دیدگاه شهید مطهری درباره اجبار کردن مردم به حفظ سلامت توسط حکومت
سلامتی، مسئله سلیقهای نیست
وقتی من فهمیدم بیماری و سلامتی مسئلهای واقعی است نه سلیقهای، ناچار از آن جهت که مسئول سلامت خود هستم باید حدودی را برای سلامت و بهداشت خود در نظر داشته باشم و از محدودیتهایی پیروی کنم.
مثلًا اگر معاشرت با فلان مسئول برای من احساس خطری در سلامتیام داشته باشد ناچار من بایستی در روابطم با آن شخص مسئول نوعی تجدیدنظر کنم؛ یعنی رابطه من از نظر بهداشتی با یک نفر سالم و رابطه من از نظر بهداشتی با یک فرد مریض و مسئول نمیتواند یکجور و یکسان باشد. همچنین رابطه من با یک محیط سالم و بیمیکروب و رابطه من با یک محیط میکروبزا نمیتواند یکجور باشد.
این از نظر فردی. از نظر خانواده و خاندان خودم هم همینطور، و از نظر جامعه هم- که من مسئول جامعه نیز هستم- باید روابطم از مسائل حقیقی پیروی کند. اینجا از یک طرف من مسئول سلامت خود هستم و از طرف دیگر باید در راه مبارزه با این بیماری در اجتماع کوشش و سلامتی در جامعه ایجاد کنم و احیاناً اگر لازم شود خودم و سلامتم را فدای جامعه کنم و گاهی مریضی در مقابل فعالیتهای بهداشتی من مقاومت میکند اما من نباید او را در انتخاب بیماری آزاد بگذارم بلکه باید سلامتی را به او بدهم. او بعد از کسب سلامتی از من تشکر خواهد کرد و ممنون خواهد شد. در اینجا ذکر این داستان لازم است:
عاقلی بر اسب میآمد سوار
در دهان خفتهای میرفت مار
داستان این است که مرد عاقلی سوار اسبی بود و از راهی میرفت. در بین راه به نهر آبی رسید که درختی در آنجا سایهای انداخته بود و مردی خسته از راه رسیده زیر سایه آن درخت در کنار نهر به خواب عمیقی فرو رفته بود. آنچنان خوابش عمیق بود که کرمی زهرآلود به دهان او نزدیک و داخل دهانش شد. در عالم خواب کرم را قورت داد و کرم وارد شکمش شد. این مرد حکیم که این صحنه را دید میدانست اگر این کرم مسموم در معده او زخمی ایجاد کند آن شخص میمیرد و میدانست اگر او را بیدار کند و واقعه را برایش توضیح دهد دو خطر ممکن است پیش آید: یکی این که بترسد و از ترس بمیرد یا اینکه مقاومت کند و بگوید مهم نیست، اهمیت ندارد. لذا با دَبّوس خود را- که چوبدستی او بود- محکم به او زد.
از خواب پرید، گفت: چرا میزنی؟ مرد حکیم دبّوس دیگری به او زد و گفت: جلو اسب من با سرعت حرکت کن. مقاومت فایده نداشت؛ شروع به دویدن کرد و مرتب ناسزا میگفت و فریاد میزد: این چه سرنوشتی است که من دارم، این جلاد کیست که چنین به روز من میآورد؟! پس از این که خوب خسته شد، مقداری سیب گندیده و متعفن در آنجا بود، مرد حکیم او را مجبور کرد آن سیبهای گندیده را تماماً بخورد. بعد آنقدر او را زد که حالت تهوع پیدا کرد و همه آنچه خورده بود همراه با آن کرم زهرآلود استفراغ کرد. وقتی نگاه آن مرد به آن کرم افتاد که چه حیوان وحشتناکی است به مرد حکیم گفت: تو چه فرشتهای هستی! و مرتب از او تعریف و تمجید میکرد. در آنجا مسئله سلامت مطرح بود. در اینجا مسئله خیر و مصلحت برای فرد و جامعه مطرح است.
بهداشت اجباری، کاری منطقی است
ممکن است خود فرد درک مصلحت خویش را نداشته باشد؛ در اینجا اگر مصلح تشخیصی به نفع فرد و اجتماع بدهد، چنانچه بتواند، باید به افراد، محاسن آن تشخیص را بفهماند و بعد، از آنها بخواهد به آن عمل کنند؛ اما اگر آنها درک نمیکنند بایستی با توسل به زور سلامت را ایجاد کند. به نظر شما تحصیلات اجباری آیا کاری منطقی است؟ البته که کاری منطقی است؛ زیرا فلانکس به خاطر جهالتی که دارد میگوید من سواد ندارم و نمیخواهم سواد داشته باشم؛ پسرم بیسواد است و نمیخواهم تحصیلکرده شود. میگوییم او نمیفهمد؛ اینجا که مسئله سلیقه مطرح نیست؛ او جاهل است و جهل بدبختیزاست.
امام صادق علیه السلام میفرمود: «اگر میتوانستم، شلّاق بر سر مردم میزدم تا همه عالِم شوند.» بهداشت اجباری چگونه است؟ وقتی دولت احساس خطر میکند که یک بیماری شیوع پیدا کند بالاجبار به مردم واکسن میزند؛ نمیگوید آیا اجازه میدهید به شما واکسن بزنم؟ بلکه میگوید اجازه بدهید یا ندهید ما واکسن را به شما میزنیم؛ چون عملی منطقی انجام میدهیم و سلیقه مطرح نیست یا فلان شخص چشمش تراخمی است و جاهل است، در برابر معالجه چشمش مقاومت میکند؛ آیا باید تابع نظر او بود؟ تاریخ را بخوانید، میگوید اولین بار که واکسن آبله کشف شد بلوایی بپا شد. تمام مردم انگلستان در مقابل واکسن آبله زدن مقاومت میکردند و حاضر نبودند تسلیم شوند اما آیا فهمیدهها باید تابع این جهالت عمومی باشند؟
* مجموعه آثار استاد شهید مطهری (روابط بینالملل اسلامی(پانزده گفتار))، ج 24، صص 541-543.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.