دختری که از ۱۲۵ به ۶۲ کیلو رسید و شغل خطرناکی دارد
او اهل آمل است و لیسانس اقتصاد از دانشگاه مازندران دارد و حالا محل فعالیتش هم استان مازندران است. صورتی گرد و چشمانی سیاه دارد و صداقت و قدرت در صدایش موج میزند؛ صدایی رسا و محکم. به قول خودش زمانی رشته اقتصاد را انتخاب کرد که هنوز فکر میکرد میتواند مؤثر باشد: «من رشته تجربی خواندم و وقتی نتیجه کنکور آمد رشتههای پیراپزشکی قبول شده بودم اما دوست نداشتم. دلم میخواست آدم مفیدی باشم و برای همین رفتم سراغ رشته اقتصاد. آن روزها نگاه فانتزی به دانشگاه داشتم و فکر میکردم میتوانم دنیا را عوض کنم!»
شورا فکری مثل بیشتر کسانی که در ارتفاع کار میکنند عاشق کوهنوردی، سنگنوردی و صخرهنوردی در طبیعت است. از آن دست آدمهای اهل مبارزه که به قول خودش با مبارزه کردن به دنیا میآیند و فکر میکنند میشود مبارزه کرد و تغییر داد. فرقی هم نمیکند این مبارزه با کوه باشد یا مشکلات اقتصادی روزمره زندگی: «به خاطر شرایط اقتصادی خودم وارد بازار کار شدم. از سال ۹۳ تا ۹۵ حسابدار بودم اما بهخاطر پارتیبازیهای مرسوم شرکتها بیرون آمدم. راستش خیلی هم این کار را دوست نداشتم. بعد حدود یک سال در یک شرکت چوببری کنار چند زن دیگر سمباده کاری و رنگ زدن وسایل چوبی را به عهده گرفتم. راستش کار سنگینی بود و مجبور بودم روزی ۷ تا ۸ ساعت سرپا باشم و ویبره سمبادههای لرزان را تحمل کنم.» بعد از کار در چوببری سیاتیکش عود میکند و بهخاطر حقوق کمتر از قانون کار و بیمهری کارفرما که بخصوص در شهرستانها بیشتر است از این کار هم بیرون میآید.
حالا اوست و کوههای حوالی آمل جایی برای تمرین و قوی شدن روح و جسم و مبارزه با بیماری: «قریب یک سال است در ارتفاع کار میکنم. البته قبلش دو سال سنگنوردی کردم و آموزش دیدم و هشت ماه هم برای ارتفاع تمرین کردم و مدرک این کار را دارم اما هنوز به نسبت خیلیها آماتور هستم.» شورا در مورد مشکلات کار در ارتفاع میگوید: «کار در ارتفاع راحت نیست و اگر ایمنی را رعایت نکنید دچار بیماری مثل سندورم هارنس میشوید.»
این آسیبدیدگی زمانی رخ میدهد که بدن فردی که هارنس پوشیده یا چیزی شبیه هارنس دور خود پیچیده مثل تسمه یا طناب مدتی بدون حرکت به حالت آویزان و صاف در فضا باقی بماند. شورا میگوید: «راستش را بخواهید آن اوایل خیلی ترسناک بود اما حالا هیچ ترسی نیست و عاشق این کار هستم. بچههایی که این کار را میکنند هم برایشان حرفه است هم عشق و تخصص. وقتی از تجهیزات اطمینان پیدا میکنی ترست از بین میرود. اگر هم ایمنی رعایت شود این شغل جزو مشاغل پردرآمد خواهد بود. تا جایی هم که یادم میآید نشنیدهام این کار تلفات داشته باشد. کافی است از ارتفاع نترسید و آموزش درست دیده باشید.»
او آنقدر کارهای متنوعی در ارتفاع میکند که باورش سخت است: «بستگی به قرارداد دارد. رنگآمیزی، ایزوگام، آببندی نما و عایقبندی، پیچ و رولپلاک، شستوشوی نما و نصب پلاکارد.»
از او میپرسم زن دیگری را میشناسد که این کار را انجام بدهد؟ شورا از زن دیگری در استان گلستان میگوید و همکاران دیگری در تهران: «این کار زنانه و مردانه ندارد و به نظر من زنان به خاطر ظرافت و دقت نگاه میتوانند موفقتر هم باشند اما به شرطی که بپذیرند دیگر پوست دستشان لطافت همیشگی را نداشته باشد و زمخت شود، ناخنها را کوتاه نگه دارند و پوست صورتشان زیر آفتاب سیاه شود. البته داشتن قدرت بدنی بالا هم لازمه این کار است.»
همه اینها تصاویری ابتدایی برای شناخت شورا بود. کسی که به خاطر جسارت در انجام کارهایش سراغش رفتم اما این شجاعت و مبارزهطلبی او از کجا ریشه میگیرد؟ از خانواده یا تجربیات زیسته؟ او میگوید: «من در پس همه این کارها در جستوجوی خودم هستم. اینکه ببینم کجای این دنیا ایستادهام!»
شورا کمی عقبتر میرود و به یاد روزهایی در نوجوانی میافتد که ۱۲۵کیلو وزن داشت و دختری منزوی بود. کسی که ارتباطش را با پیرامون از دست داده بود. خسته از حرفهای خانواده و سرزنش و تمسخر اجتماع. کسی که فقط به خاطر وزنش حتی شاگرد اول شدنش در مدرسه را هم جدی نمیگرفتند: «با کتاب خواندن سعی کردم جهان پیرامونم را بشناسم چون بهخاطر وزنم نمیتواستم درک عمیقی از اطراف داشته باشم و بیشتر در دنیای ذهنیام زندگی میکردم. ۱۸ سالم بود که با خودم گفتم باید وارد جهان عینی شوم. وزن کم کردم و الان ۶۲ کیلو هستم. من این مسأله را خیلی مهم میدانم چون ما بواسطه حل همین مشکلات است که محک میخوریم.»
وزنش که پایین آمد شروع کرد به کوهنوردی و صعود زمستانه به دماوند و صعود زمستانه به آزادکوه و کازبک گرجستان و... میگوید: «خوب یادم هست وقتی اولین بار به سنگهای کوه و صخره دست زدم؛ انگار ناگهان طلسم شکسته شد و من از انتزاع ذهنیام پرتاب شدم به دنیایی جدید و عینی.» حالا او به جای زندگی لابهلای کتابها میتواند کتاب خودش را بنویسد. حرفهایی برای کسانی که بدون هیچ تلاشی میگویند نمیشود. برای کسانی که میگویند مگر یک دختر میتواند در آن ارتفاع کار کند؟ به قول خودش: «خیلیها که مدتهاست من را ندیدهاند از دیدنم تعجب میکنند. از اینکه وزنم تا این اندازه کم شده و کار میکنم و زندهام. زنده بودن به معنای زندگی کردن و اجتماعی بودن.»
یکی از بهترین خاطرات شورا چند هفتهای است که نزدیکی دریا در بابلسر هر روز از ساختمانی ۱۰طبقه برای عایقبندی آویزان میشد: «صبحها به عشق دیدن دریا از آن ارتفاع بیرون میرفتم. تمام مدت مرغهای دریایی اطرافم بودند و انگار وسط آسمان کار میکردم. از آن دورها قایقهای کوچک ماهیگیری را میدیدم که مثل نقطههایی سیاه دل به آبی دریا میزدند. انگار من یک چشم معلق بودم که بدون اینکه کسی مرا ببیند، از آن بالا همه چیز را میدیدم. انگار مشغول کشف چیزی درون خودم بودم.»
از او میپرسم فکر میکنی تا چند وقت میتوانی در این شغل دوام بیاوری؟ میگوید: «عاشق این کار هستم و طبعاً رؤیاهای بزرگی هم دارم که دوست ندارم به زبان بیارم. اما تا وقتی که جسمم توان این کار را داشته باشد من ادامه میدهم.»
از حرفهایش و از نوع نگاهش به جهان این طور فهمیدم که کار برای شورا فکری نوعی مکاشفه است. مکاشفهای برای درک هر لحظه زندگی. محکی برای شجاعتر شدن، قویتر شدن. تجربهای برای گذشتن و بزرگتر شدن.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر