در مورد نوری و سوابقش توضیح بدهیم. خلاصه شهید نوری با آن اخلاق و منش والایی که داشت، کمکم باعث شد همان آدمهایی که اعتراض میکردند از گفتههای خودشان پشیمان شوند و نوری را با جان و دل دوست داشته باشند و حرفش را بخوانند و اطاعت کنند.
لشکر ابوذر را که شهید نوری تشکیل داد یک یگان مقطعی بود؟
بله، مقطعی بود. در عملیات بزرگ و سرنوشتساز، چون روزهای عملیات طولانی میشد، استانهایی که امکانش را داشتند، تیپ یا لشکرهای احتیاط تشکیل میدادند تا در تداوم عملیات ورود و به لشکرهای خطشکن کمک کنند. مثلاً لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی شهیدسلیمانی در مقاطعی لشکر یا تیپهای احتیاط داشت. همینطور سایر لشکرهایی که امکانش را داشتند در مقاطع مختلف لشکر احتیاط تشکیل میدادند. در زمستان سال ۶۲ مقارن با عملیات خیبر شهید نوری لشکر ابوذر را به عنوان احتیاط لشکر ۲۷ تشکیل داد. این لشکر تحتنظر لشکر ۲۷ به فرماندهی شهید همت بود. به صلاحدید شهید همت هم باید وارد عملیات میشد که شد. عمر لشکر ابوذر در همان یکی دو ماه عملیات خیبر بود، اما به هر حال یک تجربه مدیریتی خوب برای شهید نوری آن هم در شرایط جنگی و عملیاتی به حساب میآمد.
از شهیدنوری بهعنوان رئیس ستاد لشکر ۲۷ چه خاطراتی در ذهن دارید؟
ایشان یک فرد واقعاً وظیفهشناس بود. در یک کلام «رزمنده مخلصی» بود که انجام وظایفش را به هر چیز دیگری ترجیح میداد. قبلاً عرض کردم که یک دستش را در والفجر مقدماتی از دست داده بود. در همان مقطع ریاستش در ستاد لشکر یک روز ماشینش چپ کرد و دست دیگرش از کتف آسیب زیادی دید. البته خودش راننده نبود یک برادر دیگری رانندگی میکرد. خلاصه نوری مجروح شد، اما رضایت نداد به خانهاش در اندیمشک برود. خانهاش فاصله کمی با ستاد لشکر داشت، اما نرفت و همانجا در ستاد لشکر به صورت درازکش کارهایش را انجام میداد. یادم است تلفن را تا نزدیکی محل استراحتش کشیده بود و از همانجا هماهنگیها و کارهای ستادی لشکر را انجام میداد.
قبلاً که با همرزمان شهید نوری گفتگو میکردیم، خیلی از نورانیت و تعبد ایشان تعریف میکردند. شما ایشان را چطور آدمی شناختید؟
شهید نوری آدم عجیبی بود. از آن دست رزمندههایی بود که نماز شبش ترک نمیشد. به مسائل اخلاقی و توصیههای دینی با وسواس زیادی عمل میکرد. مثلاً مراقب بود حتی یک کلام غیبت از دهانش خارج نشود یا کسی پیش ایشان غیبت نکند. مخصوصاً به رعایت بیتالمال خیلی تأکید داشت. با نیروهایش در نهایت تواضع رفتار میکرد. همین رفتارها باعث شده بود همه او را دوست داشته باشند و همان افرادی که عرض کردم به جانشینیاش اعتراض میکردند از گفتههایشان پشیمان شوند.
گفته میشود شهید نوری مسئولیت مهمی را در راهآهن قبول نکرده بود تا ارتباطش با جبهه حفظ شود. شما در جریان این موضوع بودید؟
اصلاً این ماجرایی که شما میگویید جلوی من اتفاق افتاد. یک روز آقای رسولزاده مسئول دفتر فرمانده وقت سپاه به من زنگ زد و گفت آقای سعیدیکیا (وزیر وقت راه) تماس گرفته و گفته است که حکم نوری را به عنوان جانشین راهآهن سراسری زده است. از من خواسته بودند نوری را تسویه کنم و به تهران برگردانم تا سمتش را تحویل بگیرد. نوری را خواستم. ایشان آمد و تا موضوع را شنید، حکم را با دستش گرفت و نگاهی به آن انداخت. از آنجا که آدم اخلاقمدار و مؤدبی بود، چندبار عذرخواهی کرد و، چون یک دست نداشت، حکم را به دندانش گرفت و آن را پاره کرد. بعد مقابل چشمهای متعجبم گفت: من به اینجا (جبهه) نیامدهام که برگردم. اگر میخواستم مسئولیت بگیرم، در همان تهران میماندم و به اینجا نمیآمدم. ماند و کمی بعد هم به شهادت رسید.
شهیدنوری چند فرزند داشت؟
ایشان دو پسر و یک دختر داشت. خیلی کم به خانهشان میرفت، اما همان زمان کمی هم که به خانه میرفت سعی میکرد تمام وقتش را صرف خانواده کند. کاراتهباز بود و با دو پسرش کاراته کار میکرد و با هم زورآزمایی میکردند و کلنجار میرفتند. یادش بخیر آدم واقعاً باصفا و دوستداشتنی بود.
شهادت ایشان چطور اتفاق افتاد؟
در عملیات کربلای ۵ من تأکید داشتم که شهیدنوری به عنوان جانشین لشکر در قرارگاه تاکتیکی بماند و هماهنگی بین فرماندهی و گردانها را انجام بدهد. روز هفتم یا هشتم عملیات بود که ایشان به قرارگاه تاکتیکی آمد و قسمم داد که اجازه بدهم به خط مقدم برود. همانجایی که بودیم منطقه جنگی به شمار میرفت و خالی از خطر نبود، اما او اصرار داشت به نوک پیکان درگیری برود. دو سال از من بزرگتر بود، اما چنان قسمم داد و اصرار کرد که نتوانستم روی حرفش حرفی بزنم. منتها تأکید کردم که فقط یک شب باید در خطمقدم باشی و همان یک شب کارهایت را انجام بدهی و صبح بعد از نماز دوباره به قرارگاه برگردی. ایشان هم پذیرفت و رفت. شب چهارم بهمن ماه رفت و کارهای مهندسی خط و کارهای دیگری را که به او سپرده بودم، انجام داد و با بیسیم با هم در ارتباط بودیم. طبق قرارمان ایشان صبح پنجم بهمن ماه همراه برادر ایرجی که راننده وسیله نقلیهشان بود قصد بازگشت میکنند، اما وقتی میخواستند از روی پل کانال ماهی عبور کنند، دشمن آنها را با گلوله خمپاره مورد هدف قرار میدهد و ایرجی شهید میشود. بچههایی که شاهد ماجرا بودند، تعریف میکنند که نوری با همان یک دستش شهید ایرجی را به جایی که خودش نشسته بود، انتقال میدهد و خودش پشت فرمان مینشیند، اما چند متری بیشتر نرفته بود که گلوله دیگری به ماشینشان میخورد و نوری هم به شهادت میرسد.
اگر از شما بخواهیم سردار شهید علیرضا نوری را در یک جمله تعریف کنید، آن جمله چیست؟
انسان انقلابی، متعهد و به تمام معنا ولایتمدار. یک رزمنده شجاع و طالب شهادت که خودش داوطلبانه به استقبال شهادت رفت و آسمانی شد.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.