تکنیک های «بازی تاج و تخت» در سریال ماه رمضان تلویزیون
مجموعه «بچه مهندس» به کارگردانی علی غفاری هر شب ساعت ۲۱:۱۵ از شبکه دو سیما روی آنتن میرود. این سریال ادامه روایت زندگی جواد جوادی در سه مقطع کودکی، نوجوانی و جوانی بوده که در هر فصل خود با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شده است. فرهاد قائمیان، ثریا قاسمی، کامران تفتی، اتابک نادری و روزبه حصاری ازجمله بازیگرانی هستند که در این اثر به ایفای نقش میپردازند. به بهانه پخش فصل سوم این مجموعه با حسن وارسته که نویسندگی فصل دوم و سوم آن را برعهده داشته، گفتگو کردیم.
ساخت سریالهای دنبالهدار در کشور ما خیلی کم اتفاق میافتد با این وجود در این سالها شاهد استقبال مردم از مجموعههای چند فصلهای همچون «پایتخت» و حالا هم «بچه مهندس» هستیم. به طور کلی نگارش سریالهای دنبالهدار با چه چالشهایی مواجه و این فرم از سریالسازی دارای چه مزایا و معایبی است؟
باتوجه به تجربه فعالیت در چند سریالی که دنبالهدار بوده باید بگویم که به هر ترتیب ساخت فصلهای بعدی در برخی از آثار موفق و در برخی دیگر جواب لازم را نداده است. به عنوان مثال مجموعه «دودکش» دنبالهدار شد اما فصل دوم این مجموعه به استناد آمار به قوت فصل اول آن نبود.
البته بخشی از موفقیت آثار در فصلهای بعدی نیز به کاراکتری که در مجموعه پرورش داده شده وابسته است. مثلا وقتی شما در پایتخت با خانواده معمولی مواجه میشوید، به دلیل ویژگیهای مشترک کاراکترهای این خانواده با اکثر مردم ایران، مخاطب با آنها و کلیت مجموعه همراه میشود. همچنین دلیل دیگر این موضوع میتواند به سرنوشت آدمهای قصه در انتهای هر فصل مربوط شود که به نحوی تعلیق ایجاد کند و دنبالهدار باشد چراکه همین اتفاق به خودی خود ایجاد جذابیت میکند.
اگر فرایند سریالهای دنبالهداری همچون شهرزاد که در شبکه نمایش خانگی تولید شده را کنار بگذاریم، در تولیدات رسانه ملی در این زمینه مشکل مشترکی وجود دارد. به نوعی تلویزیون هیچگاه از ابتدا با این تدبیر که قرار است مجموعهای چند فصله را تولید کند، جلو نمیرود. به نوعی بخشی بزرگی از دلیل ادامه سریالها به بازخورد مردم وابسته است. بر همین اساس وقتی یک کار مورد اقبال مردمی قرار میگیرد، دوستان راغب میشوند که به سراغ ساخت فصل دوم این مجموعه نیز بروند. مجموعههای پایتخت، دودکش، دیوار به دیوار و ستایش ازجمله همین موارد به شمار میآید. یعنی برای آنها هیچ پیشبینی مبنی بر طراحی قصهای که در پنج، شش فصل روایت شود، انجام نشده است.
اما خوشبختانه در یکی دو سال اخیر مدیران ما به این نتیجه رسیدند که برای سریالها از قبل پیشبینیهایی انجام دهند. مثلا از قبل میدانستیم که قرار است مجموعه «کیمیا» و «ماجراهای کمال» را ۱۰۰ قسمتی بسازیم. همچنین میدانستیم که مجموعه «بچه مهندس» را باید به صورتی بسازیم که زندگی شخصیتی از بچگی شروع شود و از دل رویدادها و اتفاقها، جوان برومندی به وجود آید و همین موضوع سبب شده تا کار ما بهتر پیش رود. وقتی از ابتدا برای چنین موضوعاتی تدبیرهای لازم صورت گیرد، تکلیف فیلمنامهنویس معلوم بوده و میداند قصه فصل اول را کجا تمام کند که فصل بعدی از آنجا شروع شود.
اما وقتی برای این موضوع تدبیر نشده باشد، کارها به صورت رندومی مورد استقبال قرار میگیرد. بر همین اساس معمولا اکثر سریالهایی که به فصل دوم رفتند، با کماقبالی مواجه شدند و یا ضعیفتر از ورژن قبلی خود بودند. چون بعد از اینکه سری اول مجموعهای با استقبال مواجه شد، به این فکر میکنند که قصهای برای تولید فصل دوم آن طراحی شود. به این ترتیب فاصله نگارش تا تولید کم بوده و همین سبب شده که قصه آنطور که دلمان میخواهد پخته نباشد. در چنین وضعیتی استقبال مردم از فصلهای بعدی مجموعههای پرمخاطب تضمین شده نیست.
