«سراتوی» احسان علیخانی؛ واس ماست!
در سال «حمایت از تولید ملی» کارخانه ما به دلیل واردات همان محصولی که در این کارخانه تولید می شد(توسط چند ژن خوب) ورشکست شد و من و بقیه کارگرها از کار بیکار و در خیابان ها سرگردان شدیم.
هر چقدر هم برای کار به این در و اون در زدم به در بسته خوردم تا اینکه ماه مبارک رمضان فرا رسید و من با توجه به حال و روزم تصمیم گرفتم با یک بسته دستمال کاغذی بشینم پای برنامه احسان علیخانی تا همراه با شنیدن قصه زندگی میهمانانش به اوضاع قرو قاطی خودم گریه کنم؛ بلکه اینطوری کمی سبک بشم...
اما با دیدن یک آگهی در این برنامه، همه چیز عوض شد. متن آگهی این بود که در قبال ساخت فیلم ۵ دقیقهای از زندگی واقعی یک شخص؛ اتومبیل سراتو جایزه میدادند و من اگر برنده میشدم میتوانستم با گرفتن این ماشین، حداقل با مسافرکشی امورات خانوادهام را بگذرانم! حس عجیبی تمام وجودم را فراگرفت و تصمیم خودم را برای تصاحب سراتو گرفتم. در یک کتاب روانشناسی خوانده بودم که اگر انسان در ذهنش به چیزی برسد بی بروبرگرد در واقعیت هم به آن چیز میرسد.
باید اول کسی رو پیدا میکردم که معدن مصیبت بود چون میدونستم هر چی مصیبت یک نفر بیشتر باشد احسان علیخانی بیشتر خوشش میاید و در نتیجه شانس برنده شدن من هم؛ بیشتر میشد. این بود که برای پیدا کردن قهرمان فیلمام لیستی از کسانی که فکر میکردم زندگی شون پر مصیبت و اتفاقات عجیبه، به شرح ذیل نوشتم:
۱- حسن آقا که بخاطر بالا رفتن ناگهانی قیمت خانه و افزایش بیش از حد اجاره خانهاش؛مجبور شد کار و بارش را ول کند و همراه با زن و بچهاش برای زندگی به روستای پدریاش مهاجرت کند.
۲- مهناز خانم که شوهرش بخاطر اخراج از یک شرکت آنهم به دلیل استخدام یک آقا زاده به جای او؛ خودش را از بالای پل عابر پیاده، داخل یک اتوبان انداخت تا خانوادهاش با پول دیه ماشینی که به او برخورد میکند، بتوانند خودشان را اداره کنند. اما مهناز خانم باز هم مجبور شد مسافر کشی کند.
۳- افشین پسر ۲۳ ساله ای که بخاطر تامین مخارج عمل مادرش کلیهاش رو فروخت
۴- خانواده باجناقم که در جادهای غیر استاندارد و با ماشین غیراستاندارد و البته در اثر ریختن گازوئیل کف آسفالت بخاطر سودجویی گروهی مکانیک و صافکار تصادف کردند و ظرف چند ثانیه پرونده همه شان بسته شد.
۵- آقا رضا پدری که درآمدش از راه سود سپردهگذاری در یکی از موسسات مالی تامین میشد که بعد از سوخت پولش، کارش به اعتیاد کشید.
۶- یکی از دوستانم به نام محسن که چندین ماه است بعد از زلزله سرپل ذهاب همراه با زن و ۳ فرزندش همچنان در چادر زندگی میکنند!
۷- علی معدنکاری که زیر آوار معدن مرد و زنش هم با شنیدن خبر شوهرش از غصه دق کرد و کار بچه هایش به پرورشگاه کشید.
۸- نازی دختر بزرگ آقای مرادی(همسایه دیوار به دیوار حاجی اکبر که چند کاروان زیارتی دارد) وقتی بخاطر بی جهازی، خواستگار خوبش را از دست داد کارش به تن فروشی به عرب های اماراتی کشید.
۹- کشاورزی که محصولش بخاطر خشکسالی از بین رفت و مجبور شد به تهران بیاید و عملگی کند
۱۰- همین صاحب کارخونه خودم که بخاطر ورشکستگی و بالا آوردن بدهی کارش به زندان و جدایی از همسرش کشید.
۱۱- یکی از آشنایانم در اهواز که به خاطر تنفس هوای آلوده به سرطان ریه دچار شده بود و با داشتن دوبچه خردسال روی در نقاب خاک کشید.
و....
خدایا مرسی که اینهمه سوژه دور و برم و یا دورو برمان آفریدی ...
شاید حتی زندگی خود من هم میشد سوژه این فیلم باشد که از کار بیکار شدم و الان میخواهم برای گذران زندگی کارگردان فیلم بشوم!!
به هر حال ... سراتوی احسان علیخانی واس ماست.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر