خاطرهای خواندنی از دوران حصر دکتر مصدق
سالها بعد استوار ساقی، زندانبان معروف زندان قصر و قزل قلعه حکایت جالبی را برای ما خبرنگاران آن زمان تعریف کرد.
یادآوری میکنم که استوار ساقی زندانبان عجیبی بود که اگر زندانیان سیاسی زیر شکنجه لب به اعتراف باز میکردند و دوستان خود را لو میدادند رفتار بیرحمانهای داشت اما اگر یک زندانی سیاسی در برابر شکنجههای بازجویان مقاومت میکرد و لب به معرفی همکاران خود نمیگشود، نسبت به او مهربانی عجیبی داشت و غذا و میوهای را که از طرف خانوادههایشان میرسید به آنان میرساند.
زمانی که دکتر مصدق در پادگان لشکر زرهی در بازداشت به سر میبرد، استوار ساقی سرپرست این بازداشتگاه بود.
ساقی در خاطراتش تعریف میکند: من مرتب و مخفیانه به نزد مصدق میرسیدم و اگر از خانوادهاش چیزی میخواست فوراً به اطلاع آنان میرساندم.
به یاد دارم به توصیه مصدق از خانوادهاش خواسته بودم اسب چوبی مصدق را که در خانهاش هر روز سوار میشد و حرکات نرمشی انجام میداد برایش به بازداشتگاه بیاورند.
وقتی این اسب چوبی از خانه رسید مصدق را هر روز صبح میدیدم که بر آن نشسته و حرکات ورزشی و نرمشی انجام میدهد.
یک روز همزمان با محاکمه مصدق که در بازداشتگاه لشکر دو زرهی نگهداری میشد زمانی که سرکشی به زندانیان سیاسی بود، دکتر مصدق گفت: ساقی در این سرمای زمستان که در بیرون از سلول هستم بالاپوشی ندارم و میبینی که به شدت میلرزم، لطفاً پالتوات را بده تا من از سرما محفوظ نگه داشته شوم. من هم در جواب گفتم: چشم آقا!
بعد پالتو را درآوردم روی دوش مصدق انداختم که همانطور مشغول نرمش با اسب چوبیاش شد. چند لحظه بعد تیمسار آزموده، فرمانده نظامی که در جلسات محاکمه مصدق نقش دادستان نظامی را بر عهده داشت، ضمن بازرسی بازداشتگاهها به مصدق رسید و با دیدن پالتو نظامی بر دوش وی که روی اسب چوبیاش نشسته بود با تعجب زیاد و با کینهای که از مصدق بر دل داشت رو به او گفت: آقای مصدق با لباس نظامی و سوار بر اسب چوبی تمرین فرماندهی کل قوا (منظور شاهنشاهی) ارتش را میکنی.»
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر