حسن ظهوری در عصر ایران نوشت: حالا روی تپه‌ای که خانه پدربزرگش یعنی پدر مادرش در پایین آن است. خوابیده. مادرش هم این روزها در خانه پدرش زندگی می‌کند و دل خوشی‌یش، آمدن تا بالای تپه و اشک ریختن بر مزار رمینا است. ولی گویا قرار نیست که این‌جا آرام بگیرد. اهالی روستا می‌گویند چندوقتی است عده‌ای موتور سوار، اطراف این گورستان خانوادگی پرسه می‌زنند و فریاد زنان می‌گویند، جنازه رومینا را از این‌جا می‌برند. می‌گویند دوستان بهمن هستند.

آخرین بار رومینا ۱۳ ساله در خانه پدری چشم روی هم گذاشت و دیگر باز نکرد. ساعت از ۶ عصر گذشته بود که ضربات مهلک داس پدر بر گردنش، به زندگی او پایان داد. جرم او فرار با پسری به نام بهمن بود که ۲۸ سال دارد و حدود ۱۵ سال از رومینا بزرگتر است. بهمن و رومینا که ادعای عشق داشتند، حدود ۵ روز قبل از قتل او از خانه گریخته بودند تا به این ترتیب رضایت پدر دختر را برای ازدواج بگیرند. رضایتی که به گفته بهمن به دلیل "سُنی" بودن او داده نشده بود؛ اما پس از آن بازداشت و دختر به خانه پدری بازگشت و ساعتی بعد به قتل رسید. این ماجرا را حالا همه می‌دانند و بارها آن را مرور کرده‌اند. اما آیا رضا اشرفی واقعا قصد کشتن رومینا را داشته و آنطور که بهمن ادعا می‌کند به دلیل سُنی بودن او مخالف این ازدواج بود؟

درباره رضا اشرفی حرف‌های ضد و نقیض زیادی وجود دارد. عده‌ای در روستا او را مردی متعصب و خشن و عده‌ای هم او را بسیار مهربان و آرام می‌دانند. ولی همه اهالی می‌گویند که او دخترش را دوست داشت اما سخت‌گیری‌های خاص خودش را هم داشته است. البته این قبیل سخت‌گیری‌ها مختص رضا نیست و همه مردهای هر دو روستا متعصب و غیرتی هستند. این درست همان چیزی است که بهمن هم می‌داند.

اواخر اردیبهشت بود که رومینا ۱۳ ساله در حالی که هنوز کودک است با همکاری بهمن، شبانه از خانه گریخت. پس از آن به گفته بهمن، رومینا به خانه خواهر بزرگتر بهمن در آستارا می‌رود و حدود ۵ روز در این خانه می‌ماند. تا این‌جا فرار رومینا شبیه همه فرارهاییست که در تالش رخ می‌دهد اما از این‌جا به بعد اتفاق‌هایی رخ می‌دهد که رضا را به مرز جنون می‌رساند.

بهمن پس از فراری دادن رومینا یک لایو اینستاگرام می‌گذارد که در آن سعی در بوسیدن روی رومینا دارد. از طرفی عکس‌هایی از او منتشر می‌کند که کمتر در روستا دیده می‌شود. هرچند بهمن می‌گوید عکس‌ها را رومینا منتشر کرده ولی هم تعداد آن‌ها بیشتر از یک عکس هست و هم اینکه عکس‌ها در پیج شخصی خودش منتشر شده است.

پس از آن به گفته بهمن، رومینا به خانه خواهر بزرگتر بهمن در آستارا می‌رود و حدود ۵ روز در این خانه می‌ماند. تا این‌جا فرار رومینا شبیه همه فرارهاییست که در تالش رخ می‌دهد اما از این‌جا به بعد اتفاق‌هایی رخ می‌دهد که رضا را به مرز جنون می‌رساند.

بهمن می‌دانست که رضا رومینا را به او نمی‌دهد پس شروع به بازی با آتش کرد. بهمن می‌گوید که رضا به دلیل سنی بودن مخالف این ازدواج بوده در حالی که خواهر رضا یعنی عمه رومینا با یک مرد سنی ازدواج کرده و اهالی هر دو روستا هم در گفتگو با عصر ایران این موضوع را رد کردند.

رضا مشکل خانوادگی با بهمن داشت. البته شایعاتی درباره برخی رفتارها و خلاف‌های بستگان نزدیک بهمن در منطقه شنیده می‌شود که اثبات آن نیاز به پیگیری‌‌های قضایی دارد اما آنچه که معلوم است خانواده بهمن برای رضا خوش‌نام نبودند و رضا تصور می‌کرد بهمن رومینا را برای ازدواج نمی‌خواهد و آینده‌ دیگری در انتظار دخترش است. 

به روز قتل برگردیم. رضا تازه رومینا را که از کلانتری به خانه یکی از بستگان رفته بود را به خانه آورده بود و به گفته همه بستگان با او رفتار خوبی داشت. آنقدر خوب که حالا همه تصور می‌کنند همان موقع رضا نقش بازی می‌کرده‌است. اما واقعیت چیز دیگریست رضا وقتی به خانه می‌رسد دوباره به قصد خرید از خانه خارج می‌شود.

رضا به خانه پدر خانمش و جایی که حالا در بالادست آن قبر رومینا استمی‌آید. بستی و صابون را می‌خرد و به طرف خانه باز می‌گردد. از این‌جا تا خانه رومینا، پیاده حدود ۱۰ دقیقه راه است. ۱۰ دقیقه‌ای که در آن تماسی گرفته می‌شود.

به گفته برادر رضا، بهمن با او تماس می‌گیرد و حرف‌هایی درباره رابطه‌اش با دختر می‌زند که او را به جنون می‌کشاند. 

بهمن خیال می‌کرده با این تلفن، تیر خلاص را به رضا می‌زند و او هم دختر را طرد می‌کند. مثل همه فرارها اما او درواقع با این تماس تیر خلاص را به رومینا می‌زند. بهمن آنقدر در این کار افراط می‌کند که مرد متعصبی چون رضا که آمادگی انجام هرکاری دارد را به مرز جنون می‌رساند. کارهایی که تا به حال هیچ‌کس شبیه آن‌ها را نکرده‌است.

پشت پرده قتل رومینا گفتنی‌های بیشتری دارد که امکان نشر آن‌ها در این گزارش وجود ندارد اما رومینا را فقط تعصبات و غیرت پدر نکشت. هرچند رضا داس را پایین آورد و گردن را برید اما بازوی قدرتمند دیگری هم دستش را همراهی می‌کرد. بازویی که در خوابداندن دخترک، زیر خروارها خاک بی تقصیر نیست.

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.