در شب قهرمانی بارسا در جام حذفی (پیروزی ۵ بر صفر مقابل سویا) اینیستا تمام اسپانیا را به گریه انداخت. مغز متفکر بارسا در ۳۳ سالگی باشگاه تمام عمرش را ترک می‌کند تا به چونگ‌چینگ در سوپرلیگ چین برود. دن آندرس با این انتقال به دنبال گسترش تجارت شخصی‌اش در خاور دور است. او در سال ۲۰۱۴ مصاحبه‌ای با نشریه فرانسوی «سوفوت» داشت که به بهانه خداحافظی‌اش دوباره منتشر شده.

در سال ۱۹۸۴ در روستای «فوئنته‌آلبیا» واقع در منطقه لامانشا اسپانیا ۱۶ کودک به دنیا آمد. ده دختر: خوانمی، انکارنیتا، ماریبل، ماریا آنخلس، بئا، میلا، ماریا دلرس و سه ایزابل. و شش پسر: آندرس خیمنز، یک مکانیک کارکشته هلیکوپتر، خوسه مارتین که به دلیل مشکلات قضایی در دادگاه‌ها در رفت و آمد است، ویسنته فرناندز که در روستا دوچرخه می‌فروشد، میگل ویلانووا و خوان فرانسیسکو گارسیا که هر دو محققند. ششمی پسری سبزه که یک قهرمان ملی است: آندرس اینیستا.

 

۱۲ ساله بودی که وارد لاماسیا شدی. در آن زمان تو و والدینت با ماشین از روستای‌تان فوئنته‌آلبیا به بارسلون رفتید. از آن سفر چه خاطره‌ای داری؟

 این سفر را کاملا به یاد دارم، چون برایم خیلی غم‌انگیز بود. هرچند امروز گفتنش عجیب به نظر می‌رسد، ولی هضم این تغییر ناگهانی برایم سخت بود. نمی‌گویم که نمی‌خواستم به بارسا بیایم، نه. ولی در آن زمان یک پسر کوچک بودم. برای من جدایی از خانواده دردناک بود. این نخستین بار در زندگی بود که از والدینم دور می‌شدم و بابت این موضوع عذاب می‌کشیدم. 12 ساله بودم و تا آن زمان فقط روستای‌مان را می‌شناختم. این سخت‌ترین تجربه‌ای بود که در زندگی‌ام پشت سر گذاشتم. ماه‌ها طول کشید تا به این شرایط عادت کنم. شب‌ها وقتی به اتاقم برمی‌گشتم، به شدت گریه می‌کردم.

 

در آن روزها برایت پیش آمد که بخواهی فوتبال را رها کنی؟

 البته. نخستین سالی که برای تعطیلات تابستانی به فوئنته‌آلبیا برگشتم، دچار تردید شدم. وقتی 12 ساله هستی، مسیر حرف‌هایی شدن برایت خیلی طولانی است. به این فکر می‌کردم که آیا ارزش این همه دردسر را دارد؟ نمی‌دانستم که در آینده چه چیزی در انتظارم خواهد بود. از هیچ چیزی اطمینان نداشتم. ولی در نهایت تصمیم گرفتیم که در بارسلونا ادامه دهم. و این بهترین تصمیم زندگی‌ام بود. ببینید که بعد از آن چه اتفاقاتی برایم افتاده! با این حال اگر دوباره به آن روزها برگردم، نمی‌توانم قطعا بگویم که دوباره همان تصمیم را می‌گرفتم. این یک قدم بزرگ رو به جلو بود، ولی در این مسیر فداکاری‌هایی زیادی اتفاق افتاد. حالا اگر پسرم دوباره در این شرایط بود... نمی‌دانم. واقعا نمی‌دانم...

 

اجازه نمی‌دادی برود؟

تجربه شخصی‌ام باعث می‌شد که موافقت کنم. در زندگی باید بخت‌تان را آزمایش کنید. همیشه باید تلاش کنید که به سوی پیشرفت حرکت کنید. باید اعتماد به نفس داشته باشید. اگر در پایان تابستان به بارسلون برنگشته بودم، قطعا امروز بابت آن حسرت می‌خوردم.

 

وقتی به گذشته نگاه می‌کنی، چیز خاصی هست که به خاطر داشته باشی؟

 وقتی 12 ساله بودم، پدرم سه ماه صرفه‌جویی کرده بود تا برایم یک جفت کفش «پریدیتور» بخرد. وقتی آن کفش‌های فوتبال را به خاطر می‌آورم، احساساتی می‌شوم. پدرم بنا بود و خریدن این کفش بالاتر از توان مالی‌اش بود. خرید این کفش برایم ارزش زیادی داشت، به من فهماند که به من اعتماد دارد و حاضر است برای موفقیت من هر کاری بکند. امروز دیگر مشکل مالی ندارم، ولی این کفش‌ها هنوز در ذهنم باقی مانده. این کفش‌ها به من کمک می‌کند به خاطر بیاورم که از کجا می‌آیم.

 

تو از فوئنته‌آلبیا آمدی، روستایی ۲۰۰۰ نفره و گمنام در لامانشا. این روستا چطور جایی است؟

 مثل تمام روستاهای اسپانیا مکان کم‌جمعیت و آرامی است. آنقدر کوچک است که برای جابه‌جایی نیاز به ماشین ندارید. در فوئنته‌آلبیا برای اینکه جایی بروید قدم می‌زنید یا دوچرخه سوار می‌شوید. این روستا برای من اهمیت زیادی دارد. تمام خانواده من آنجا زندگی می‌کنند. پدربزرگ و مادربزرگ، عموها، عموزاده‌ها. فوئنته‌آلبیا مخفیگاه من است و وقتی به آنجا می‌روم، می‌دانم که آرامش خواهم داشت. هرچند بعد از سال 2010 این روستا گردشگران بیشتری را جذب می‌کند.

 

در دوران کودکی در آن روستا چه می‌کردی؟

من شیفته فوتبال بودم. هر وقت فرصت داشتم، دنبال توپ می‌دویدم. به ندرت روزی پیش می‌آمد که برای بازی به کوچه یا حیاط مدرسه نروم. در مدرسه بچه درسخوانی بودم و نمراتم قابل قبول بود. دروغ نگویم، کسی نبودم که با بی‌انضباطی مورد توجه قرار بگیرم. آرام و منضبط بودم. در دوران کودکی همینطور بودم و هنوز هم هستم. اگر از من بپرسید که از زمان آمدن به بارسلونا تغییر کرده‌ام، می‌گویم بله. ولی این تغییرات اجباری بوده و 90 درصد همان آدم قبلی هستم. اگر امکان داشت در زمان برگردیم و با کودکی که من بودم صحبت می‌کردی، متوجه می‌شدی که خیلی تغییر نکردم.

 

با این حال تو مشهور هستی و قرارداد خیلی خوبی با بارسا داری ولی مثلا نمی‌بینیم که مثل مسی کت و شلوار قرمز بپوشی. فرمول تو برای کنترل کردن منیتت چیست؟

 (می‌خندد) صادقانه بگویم، نمی‌توانم برایت توضیح بدهم. راستش نمی‌فهمم چطور کسی که فوتبال بازی می‌کند یا خواننده است، به خاطر موفقیت رفتارش را تغییر می‌دهد. این موضوع در مغزم فرو نمی‌رود. از نظر من شهرت افراد را تغییر نمی‌دهد، بلکه آنها را مطرح می‌کند. شما به خاطر شهرت رفتارتان عجیب نمی‌شود، بلکه این به خاطر ذات شماست. همیشه به چیزی که بودم، وفادار مانده‌ام و در همین مسیر هم باقی می‌مانم.

 

برخی افراد از مسی یا رونالدو متنفرند، ولی ظاهرا تو برای همه محبوبی. این را چطور توضیح می‌دهی؟

 نمی‌دانم. این چیزها عینی نیست. مردم خودشان را از طریق کسانی می‌بینند که احساسات‌شان را برمی‌انگیزند. نیازی نیست که مردم به من احترام بگذارند یا احساسات‌شان را نشان بدهند، با این حال این کار را می‌کنند. این چیزی است که من احساس می‌کنم. از این بابت از آنها متشکرم. این شاید به خاطر عملکرد درون زمین یا رفتار من باشد. آنچه مسلم است من نقش بازی نمی‌کنم و خود واقعی‌ام هستم، یک انسان عادی. هرگز تلاش نکردم که زیر نور پروژکتورها باشم.

 

این برایت دردسرساز شده؟

نه. هیچ‌وقت. ولی گاهی پیش آمده که مرا با خدمتکار کافه اشتباه بگیرند. یک بار در کافه بودم که یک نفر به من نزدیک شد و گفت: لطفا یک فانتا! (می‌خندد)

 

برای او نیاوردی؟

نه. به او گفتم که آنجا کار نمی‌کنم. این خاطره جالبی است که نشان می‌دهد همه فوتبال دوست ندارند.

 

در لاماسیا چه چیزی یاد گرفتی که قبلا نمی‌دانستی؟

کاری که در زمین می‌کنم، همان کاری است که در 8 یا 10 سالگی در کوچه‌های روستا انجام می‌دادم. هر بازیکن DNA خودش را دارد. ولی این استعداد نیاز به پرورش دارد. و من به بهترین باشگاه ممکن رفتم. بارسا مرا به بازیکن بهتری تبدیل کرد. اگر به بارسا نرفته بودم، حالا اینجا با شما مصاحبه نمی‌کردم. آنچه کودکان در لاماسیا یاد می‌گیرند منحصر به فرد است. نمی‌دانم در باشگاه‌های دیگر چطور تمرین می‌کنند، ولی به شما اطمینان می‌دهم که اینجا روش بازی را از سنین پایین زیر نظر دارند و متحول می‌کنند.

