روایت دختر آیتالله طالقانی از فوت پدرش
وحیده علایی طالقانی دختر آیتالله طالقانی، در گفتگوی خود به نکاتی درباره اولین نماز جمعه به امامت آیت الله طالاقانی، موضوع آقازادگی، ماجرای دستگیری فرزندان آیت الله طالاقانی، مخالفت اصلاح طلبان با حضور او در مجلس ششم اشاره کرد.
بخشهای مهم گفتگوی وحیده طالقانی را در ادامه می خوانید.
امام فرمودند "به آسید محمود بگو خودش کار را دنبال کند"
- (درباره اولین نمازجمعه): آقای جلالی مجری برنامههای «قرآن در صحنه» میگفت مسئله نماز جمعه را آقا به امام پیشنهاد داد و گفتند "نماز جمعه از مسائل حساس اسلام است و حالا که انقلاب شده باید دوباره آن را برقرار کنیم". پیغام از سوی حاج احمد به امام گفته شد و امام هم فرمودند "شما این کار را انجام دهید"، و به احمد آقا گفت "به آسید محمود بگو خودش کار را دنبال کند".
تمام ارث پدرم یک عبا و جانماز بود
- آقا توصیه میکرد وارد کارهای اداری و اجرایی نشویم، بهخصوص به پسران همیشه این توصیه را میکردند و الآن هم بهجز اعظمخانم هیچکدام در سیاست نیستیم. از ارث و میراث پدری هم تنها یک جانماز و یک عبا به من رسید، همان جانمازی که جمعهها، نماز را با آن میخواند که به موزه آقا اهدا کردیم. آقا همیشه توصیهشان این بود "اگر ما و مردم فقط بهفکر خودمان باشیم تبدیل به نظام سرمایهداری میشویم اما اگر بهفکر اجتماع باشیم، روش اسلامی و مسلمانی همین است."
- یک سخنرانی آقا درباره حجاب داشتند که من یک نسخه از آن را دارم و یک بار فقط شرکت سهامی انتشار جزواتی را که از بیانات آقا چاپ شده بود به من دادند که متأسفانه آنها دیگر هم چاپ نشد، مثلاً اینکه میگویند آیتالله طالقانی گفته "میترسم روزی برسد که موضوع جامعه تار موی زنان باشد نه دزدی و اختلاس!". آقا تنها یک بار درباره مسئله حجاب صحبت کردند و اگر این جمله درست بود باید آنجا ذکر میشد ولی من تا حالا جایی ندیدم آقا چنین حرفی زده باشند.
پدرم مخالف تخریب "شهرنو" نبود
- گفته میشود "آقا مخالف تخریب شهرنو بودند"! خودشان در همین کتاب میفرمایند "ما میخواهیم از این به بعد زنها و دخترهای ما به سقوط کشیده نشوند. ما میخواهیم دیگر «قلعه» (شهرنو) در این مملکت نباشد که یک عده از زنهایی که فرزندان این مملکت و این کشور هستند به بدبختی کشانده شوند. زنهای ما به عصر جاهلیت پهلوی، شرک پهلوی و شرک خاندان سلطنتی که منشأ همه مفاسد بودند برنگردند و همانطوری که مسئولیت اسلامی و ایرانی خود را تا به حال بهخوبی انجام دادند ادامه پیدا کند.".
- وقتی ما ملاقات میرفتیم زندانی را یک طرف میگذاشتند و ما هم طرف دیگر و بین ما یک تور سیمی بود. یک نفر هم میایستاد تا زندانیان چیزی تبادل نکنند و بهسختی ممکن بود چیزی به آقا بدهیم. گاهی نگهبان بهخاطر نظر لطفی که به آقا داشت از قصد رویش را برمیگرداند و خودش را به ندیدن میزد و ما تبادلاتی انجام میدادیم و یا دستنوشتهها و اعلامیهها را از ایشان میگرفتیم. زمانی که در بند بودند، هر کس مسئول کاری میشد ولی به آقا میگفتند "ما کار شما را انجام میدهیم و شما به مطالعهتان بپردازید".
ماجرای دستگیری فرزندان آیتالله طالقانی
- آقا چون فکر عمیقتری نسبت به سایرین داشت، بیشتر نظراتشان مورد پسند امام هم واقع میشدند. بعد از فوت آیتالله طالقانی، امام چندین عنوان مختلف برای ایشان بهکار بردند همچون شمشیر مالک اشتر، نائب پیغمبر(ص)، ابوذر و... که ثبت هم شده است و این دو نفر با یکدیگر خیلی هماهنگ بودند.
- زمانی که پسرهای آقا توسط آن کمیته خودساخته دستگیر شدند، خلیل رضایی (پدر رضاییها) خانهاش را در اختیار آقا گذاشت که در خیابان طالقانی هم واقع است و یادم هست آقا در اتاق حرکت میکرد و لا اله الّا اللّه میگفت، فکر میکرد ساواکیها بچهها را دستگیر کردهاند تا با زندانیان سلطنتطلب مبادله کنند. بعد که ماجرا فاش شد، اعضای آن کمیته درخواست عذرخواهی کردند. پسرها که دیدند آقا ناراحت هست، ایشان را به شمال بردند که خستگی دَر کند. در غیاب آقا کشور شلوغ شد و مجاهدین خلق شروع به شلوغکاری کردند که مثلا آقای طالقانی قهر کرده است وبهنحوی میخواستند از این کار آقا علیه انقلاب بهرهبرداری کنند. امام که این شرایط را دید به حاج احمدآقا گفت "بگو آیتالله طالقانی برگردد". حاج احمد هم به هر طریقی بود آیتالله طالقانی را پیدا کرد و به قم آمدند. آقا هم یک سخنرانی در فیضیه کردند و گفتند "چرا شلوغکاری میکنید؟ من هروقت دلتنگ میشوم به اینجا میآیم و از امام آرامش میگیرم".
