شاید برای شما هم سؤال باشد که چطور این تعداد پزشک از این روستا به جامعه پزشکان پیوسته است. یکی از اهالی می‌گوید: «بچه که بودیم جیب ما پر از گردو و بادام بود و مثل نقل و نبات بادام و گردو می‌خوردیم آن موقع که مثل الآن نبود که همه چیپس و پفک بخورند!» اما این جمله تنها گوشه‌ای از پاسخ است. با ما به روستای پزشکان بیایید تا شاید پاسخ این پرسش را پیدا کنیم.

روی تابلوی کنار خیابان نوشته شده روستای دلارام (دهکده پزشکان) محور پروفسور اردشیر قوام‌زاده پدر پیوند مغز استخوان ایران. وارد قاب سبز روستا می‌شویم؛ درختان تناور بادام و گردو مثل طاقی سبز جاده را پوشانده‌ و صدای ترد برخورد باد با برگ درختان تنها صدایی است که به گوش می‌رسد.

روستا خلوت است. مردی با لباس راحتی از خانه‌ بیرون می‌آید و با دیدن ما که غریبه هستیم سلامی گرم می‌کند. محمد پارسا از اهالی روستا سال هاست که در تهران زندگی می‌کند و آنطور که خودش می‌گوید برای تعطیلات تابستانی به روستا آمده. از او دلیل خلوت بودن روستا را می‌پرسم، می‌گوید:«اینجا دیگر مثل سابق نیست. همه یا تهران و اراک هستند یا رفته‌اند خارج از کشور. اما در تعطیلات و اعیاد و جشن‌ها یا مراسم ختم حسابی شلوغ می‌شود و انگار همه برمی‌گردند. آنقدر شلوغ می‌شود که جای پارک در محل پیدا نمی‌کنی.» زهرا گنجعلی دهیار طراران هم می‌گوید بیشتر پزشکان از روستا رفته‌اند خارج از کشور یا اراک و تهران: «الان تنها ۴۰ خانوار ساکن ثابت در روستا زندگی می‌کنند و فقط در ایام تعطیل روستا شلوغ می‌شود.»

با پارسا در محل قدم می‌زنیم و او ما را به دیدن خانه پروفسور اردشیر قوام‌زاده می‌برد. خانه سفید رنگ و بلند بالایی که یک سروگردن از باقی خانه‌ها بلندتر است. آنطور که پارسا می‌گوید قرار است این خانه در آینده تبدیل به مکانی برای گردشگران شود:«قوام زاده‌ها در گذشته خان بودند و وضع مالی خوبی داشتند و برای درس خواندن و سواد ارزش خاصی قائل بودند نمونه‌اش هم پروفسور اردشیر قوام‌زاده که پدر پیوند مغزاستخوان است. کلاً اینجا از قدیم درس خواندن ارج و قرب خاصی داشته. الآن هم ماشالله همه دکتر و مهندس هستند و اصلاً بیسواد نداریم.»

با محمد پارسا به هشتی روبه روی تکیه محل می‌رویم. آبی زلال و خنک به حوضچه سنگی می‌ریزد. آبی گوارا که از چشمه‌‌های پای کوه می‌آید. شاید این آب یکی از دلایل پزشک پرور بودن این روستاست.

دکتر مهستی کریمی زند یکی از پزشکانی است که اصالتی طرارانی دارد و متخصص بیماری‌های داخلی است. او که با وصیت پدرش نزدیک ۱۶ سال در بیمارستان تفرش کار کرده و حالا ساکن تهران است، می‌گوید: «زمانی تحصیل را شروع کردم که ابتدای جنگ بود و من تصمیم گرفتم پزشکی بخوانم. می‌خواستم از این طریق به مردم کمک کنم. شاید همین روحیه کمک به همنوع و تأثیر‌گذار بودن دلیل این تعداد بالای پزشک در طراران باشد.»

کریمی زند از اقوامش می‌گوید که یکی از آنها پروفسور پارسا پیشکسوت دانش گیاه شناسی نوین ایران است و دیگری دایی پدرش دکتر شب افروز جزو اولین دندانپزشکان ایران و پایه‌گذار بخش دندانپزشکی دانشگاه تهران. وقتی کریمی زند حرف می‌زند فکر می‌کنم با این همه پزشک تراز اول در خانواده انگار راهی جز پزشک شدن نداشته: «شاید علاقه باشد شاید هم استعدادی خاص اما آن منطقه کلاً به تحصیل بسیار اهمیت می‌دادند و حتی پدر بزرگ و مادربزرگ من باسواد بودند.»

