«فرشته» با مادر و وکیلش به شعبه ۲۶۴ آمده بود تا دادخواست طلاق توافقی خود را به سرانجام برساند. قاضی «غلامرضا احمدی» که در حال بررسی پرونده بود، سرش را بلند کرد و رو به فرشته گفت:«ظاهراً مصمم هستید بعد از ۲۲ سال زندگی مشترک راه خود را از همسر و سه فرزندتان جدا کنید... آیا واقعاً امکان ادامه زندگی برایتان وجود ندارد؟»

فرشته جواب داد:«چاره‌ای نداریم. شوهرم مرا درک نمی‌کند... بارها دلم را شکسته و کوچک‌ترین اهمیتی به من نمی‌دهد. ۲۲ سال پیش که با هم آشنا شدیم قول داد برای خوشحالی‌ام هر کاری انجام دهد، اما کم کم همه وعده‌هایش را فراموش کرد...»

 قاضی روی صندلی‌اش جابه جا شد و پرسید:«با آنکه می‌دانم در میان همه زوج‌ها مشکلاتی هست، اما به نظر می‌رسد مدت زیادی با هم زندگی کرده اید.»

مادر فرشته به دخترش گفت:«شما در زندگی چیزی کم ندارید. شوهرت هم آدم خوبی است. بهتر است از خر شیطان پیاده شوی و به زندگی ات بچسبی...»

 بعد رو به قاضی کرد و ادامه داد:«وقتی که فرشته دختر جوانی بود خواستگاران زیادی داشت. به حالایش نگاه نکنید که همه جای صورتش را عمل کرده. آن روزها زیبایی‌اش در تمام فامیل زبانزد بود. تازه دیپلم گرفته و ما انتظار داشتیم درسش را ادامه دهد، اما آنقدر از توجه دیگران مغرور شد که یک روز آمد و گفت دیگر نمی‌خواهد ادامه تحصیل بدهد. می‌گفت؛ وقتی شوهر پولدار پیدا کنم دیگر احتیاجی نیست درس بخوانم و کار کنم. ما هم فکر می‌کردیم از میان آن همه خواستگار بهترین مرد را انتخاب می‌کند و خوشبخت می‌شود. اما هر کسی که در خانه‌مان را می‌زد دست به سر می‌کرد و برای هر کدام از خواستگارها یک عیب می‌گذاشت. تا اینکه چند سال گذشت و عاشق یک جوان کتابفروش شد، انگار دیگر ثروت و پول برایش اهمیتی نداشت. ما هم به نظرش احترام گذاشتیم و گفتیم زندگی خودش است...»

 فرشته به میان حرف‌های مادرش پرید و گفت:«خب، فرشاد پسر خوب و آرامی بود. خیلی قشنگ حرف می‌زد و دائم شعر می‌خواند. حتی چند شعر قشنگ هم برایم سروده بود. روزهای اول ازدواجمان هر هفته برایم گل می‌خرید و اگر بداخلاقی می‌کردم اهمیتی نمی‌داد. اما دو سه سال که گذشت دیگر به من اهمیتی نمی‌داد. سرش به کتاب خواندن و کارش مشغول بود. وقتی باردار شدم اصلاً وضعیتم را درک نمی‌کرد و کم توجه شد...»

 مادر او به آرامی گفت:«دخترم تو از شوهرت انتظارات زیادی داشتی. یک مرد که نمی‌تواند صبح تا شب کنار همسرش بماند و ببیند چه می‌خواهد؟ خودت هم می‌دانی فرشاد مرد خوبی است. نه اهل دود و دم است و نه اهل رفیق بازی. دست بزن هم که ندارد. از خرجی هم که کم نمی‌گذارد. حالا ممکن است کمی تودار و کم حرف باشد اما در حق تو و بچه‌ها کوتاهی نکرده است.»

 از میان حرف‌های مادر و دختر می‌شد فهمید که فرشته بعد از بارداری و زایمان دوم چاق‌تر شده و در طول این سال‌ها بتدریج زیبایی‌اش را از دست داده است. برای همین بینی‌اش را به تیغ جراح سپرده و وقتی با اعتراض فرشاد روبه‌رو شده برای نخستین بار با خوردن قرص خودکشی کرده است. چند ماه بعد هم به خاطر خریدن یک لباس مجلسی گرانقیمت با شوهرش مجادله کرده و این بار رگ دستش را زده است. او مدتی بعد با کمک فرشاد سلامتی‌اش را بازیافته و بعد از سومین بارداری دچار افسردگی شده است. روانپزشکان بیماری فرشته را «اختلال شخصیت نمایشی» تشخیص داده‌اند، اما این زن همکاری لازم را در مصرف داروها نداشته و مشکلات تازه‌ای در روابط خود با خانواده‌اش پیدا کرده است.

قاضی که به حرف‌های زن و مادرش گوش می‌داد، گفت:«با توجه به اینکه همسرتان وکالت طلاق به شما داده است، لازم بوده که وکیلی از طرف شما اقدام کند که در جلسه حاضر است. آیا در مورد مهریه و دیگر حقوقتان به توافق رسیده اید؟»

 فرشته جواب داد:«بله. همه چیز را بخشیده‌ام و قرار شده هفته‌ای دو روز هم بچه‌ها را ملاقات کنم.»

 قاضی گفته‌های وکیل و فرشته را در پرونده ثبت کرد و از آنها خواست تا برگه عدم بارداری و مشاور را نیز ضمیمه پرونده کنند. سپس طوری که فرشته متوجه نشود، به مادرش گفت:«کاش راهی پیدا می‌کردید تا این زن و شوهر با هم زندگی مشترکشان را ادامه می‌دادند. به هر حال ممکن است طلاق وضعیت دخترتان را بدتر کند.»

مادر فرشته هم به آرامی گفت:«فایده‌ای ندارد. پایش را در یک کفش کرده که می‌خواهد تنها باشد. تا به حال هشت بار خودکشی کرده. ما هم ترجیح می‌دهیم آرامش بچه‌هایش به هم نخورد. باور کنید شوهرش هم آدم خوبی است. اما دخترم خیال می‌کند هنرپیشه سینماست و دائماً به خودش می‌رسد و دلش می‌خواهد همه به او توجه کنند. حالا شاید دوباره بتوانیم راضی‌اش کنیم به زندگی‌اش برگردد.»

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.