شما چند سریال سراغ دارید که همچون پایتخت گرفته باشد؟ البته ما با سریال پایتخت کاری نداریم. پایتخت مجموعهای استثنایی بوده و در هر فصل خود نیز قصه تازهای را روایت میکند و از نمونههای موفق سریالهای سیزنبندی شده به شمار میآید اما برای سریالهای دیگر چنین اتفاقی رخ نداده است.
این سریال هم در دو فصل گذشته خود با حواشی بسیاری همراه شد و برخی نسبت به آن انتقادات بسیاری را مطرح میکردند. باتوجه به اینکه از ابتدا میدانستید «بچه مهندس» چند فصله است، اکنون از بازخورد مخاطبان نسبت به آن رضایت دارید؟
حس میکنم «بچه مهندس» مقداری با اقبال عمومی مواجه شده است. چون ازجمله سریالهایی است که قبلا برای آن فکر شده بود. به نوعی از ابتدا قرار بود ما قصه بچهای را روایت کنیم که به پرورشگاه برده میشود و روزهای سختی را میگذراند. سپس وارد دوران کودکی و نوجوانی شده و درگیر بحث عشق میشود. بعد از آن نیز مرحله پختگی و نخبگی جواد است که اکنون شاهد آن در فصل سوم هستیم.
چون با این خیز آمدیم، تقریبا از فصل دوم که کار دست من افتاد، میدانستم که قرار است دو فصل را بنویسم. بر همین اساس میدانستم که فصل دو را تا کجا ادامه و تمام کنم و فصل سوم را چطور شروع کنم. به همین دلیل من خیلی با وسواس، تحقیق شده و عمیقتر این متن را به نگارش درآوردم.
نگارش فصل سوم این مجموعه را از اسفند دو سال پیش شروع کردم و تا اسفند سال گذشته که اواخر فیلمبرداری بود، من درگیر فیلمنامه آن بودم. ما بیشتر از ۳۵ قسمت فیلمنامه نوشتیم و آن را چندین و چند بار همراه تیمم بازنویسی کردیم. حتی بعد که کار تیمم تمام شد، خودم شخصا فیلمنامه را بازنویسی کردم و سر صحنه رفتم و بر اساس نگاه کارگردان و وضعیت لوکیشن و امکانات موجود فیلمنامه را آماده کردم.
اکنون کار فیلمنامه فصل سوم تمام شده ولی من هنوز در باکس مونتاژ سریال هستم. چون با کارگردان در تعامل هستیم که اگر در جاهایی لازم است خط روایت را تغییر دهیم. با این تفاسیر موفقیت این سریال نشان میدهد که وقتی شما برای فیلمنامهای وقت بگذارید، به یک پختگی و بلوغ میرسید که برای آن هم تدبیر شده است. چون با این خیز جلو آمدیم، فکر میکنم که ما مقداری موفق هستیم.
داستان سریال بچه مهندس در دو فصل گذشته خود، قصه مشخصی داشت، اما در قسمت سوم این فصل، ما شاهد تغییر ناگهانی شخصیت جواد و تا حدی داستان شدیم. آیا برای تغییر داستان از بیرون سفارشهایی شده است؟
اگر بخواهم به طور دقیق ماجرا را توضیح دهم، ناخودآگاه داستان لو میرود. اما باید بگویم آقای سجاد ابوالحسنی طرحی داشت که بر اساس آن، فصل اول بچه مهندس را نوشت و این مجموعه ساخته شد. ایشان به حق نویسنده خوب و نجیبی بوده و قلمش متانت دارد. وقتی من وارد فاز دوم سریال شدم و شروع به کار کردن کردم، بخشی از این متن نوشته شده بود. طبیعتا هر نویسنده تنوع و رنگ بندی نگارشی مستقل خود را دارد. به هر حال سلایق فرق میکرد و نگاه سجاد به قصه با نگاه من متفاوت بود. به عنوان مثال در فصل دومی که سجاد طراحی کرده بود، نه از گلچهره خبری بود و نه خاله ژالهای در زندان بود. به نوعی این شخصیتها را من وارد داستان کردم. حتی در ابتدای کار چون به من گفتند که خانم اندیشه فولادوند را مدت محدودی داریم، یک کار برعکس هم انجام دادم. یعنی آن زمان ما در حال نگارش قسمتهای اول بودیم ولی با توجه به مسئله خانم فولادوند مجبور شدم دو سه قسمت آخر را اول بنویسم. به نوعی قصه را از ته شروع به نوشتن کردم که در سریالسازی کار عجیب و غریبی به شمار میآید.
به طور کلی من در نگارش فیلمنامه خیلی قصه محور، ماجراجویانه و همینطور کاراکتر محور هستم. یعنی با نگاه به شرایط سنی، سعی میکنم به مباحث روانشناسی سن آن کاراکتر توجه کنم. سپس براساس آپشنها و ویژگیهایی که آن سن دارد، فیلمنامه را روی نمودار میکشم و میپرسم که مثلا این نوجوان چه چیزی دارد؟ به عنوان مثال تا به حال در رسانه ما آنطور که باید به عشق نوجوانی پرداخت نشده بود ولی من سعی کردم با رعایت مباحث اخلاقی این موضوع را مطرح کنم.
اتفاقا این موضوع یکی از حواشی جدی فصل گذشته «بچه مهندس» بود که نقدهای فراوانی نسبت به آن شد و بسیاری این کار را تبلیغی برای کودک همسری معرفی کردند
بله اتهامات بسیاری وارد شد، اما این در حالی بود که اصلا کودک همسری در کار نبود. چراکه همه مردم ایران و جهان در مقطعی از کودکی و نوجوانی خود، این نوع از عشق را تجربه کردند. آیا من و شما در راهنمایی و دبیرستان عاشق نشدیم؟ مگر میتوانیم بگوییم که چنین حسی نداشتیم؟ ما سعی کردیم این موضوع را خیلی درست شده نشان و به آن جهت دهیم.
به نوعی در این مجموعه قرار بوده که ۷ پیکری جلو برویم و سیمرغ شویم. یعنی از یک عشق زمینی به عشق دیگری برسیم. به هر حال ما باید یک عشقی را به وجود بیاوریم که زمینه ایجاد اتفاق بزرگتری شود. به عنوان مثال در مجموعه شب دهم حسن فتحی، حسین یاری عاشق کتایون ریاحی میشود و برایش شرط میگذارند که ۱۰ شب تعزیه اجرا کند. اما در این مسیر، شخصیت حیدر با بازی حسین یاری به دنیای فراتری رفته و دیگر تنها معطوف به کتایون ریاحی نیست. او عشق به امام حسین(ع) و خدا را نیز پیدا میکند. به هر صورت ما باید از مثالهای دم دستی و زمینی استفاده کنیم تا موضوعات را مردم فهم کنیم. چراکه پای گیرندههای تلویزیون مردم از همه نوع طبقه اجتماع نشستهاند و ما باید به همه آنها خوراک دهیم. درنهایت در فصل دوم سعی کردیم که هیجانهای نوجوانی و عشق آن دوران را طراحی کنیم که داستان هم با مکالمه دختر با جواد که در حال رفتن به آمریکا است تمام میشود.
دختر در پایان داستان به جواد میگوید من به آمریکا میروم اما در آینده یا تو به من ملحق میشوی یا من به تو. جواد هم به او میگوید که اگر چندین سال هم طول بکشد من هستم. در فصل سوم نیز در حال رفتن به همین سمت هستیم که قرار است جواد به عشق و قول و قرار خود پایبند باشد و در تلاش برای رفتن به آمریکا است.
در یکی از قسمتهای این فصل نیز ما جواد را در هیبت فرد دیگری میبینیم که گویا قرار است از طریق جاسوسی به آمریکا برود و همین موضوع افراد زیادی را به اشتباه انداخت و موجب نارضایتیهایی از سریال شد.
بعد از پخش قسمت سوم کلی تماس درباره این موضوع داشتم و حتی همکاران خودم نیز میپرسیدند که چه اتفاقی رخ داده است. اما ما برای این کار در واقع از تکنیک سینما و سریالسازی دنیا استفاده کردیم. این همان اتفاقی است که وجودش در سریالهای جهانی سبب شده تا مردم ۲۰ قسمت از یک سریال را در یک شب ببینند.
دقیقا از همان فرمولی استفاده کردیم که مخاطب بر اساس آن، یک شب تا صبح برای دیدن سریال بازی تاج و تخت بیدار میماند. در نتیجه باید بگویم که به صورت پیشبینی شده این کار را انجام دادیم و حتی در استوری که در پیجم گذاشتم نیز گفتم که ما میدانستیم، تماشاگر بعد از پخش شب سوم سریال، غافلگیر میشود. در واقع خودمان دوست داشتیم که چنین اتفاقی رخ دهد و احتمال اینکه مورد فحاشی و ناسزا قرار بگیریم را نیز داده و برای آن آماده بودیم.
مگر همین فحشها را در فصل دوم زمانی که مامان گلچهره در حوض مرده بود به ما ندادند ولی از نظر من آن سکانس که جواد نوجوان مادر خودش را در حوض حیات میبیند، همین الان هم جز سکانسهای خوب من به شمار میآید.
من در واقع فرمول تراژدی که در بوطیقای ارسطو تعریف میکند را رعایت کردم و از همین جهت مجبورم که شخصیت را با مصائب و مصیبت روبهرو کنم تا از آن یک هیرو یا قهرمان بیرون بیاورم. ما قهرمان پاستوریزه که نمیخواهیم؛ قهرمان باید خطا داشته باشد، شکست بخورد، داغ ببیند، فراز و نشیب داشته باشد تا وقتی به قلهای از افتخارات رسید بگوییم با تحمل چنین مصائبی به این جایگاه رسیده است. درنهایت باید بگویم که ما مجبور به استفاده از این فرمول هستیم و کار غیرعلمی انجام ندادیم.
در همین چند قسمتی که از مجموعه «بچه مهندس» روی آنتن رفته برخی نارضایتیها از سوی مردم بیرجند به خاطر شخصیت بیرجندی که در سریال تصویر شده شکل گرفته است. بهطور کلی سانسور و اعمال سلیقه از طرف سازمان چقدر در این سریال نمود داشته و تا چه اندازه روی کیفیت کار تاثیر گذاشته است؟
سانسور که نه ولی مسائلی به وجود میآید که سبب شده تا ما خودمان ملاحظات بیشتری را رعایت کنیم. به هر صورت در این سالها نسبت به گذشته، آستانه صبر مردم مقداری پایین آمده و عدهای خیلی سریع از موضوعات مطرح شده نارحت میشوند. به عنوان مثال ما در این فصل باید یکسری مسائل را ایجاد کنیم و بر همین اساس رفاقت جواد با یکسری از آدمها در این فصل در چالش شکل میگیرد. به این ترتیب برای چنین منظوری در باید یک شخصیت شهرستانی خلق کنم. این شخصیت باید اهل یکی از شهرهای ایران ازجمله شهرهای جنوب، شرق، غرب یا شمال باشد.
در نتیجه شخصیت شهرستانی طراحی میکنم که از بیرجند؛ یک منطقه محروم با تمدن چند هزارساله است. خب یک آدم بیرجندی دروغ نمیگوید؟ آیا این بیرجندی نماینده کل مردم بیرجند است؟ نه اینطور نیست. متاسفانه بخشی از مردم به شدت عجول هستند. کمی جلوتر که برویم مشخص میشود که چقدر شخصیت قاسم بیرجندی ما قشنگ است. ایشان خودش میگوید که من از منطقه محروم بیرجند دلاواز با ۱۵۰ هزار تومان پول به تهران آمدم. خب ما باید اشتباهات، لغزشها و آینده این جوان را ببینیم تا قهرمان به وجود بیاید. به این صورت کاراکتر با تماشاگر آشتی کرده، همذاتپنداری میکند و میگوید که همانند این آدم در خانواده ما هم هست.
به نوعی برخی از همین هجمهها سبب میشود که ما خودمان دچار ملاحظاتی بشویم و سازمان هم نگران شود. بالاخره در این چند ماه خیلی از این شرایط پیش آمده است. حال ما باید تک به تک به مردم عزیز بیرجند توضیح دهیم که بگذارید قصه جلو برود، این بچه، جوان خوبی است و اینکه در قسمت اول یک دعوایی در دانشگاه انجام داده، دلیل بر بینزاکتی بیرجندیها نیست. اما این موضوعات سبب میشود که ما خودمان ملاحظه کنیم و خود سازمان هم حواسش جمع باشد که ناگهان سوءتفاهمی پیش نیاید.
متاسفانه برخی از مردم تنها لا اله را میشنوند و اجازه گفتن الی الله را نمیدهند. به هر حال باید ابتدا داستان تعریف شود تا بعد به تحول شخصیت رسید. تحولی که به نفع مملکت من و آب و خاک من است. اگر قرار باشد قدیس نشان دهم که چرا این قصه را بسازیم، میرویم و درباره ائمه که معصوم هستند فیلم میسازیم. این افراد معصوم نیستند و همچون افراد دیگر پر از اشتباه هستند.
این صحبتها در این چند قسمت کمی ما را اذیت کرده و سبب شده تا ما قدری ملاحظات خود را در تدوین بیشتر و سعی کنیم که آن را تلطیفتر بیان کنیم وگرنه سازمان خیلی مشکلی با موضوعات ندارد. معمولا در سریالهایی که تاکنون کار کردم، سعی کردم که بندبازی کنم. به هر حال یک طرف این بندبازی، گاهی اوقات سبب دلخوری میشود. اما اگر صبر کنند خواهند دید که حرف نهایی فیلم حرف میهنپرستانهای است.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.