 

کدام بخش از بازی‌ات، بیش از بقیه محصول بارساست؟

دانش جابه‌جایی. جایگیری، تغییر جا و بازیخوانی، همه نتیجه کار اینجاست. در بارسا شما با توپ بازی می‌کنید و همچنین فضاها را می‌شناسید. اگر نتوانی اتفاقات چند لحظه بعد را پیش‌بینی کنی یا به عبارت دیگر قبل از گرفتن توپ بازیخوانی نداشته باشی، فضا برایت به شدت محدود می‌شود. آنالیز بازی‌ها و بازیخوانی من در بارسا متحول شد.

 

ژاوی می‌گوید که در بارسا باید با یک ضرب و حتی نیم ضرب بازی کنید. این قانونی است که تو خیلی رعایت نمی‌کنی، چون تو و مسی تنها بازیکنانی هستید که با توپ حرکت می‌کنید...

من با نظر ژاوی درباره تعداد ضربات به توپ کاملا موافقم. برای بازی سریع باید شناور بازی کنید. این مدل بازی با پاس‌های ترکیبی سریع، تکضرب و حتی نیم ضرب، همانطور که ژاوی گفت به دست می‌آید. این هویت بازی ماست. با این حال من فکر بازی جمعی و ویژگی‌های فردی هر بازیکن را می‌شناسم. کاری که من انجام می‌دهم، استفاده حداکثری از توانایی‌هایم برای نیازهای گروهی است. به همین خاطر است که پا به توپ حرکت می‌کنم.

 

تو یکی از بهترین بازیکنان جهان هستی، در حالی که از نظر آماری برخی بازیکنان شرایط بهتری از تو دارند. از نظر خودت در کدام جنبه رقیبی نداری؟

ببینید آمار و ارقام بازتاب دقیقی از واقعیت درون زمین نیست. مثلا ممکن است من بهترین آمار درون زمین را داشته باشم، ولی عملکرد من خوب نبوده باشد. آمار نه مرا بازیکن بهتری می‌کند نه بدتر.

 

پس چه معیاری برای تشخیص عملکرد تو وجود دارد؟

این یک موضوع حسی است. همه بازیکنان جهان می‌دانند که خوب بوده‌اند یا نه. مثلا من زمانی با رضایت به خانه می‌روم که یک پاس ساده را از دست نداده باشم. یا اگر توانسته باشم حریف مستقیمم را به دردسر بیاندازم، هرچند این موارد در ستون اعداد دیده نمی‌شود. ولی اگر چند پاس را خراب کنم یا دریبلم خراب شود، ساعت‌ها ذهنم به هم می‌ریزد.

 

خیلی‌ها می‌گویند که کلاس بازی تو نظیر ندارد. چطور روی آن کار می‌کنی؟

فکر می‌کنم که کلاس بازی با تمرین به دست نمی‌آید. وقتی کوچک بودم، بازی‌های زیدان را خیلی تماشا می‌کردم که واقعا دیدنی بود. ولی الگوی من لادروپ بود. وقتی بازی لادروپ را تماشا می‌کردید، هرگز وقت‌تان هدر نمی‌رفت. وقتی بازی‌های او را تماشا می‌کردم، برایم مهم نبود که گلی زده شود یا نه. تماشای بازی یا حرکات او یک نمایش واقعی بود. فوتبال فقط گل زدن نیست. برای من گل زدن مهم نیست، بلکه راه رسیدن به آن اهمیت دارد. از این نظر بازی داوید سیلوا را خیلی دوست دارم. نوع جابه‌جایی و ضرباتش به توپ را دوست دارم.

 

برخی می‌گویند که تماشای بازی بارسا یا اسپانیا خسته‌کننده است. از این انتقادات تعجب می‌کنی؟

بله. شما وقتی توپ دارید بخت گلزنی و پیروزی‌تان خیلی بیشتر است. البته ممکن است 99 درصد مالک توپ باشید و روی یک ضربه ایستگاهی بازی را ببازید. این زیبایی فوتبال است. هیچ فرمولی نیست که بردتان را تضمین کند.

 

پیش از زدن گل قهرمانی اسپانیا (جام جهانی 2010) فصل سختی داشتی و حتی گفته می‌شد می‌خواهی از فوتبال خداحافظی کنی. واقعیت دارد؟

آن روزها در اوج نبودم و کمی افسردگی داشتم، ولی این چیزی است که در زندگی همه حداقل یک بار اتفاق می‌افتد. مشکلات شخصی زیادی داشتم که روی هم جمع شده بود. مصدومیت‌های متعددی هم داشتم. احساس ضعف می‌کردم و نمی‌توانستم در سطح دلخواهم بازی کنم. به تدریج دچار تردید شدم و حتی در حرکات ساده هم اشتباه می‌کردم. دوران سختی داشتم، ولی ناگهان آن گل از راه رسید. بهترین لحظه دوران ورزشی‌ام.

 

گل خودت در فینال جام جهانی را چند بار تماشا کردی؟

 خیلی. حسابش را ندارم...

 

با تماشای آن چه حسی پیدا می‌کنی؟

خیلی چیزها. لذت، افتخار، رضایت. احساس خاص بودم. تمام صفات مثبتی که در لغت‌نامه وجود دارد را یکجا جمع کنید تا بفهمید چه حسی دارم.

 

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.