از روستا به سمت باغات و درخت گردوی هزار و ۵۰۰ ساله معروف به درخت انوشیروان می‌رویم. در راه عباس پارسا را می‌بینیم. مردی جا افتاده و خوش صحبت که از بد روزگار پزشک نشد. او که خود را پسر عمه پروفسور قوام‌زاده معرفی می‌کند، از روزگاری می‌گوید که به قصد پزشک شدن به ایتالیا رفت: «وقتی برگشتیم اول انقلاب بود و من دیگر نتوانستم به ایتالیا برگردم ماندیم اینجا و افتادیم به کار و بعد ازدواج و...»

او در مورد دلیل پزشک خیزی روستا می‌گوید: «بالاخره یکسری چیزها ارثی است یکسری چیزا هم دیدنی است. مردم به همدیگر نگاه می‌کردند و می‌دیدند همه درس می‌خوانند و آنها هم می‌رفتند دنبال درس خواندن. البته نباید از تأثیر گردو و بادام هم غافل ماند. بچه که بودیم جیب ما پر از گردو و بادام بود و مثل نقل و نبات بادام و گردو می‌خوردیم. آنوقت‌ها خبری از چیپس و پفک نبود. اما متأسفانه درخت‌های گردوی ما در حال خشک شدن هستند و همان درخت معروف هم دیگر مثل سال های پیش بار ندارد.»

محمدحسین پارسا دکترای اقتصاد دارد و در امریکا زندگی می‌کند و به تازگی به ایران آمده. او برادر عطاء الله پارسا دکتر داروساز و قدرت‌الله پارسا پروفسور رادیولوژی است که هر دو برادر با خانواده خارج از کشور زندگی می‌کنند. او برای ما از برادرزاده‌هایش می‌گوید که همگی در رشته‌های مختلف پزشک شده‌اند: «بیشترین پزشکان روستا از خانواده پارسا هستند. عیسی خان پارسا و قوام‌زاده از بزرگترین شخصیت‌های این روستا هستند و چون وضع مالی خوبی داشتند فرزندان را برای تحصیل تشویق می‌کردند و آنها را به تهران یا کشورهای خارجی می‌فرستادند.»

او به تعداد زیادی از شخصیت‌های برجسته علمی و سیاسی تفرش مثل دکتر حسابی اشاره می‌کند و این‌که همیشه الگوهای زیادی برای پیشرفت در منطقه وجود داشته: «پدربزرگ من ملاحسین در زمان رضاشاه که هیچ‌کس سواد نداشت در روستا مکتب داشت و از دهات‌ مختلف به روستای ما می‌آمدند که در مکتب درس بخوانند.»

نزدیک درخت هزار و ۵۰۰ ساله مردی مسن با کلاهی لبه‌دار و عینک آفتابی مشغول قدم زدن است. او محمد پارسا دریادار بازنشسته است که هنوز هم عاشق روستایی است که از ۶ ابتدایی به بعد ترکش کرده. با خنده می‌گوید: «چون اهل ریاضیات بودم پزشک نشدم!» پارسا از روزهایی می‌گوید که درختان گردوی زیادی در محل بود. درختانی با ارتفاع ۲۰ تا ۳۰ متر: «به نظر خودم علت استعداد اهالی همان گردوهاست. خودم از چند سال پیش هر روز با صبحانه یک مشت گردو می‌خورم.»

انتهای جاده به درخت گردوی افسانه‌ای طراران می‌رسیم. درختی که محلی‌ها می‌گویند انوشیروان پادشاه ساسانی آن را کاشته. اما فارغ از این داستان‌ها دیدن درختی به این قطر و ارتفاع و هفت شاخه تنومندش که هرکدام به اندازه یک درخت قطر دارند، به جای خود تجربه‌ای جادویی است. چند گردو از درخت می‌چینم در سکوت زیر درخت مشغول خوردن می‌شوم. با مزه گس گردو زیر زبانم به مردم روستا فکر می‌کنم. واقعاً در طبیعتی به این زیبایی و این همه خوراکی تازه و طبیعی و آن همه علاقه به تحصیل، چرا نباید همه بچه‌ها پزشک و مهندس و دریادار شوند؟

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.