با این ایده که حق هرکسی به‌اندازه قدرت او است. روحانی با ٢٤ ‌میلیون رأی حق داشت بانی تحولات اساسی در کشور شود، اما این‌گونه نشد و دولت روحانی نیز همچون دولت‌های پیشین این حق را وانهاد و به قدرت دولت روی آورد.

شاید روحانی از تجربه دولت اصلاحات هراسان بود، دولتی که تلاش کرد حتی تا پایان دوره دوم خود از توان مردم برای حل‌وفصل مشکلات استفاده کند. از همین‌رو اگرچه دولت اصلاحات از دموکراتیک‌ترین دولت‌های بعد از انقلاب بوده است، از پرتنش‌ترین آنان نیز بود. دولت اصلاحات به این دوگانه تن نداد: با مردم روی‌کارآمدن و بی‌مردم کشور را اداره‌کردن.

آیا هر دولتی روی کار آمده به تصحیح دولت قبل پرداخته و هر چیز را سر جای خودش قرار داده است؟ 

دولت سازندگی با ایده خصوصی‌سازی، دولتیان را دولت‌مند کرد تا با این روش اشتغال ایجاد کند و فقر را کاهش دهد. نه‌تنها چنین اتفاقی نیفتد، بلکه دولتمردان، غنی‌تر شدند و فقیران فقیرتر، و رقبای سیاسی هراسان از این دولت‌سالاری، درصدد برآمدند تا پیش از آنکه بلعیده شوند، دولت هاشمی را از پای درآورند. آنان موفق شدند، اما ماحصل این موفقیت دولت مطلوب آنان نبود و دولتی روی کار آمد که بنا داشت کار ناتمام دولت سازندگی را این‌بار نه در اقتصاد، که در فرهنگ تمام کند.

دولت اصلاحات به یمن کردار و پندار نیک رئیس آن توانست در حوزه اقتصاد از خشونت اقتصاد نئولیبرالیستی بکاهد و لیبرالیسمی آرام با بن‌مایه‌های اخلاقی را جایگزین کند. دولت اصلاحات بیش از آنکه در اقتصاد بی‌پروا باشد در فرهنگ صراحت داشت. مخالفان هاشمی از چاله به چاه افتادند زیرا مرد نه‌چندان محبوب آن زمان را با مردی محبوب طاق زده بودند که با فرهنگ‌مداری آتش به ریشه‌شان می‌زد. مخالفانِ هاشمی مخالفان خاتمی شدند، و به این فکر افتادند که برای تغییر در توازن قدرت، از تضادهای تاریخی به‌نفع خود استفاده کنند. آنان به تضاد و دوگانه‌ تاریخی فقیر و غنی دامن زدند و از دل آن دولت احمدی‌نژاد را بر کشیدند.

این دوگانه‌سازی از قضای روزگار دامن خودشان را گرفت. اینک، اصولگرایان که به تصویر خود در آینه تاریخ نگاه می‌کنند، از تدبیر خود حظ وافر می‌برند، اما شکستی که احمدی‌نژاد رقم زد، این تصویر را سراسر مخدوش می‌کند و آنان را بیش از پیش خشمگین می‌سازد. تجربه این شکست، آنان را وامی‌دارد تا با خشونت بیشتری سراغ دولت روحانی بروند. دولتی که تفکر خصوصی‌سازی با دولت هاشمی و احمدی‌نژاد همداستان است. گرچه در هیچ دولتی به‌اندازه دوره احمدی‌نژاد، «دولت» به تاراج نرفته است.

طبق آمار اتاق بازرگانی، بیشترین خصوصی-خصولتی‌‌سازی‌ها در سال ٨٨ اتفاق افتاده است، در گرماگرم حوادث آن. اینجا، تنها جایی در تاریخ ایران است که مردم حضوری غایب دارند. دولت احمدی‌نژاد نیز نتوانست مردم را در کنار خود نگاه دارد. البته با این تفاوت که او مردم را رها نکرد، مردم خودشان را از دست او نجات دادند. اما این روزها روحانی آشکارا از مردم کناره‌ می‌گیرد. زلزله کرمانشاه تجلی این کناره‌گیری و انزوا است. چرا دولتی که با آرای مردم روی کار آمده، نتوانست یکصدا آنان را بسیج کند و اشتیاق مردم را برای کمک به آسیب‌دیدگان به کنشی سیاسی تبدیل کند. گرچه اسحاق جهانگیری تلاش کرد با علنی‌کردن تلفاتِ مسکن مهر، ناکارآمدی دولتِ قبل را عیان کند. این مواجهه، نشان داد که «هیچ چیز طبیعی در بلایای طبیعی وجود ندارد» و چنان‌که دیوید هاروی معتقد است، حوادث طبیعی رویدادهایی اجتماعی و طبقاتی هستند و این حقیقت زمانی آشکار خواهد شد که اثرات یک زلزله بر طبقات پایین پدیدار می‌شود. 

آیا مردم اعتمادشان را به دولت روحانی از دست داده‌اند و به انتظارش نمی‌مانند، یا اینکه دولت روحانی دنبال دردسر نیست و بر این باور است که مردم هرجا باشند دردسر زودتر به آنجا می‌رود؟ شاید دولت روحانی در تلاش است به قدرت مطمئن‌تری پناه ببرد. هرچه هست دولت روحانی بیش از گذشته از مردم کناره می‌گیرد. شاید روحانی در این انزوا به‌دنبال سیاستی کلان‌تر باشد. سیاستی مغایر با این ایده که حق هرکس به‌اندازه توان او است، توانی که نشئت‌گرفته از قدرت مردم است. آیا روحانی سال‌های پایانی را بدون استفاده از حق خود سپری خواهد کرد... ؟

 

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.