- شبی هم که آقا فوت کرد محافظشان در منزل نبود، نه مادرم و نه محافظ، هیچکدام نبودند. برقهای خانه خاموش شده بود، تلفن هم قطع بود و فقط خانم پایینی یک چراغ نفتی برایشان میآورد. بعد از نیم ساعت الی یک ساعت از رفتن نمایندگان شوروی حال آقا بد میشود. اطرافیان آقا همه انسانهای دلسوخته و زجرکشیده بودند مانند آقای چهپور، شبستری و... که نمیشود به اینها شک کرد ولی برخی معتقدند کار همان عوامل شوروی بود.
- اخیراً هم سنگ قبر آقا را عوض کردند و نوشتند "بهعارضه سکته قلبی درگذشت"، و نمیدانیم چهکسی این جمله را اضافه کرد.
فدائیان اسلام قبل دستگیری غسل شهادت کردند و خضاب بستند
- (درباره پناه دادن آیتالله طالقانی به اعضای فدائیان اسلام و شهید نواب صفوی): روزهای آخر زنده بودن فدائیان اسلام آقا به آنها پناه دادند. ما یک فامیل در انتهای خیابان قلعه وزیر (امیریه) داشتیم که گفته بود "نمیتوانم آنها را نگاه دارم". آقا هم اینها را در خانه خودش در همان خیابان جا داده بود. اینها هم عادت داشتند صبحها سحرگاهان اذان میگفتند. آقا هم میگفت "مرد حسابی، شما تحت تعقیب هستید. اگر دستگیر شوید برای من هم بد میشود."، بعد از مدتی رژیم متوجه میشود که اینجا پنهان شدهاند. یادم هست وقتی داشتند منزل ما را ترک میکردند حمام رفتند، غسل کردند و حتی خضاب کردند و همدیگر را در آغوش کشیدند و آماده شهادت شدند، از اینجا به یک خانهای میروند و آنجا مخفی میشوند که گویا صاحبخانه گروهبان بوده و آنها را لو میدهد و دستگیر میشوند. فقط آقای عبدخدایی به مشهد میرود و نجات پیدا میکند و بقیه به شهادت میرسند.
اصلاحطلبان مجلس ششم همه مخالف من بودند
- (درباره مجلش ششم): من در مجلسی افتاده بودم که ۱۲۶ نفر ماههای آخر استعفا داده بودند و آن زمان میخواستند بهخیال خودشان جمهوری اسلامی را کلهپا کنند. من هیچگاه در تحصن آنها هم شرکت نکردم.
تاجزاده و عبدی مخالف حضور من بین کاندیداها بودند
- (درباره حضور در لیست اصلاحطلبان): یک بار که به نهاد ریاستجمهوری رفتم، آقای حجاریان من را دعوت کردند تا من را ببینند و گفت "شما کاندیدای ما در انتخابات مجلس باشید."، گفتم "من تازه بازنشسته شدم و میخواهم به بچهها رسیدگی کنم."، گفت "ما تصمیم خود را گرفتیم که شما هم نامزد جبهه مشارکت باشی."، احساسم این است میخواستند از نام پدرم برای انتخابات سوءاستفاده کنند.
- بعد کاندیداتوری آقای تاجزاده و عبدی با من مصاحبهای کردند که نشان میداد خوششان نمیآید من باشم، ولی حجاریان اصرار بر ماندن من داشت. بعد از مدتی متوجه شدم میخواهند من را از لیست حذف کنند، به همسرم گفتم "من نمیخواهم وارد این بازیها شوم. بیا به دیدن آقای کروبی برویم و درخواست کنیم من را حذف کنند".
- رفتیم نزد آقای کروبی و ایشان هم دستش را به کمرش گرفته بود و میگفت "خیر! شما باید باشید."، گفتم "آقای کروبی، اینها میخواهند من را حذف کنند و از طرفی اگر استعفا بدهم مردم چه میگویند؟ من بهدرد اینها نمیخورم خودتان فکر کنید و خبرش را به ما دهید". بعد از چند روز، در روزنامه سلام دیدم عکس من و کروبی را بالای صفحه چاپ کردند و من جزو لیست جبهه مشارکت شدم.
جمعاً ۲۵۰ هزار تومان برای انتخابات مجلس ششم خرج کردم
- من پول چندانی برای تبلیغات نداشتم. خودم یک برگه کوچک چاپ کردم و نامم را نوشتم و جمعاً ۲۵۰ هزار تومن خرج کردم. آن مجلس، مجلس خیلی بودی بود. من فراکسیون محیط زیست تشکیل دادم، کلی درباره مسائل زیستمحیطی کار کردم اما متأسفانه در مجلس ششم به هیچکدام اینها بها ندادند.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر